به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، 30 دی 95 به عنوان روزی تلخ در دفتر تاریخ این دیار ثبت شد و پلاسکو ساختمانی شد برای محک مردان آتش نشانی که ققنوسوار وارد آتش شدند و همانند رزمندگان دوران دفاع مقدس از جان خود گذشتند، تا یادآور وادی عشق باشند.
روزی که جان برکفان آتش نشان با تمام امکانات به کمک گرفتارشدگان در آتش آمدند تا از یکدیگر سبقت بگیرند و مدال شهادت و افتخار به گردن بیاویزند. بر همین اساس، پای صحبت خانوادههای شهیدان «رضا شفیعی» و «امیرحسین داداشی» از شهدای پلاسکو نشستیم.
هر 2 پدر بزگوار این شهدا از رزمندگان دفاع مقدس هستند که محمود داداشی خود نیز یکی از آتش نشانان پیشکسوتی است که سمت استادی فرزند خود را نیز به عهده داشته است و این پدران دفاع مقدسی هستند که روحیه دلاوری و مردانگی را به فرزندان خود منتقل کردند که توانستند بار دیگر در نبرد آتش و دود و آوار روحیه فداکاری و ایثار را برای جامعه اسلامی یادآوری کنند و نوعدوستی و انسانیت را به رخ دنیا بکشند.
در این خصوص از خانواده شهدای آتش نشان در مورد ویژگیهای فرزندان آنها و روزهای پر مخاطره و اضطرابی که بر آنها گذشت سوالاتی پرسیدیم که در ادامه می خوانید:
پدر شهید شفیعی
دفاع پرس: آقای شفیعی! فرزندتان چه سالی به دنیا آمد؟
رضا سال 1367 به دنیا آمد. اول ماه رمضان و در ایام فاطمیه در پلاسکو به شهادت رسید.
دفاع پرس: در مورد کودکی رضا برایمان بگویید؟
مادر شهید: در دوران کودکی رضا، همسرم بیشتر در ماموریت و جبهه به سر می برد. برای بزرگ کردن وی خیلی سختی کشیدم، امکانات مثل الان نبود که همه وسایل زندگی مهیا و فراهم باشد و با همه سختی ها برای رشد و تربیت فرزندان خود به سر بردم.
رضا را خودم به مدرسه می بردم
من خودم رضا را به مدرسه می بردم. رضا بسیار مطیع و آرام بود و نیازی نبود که به وی تذکر بدهم یا مطلبی را بگویم. روزی حلال و سختیهایی که پدر وی در جبهه دیده بود باعث شد روحیه رضا آماده برای پیمودن راه حق و صراط مستقیم باشد لذا نیازی نبود به وی تذکری بدهم لذا همه امور و کارها را خودش انجام می داد.
دفاع پرس: در مورد امور مذهبی که فرزندتان انجام می داد، بگویید؟
رضا علاقهمند بود روزه بگیرد، فکر می کرد باید همه شب را بیدار باشد تا روزه را به دست بیاورد. از 9 سالگی روزه می گرفت و مرتب می گفت دوست دارم من هم مانند شما روزه بگیرم و نماز خود را نیز مرتب و منظم می خواند.
بیشتر اوقات رضا را با بقیه پسرها (محمد،هادی و مهدی) به مسجد می بردم. همه با هم آماده می شدند، خیلی زودتر از من حاضر شده و دم درخانه می ایستادند تا با هم به مسجد برویم.
پدر شهید: محله زندگی ما دولت آباد است که از سبقه دینی و فرهنگی خوبی برخوردار بود سالهاست جلسات هفتگی هیات «علمدار» را در منزل برگزار می کنیم و یکی از پایه گذاران این هیات هستیم، به همین خاطر فرزندانم ازکودکی با فرهنگ دینی و زندگی ائمه (ع) آشنایی داشتند و رضا توانست راه درست را انتخاب کند.
دفاع پرس: رضا چه ویژگیای داشت که توانست در آتش نشانی پذیرفته شود؟
آتش نشانها از جمله افرادی هستند که آموزش های ویژه و سختی می بینند، فرزندم اهل ورزش بود. بیشتر صبحها در پارک نزدیک خانه ورزش می کرد و به باشگاه می رفت. بدن ورزیده و آماده ای برای کارهای سخت داشت، به همین خاطر توانست در آتش نشانی پذیرفته شود.
دفاع پرس: چه مدت فرزندتان آموزش دید؟
رضا از آمادگی جسمانی خوبی برخوردار بود با این حال هشت ماه هم برای ورود به آتش نشانی آموزش و مهارت های لازم برای حوادث و به ویژه حریق و مهار آتش را دیده بود.
دفاع پرس: رضا در زمینه مباحث دینی چه میزان اطلاعات داشت؟
رضا قبل از آن که امتحان گزینش آتش نشانی را بدهد به امام جماعت مسجد مراجعه کرده بود، تا احکام و سئوالات دینی بپرسد، امام جماعت هر سئوالی پرسیده بود همه را کامل پاسخ داده بود و امام جماعت از این همه معلومات که رضا داشت تعجب کرده بود.
دفاع پرس: رضا چند سال بود که استخدام آتش نشانی شده بود؟
پدر شهید: شش سال استخدام آتش نشانی شده بود. فوق دیپلم برق و الکترونیک خوانده بود و به این کار علاقه داشت و بعد ادامه تحصیل داد.
مادر شهید: دوستان رضا آتش نشان بودند. وی از سختیها و مشکلات کار مطلع بود. خودش به این کار علاقه داشت همیشه به رضا می گفتم در این کار بی خوابی و ماموریت است و در شرایط سخت باید کار کنی. من راضی نیستم، کار خود را تغییر بده، رضا به من می گفت: مادر من از کارم راضی هستم.
رضا با مخاطرات آتش نشانی آشنا بود و بارها به جای همکاران خود شیفت می ماند حتی اگر خواب بود و تلفن می زدند قبول می کرد و می رفت. کسی نبود که بخواهد کار نکند، مسئولیتپذیر و بسیار مهربان بود و شرایط دیگران را درک می کرد و در سختیها و مشکلات همکاران خود را یاری می داد.
دفاع پرس: شرایط کاری وی چگونه بود؟
رضا ساعت شش صبح بهایستگاه آتش نشانی می رفت و هشت شب به خانه می آمد و2 روز نیز شیفت بود.
دفاع پرس: خاطر ه ای از شیفت رفتن رضا دارید بیان کنید؟
مادر شهید: یک بار رضا یک هفته خانه نیامد. با تلفن همراه وی تماس گرفتم پاسخی نشنیدم نگرانی ام چند برابر شد اما همیشه به من می گفت: مادر اگر دیر شد و یک زمانی به منزل نیامدم به ایستگاه آتش نشانی نیا و برادران رضا هم در این رابطه برای این که مرا آرام کنند می گفتند مادر کار و اداره است وی را به ماموریت می فرستند ماموریت راه دور رفته است که نتوانسته بیاید.
چند بار اتفاق افتاد که دیر آمد و حوادثی برای وی رخ داده بود درست به خاطر دارم، یک روز بیرون بودم، دیدم رضا ساعت 9.30 صبح با ماشین یکی از دوستان خود به خانه آمد و سریع خود را به داخل خانه رساند و یک پتو روی خود کشیده و خوابیده است گفتم رضا اتفاقی افتاده است؟ گفت مادر خسته ام دوباره پرسیدم؛ چه اتفاقی افتاده است؟ گفت سرم درد می کند می خواهم بخوابم و بعد بیدار شوم و باید به دانشگاه بروم و ناگهان متوجه شدم دیدم دست و پای راست رضا باندپیچی است، گفتم رضا راستش را بگو چه اتفاقی افتاده است؟ رضا گفت: مادر بیمارستان بودم کار من سخت است ممکن است هر اتفاقی برای ما بیافتد.
یک هفته گذشته که خانه نیامدم، دلیل آن حادثه ای که رخ داده بود به محل حادثه اعزام شدیم چاه منزلی فروکش کرده و دو نفر درون آن افتاده بودند. تلاش کردیم آنها را از چاه خارج کنیم، متاسفانه طناب پاره شد و من هم درون چاه افتادم اگر یک ربع تا 10 دقیقه هلی کوپتر امداد نمی آمد گاز چاه ما سه نفر را خفه می کرد و به آن دنیا می رفتیم.
یکی 2 بار دیگر رضا زخمی شده بود چند بار از نردبان افتاده بود، این حوادث برای وی عادی بود همیشه دست و پاهای وی خراش خورده و زخمی بود.
دفاع پرس: آیا کسی از دوستان رضا به شهادت رسیده بود؟ شما این آمادگی را داشتید؟
پدر شهید: بعداز شهادت «علی قانع» در خیابان جمهوری، رضا خیلی دلتنگ شده و مرتب می گفت شاید قسمت ما نیز بشود و خود وی آماده شهادت شده بود.
مادر شهید: رضا به ما این اواخر می گفت: یک روز هم سراغ خانواده ما می آیند و می گویند خدا رضا شفیعی را بیامرزد شهید شده است.
گفتم: رضا مرتب نگو ناراحت می شوم رضا گفت: مادر افتخار کن اگر من شهید شدم، سعادت است.
شهادت افتخاری است که نصیب هرکس نمی شود
یکی از بستگان که به سوریه می رفت رضا می گفت: چرا می روی و شهید نمی شوی حتی همیشه به شوخی به پدر خود می گفت: چگونه جبهه رفتی که شهید نشدی؟ آیا می رفتی در پشت سنگر پناه می گرفتی و می خندید و همیشه می گفت: شهادت افتخاری است که نصیب هرکس نمی شود.
دفاع پرس: بعد از شش سال که رضا در آتش نشانی خدمت کرده بود حادثه پلاسکو رخ داد در مورد این حادثه بگویید؟
مادر شهید: صبح چهارشنبه رضا نان صبحانه را گرفت و رفت، فرصت نکرد صبحانه بخورد و گفت کار دارم من پرسیدم کی می آیی؟ گفت ظهر، تلفن کردم گفت: باید کارت ورود به جلسه امتحان را بروم و بگیرم. رضا دانشگاه برای مقطع لیسانس درس می خواند. ظهر هم فرصت نکرد به خانه بیاید، شب شد به وی تلفن کردم، گفت شام را آماده کن و به من گفت: مادر قبل از این که به منزل برسم در مسیر سر راهم می خواهم خانه خود را نگاه و بررسی کنم و برمیگردم. 2 سال بود که رضا نامزد کرده بود. مرتب شبها که از سرکار می آمد می رفت و به خانه خود سر می زد تا همه وسایل را مرتب و آماده کند برای شروع زندگی مشترک. قرار بود 2 ماه دیگر سرخانه زندگی خود برود.
گفت: مادر می آیم بالاخره ساعت 11 شب به خانه رسید و شام خورد و طبق معمول همه وسایل سفره را جمع کرد و شست و سر جای خود قرار داد. رضا همیشه این کارها را انجام می داد، لباسهای خود را مرتب، اطو می کرد و هر کاری در خانه بود را انجام می داد و به من کمک می کرد.
رضا شب قبل از حادثه حلالیت طلبید
من و پدرش مشغول دیدن تلویزیون بودیم رضا آمد و کنار ما نشست. دست و پیشانی و پای پدرش را اول و بعد مرا بوسید و از ما خواست از وی راضی باشیم و وی را ببخشیم و برای خوشبختی و عاقبت به خیری وی دعا کنیم و نیز بابت زحمت ها و سختی هایی که بابت وی کشیدیم از ما تشکر و قدردانی کرد. رضا گفت: مادر برای بزرگ کردنم خیلی زحمت کشیدی گفتم وظیفه است زمانی که فرزند آوردی تا آخرش باید مسئولیت قبول کنی.
رضا خوشحال بود که امتحان ترم آخر را دارد می دهد و نیز می گفت: مراسم جشن ازدواجم هم که به پایان برسد خیالم راحت می شود. خیلی ذهن وی درگیر کار، دانشگاه و مراسم زندگی بود یک لحظه استراحت نداشت.
رضا شب آخر به خانه خواهرش نیز رفت و خداحافظی کرد
شب آخر رضا 11 شب بعد از خوردن شام گفت: می خواهم به خانه خواهرم بروم خیلی وقت است نرفتم دلم تنگ شده است گفتم رضا این وقت شب؟ گفت: شما نمی آیید من تنهایی می روم گفتم خوب تلفن بزن که خواب نباشد و نگران نشود چون همسرش در ماموریت بود. تلفن کرد خواهر رضا گفته بود بیدارم دخترم امتحان دارد و درس می خواند. به خانه دخترم رفتیم، چایی آورد. رضا هیچ وقت چایی نمی خورد، خورد دوباره هم درخواست چایی کرد.
تیله های یادگاری دایی رضا برای فرزند خواهرش
رضا 15 تیله از جیب خود درآورد و به پسر خواهرش داد و گفت: دایی با اینها بازی کن. عزیز زمان بچگی اینها را به من داد تا در خانه بازی کنم و به کوچه نروم. مادرت را هم اذیت و ناراحت نکن.
بعد سر خواهرش را بوسید و بغل کرد و گفت: فدای خواهرم شوم دلم برایت خیلی تنگ شده بود ببخشید 12 شب مزاحم شدم اگر کاری داری بگو تا انجام دهم چرا خانه ما نمی آیی هر جا خواستی بروی خودم در خدمت هستم.
فردا پنج شنبه سرکار هستم، جمعه کارها را انجام بده و آماده باش تا با هم برای جشن ازدواجم هر چه شما و بچه ها می خواهید برویم بازار بگیریم.
من را به خانه رساند و گفت می خواهم امشب بروم در خانه خودم بخوابم چون خانه برادر وی همان نزدیک بود به برادر خود سر زده و از آنها خواسته بود آن شب تا صبح را کنار هم باشند برادر رضا گفته بود؛ فردا سرکار باید بروم و خوابیده بود. گفتیم رضا چرا نمی خوابی؟ شما هم که فردا باید سر کار بروی و رضا گفته بود اضطراب دارم و خوابم نمی برد و همسایه ها دیده بودند تاصبح چراغ اتاق رضا روشن است و صبح ساعت شش صبح از خانه بیرون زده بود و سر کار رفته بود.
دفاع پرس: چه زمانی از حادثه پلاسکو خبردار شدید؟
خواهر و برادرها و پدر رضا میدانستند پلاسکو آتش گرفته و ریخته است، اما چون مادر پیرم بیمار بود وی را به درمانگاه برده بودم و از همه اخبار بی خبر بودم. همسرم به من تلفن کرد. درمانگاه بودم گفت: ظهر مهمان داریم به عروسم خبر دادم ناهار آماده کند ظهر سفره پهن شد ولی کسی سر سفره ننشست و ناهار نخوردند به عروسم نگاه کردم دیدم به تلویزیون نگاه و گریه می کند من تازه متوجه شدم رضا در پلاسکو بود و آتش گرفته و ساختمان فروریخته است.
دفاع پرس: ثانیه های پر التهاب پلاسکو چگونه بر شما گذشت و از این چشم انتظاری بگویید؟
مادر شهید: چشم انتظاری و نگرانی خیلی سخت گذشت. برادرهای رضا همه پلاسکو بودند و امید پیدا شدن و زنده بودن وی را تا آخرین لحظات داشتیم. احساس می کنم هنوز رضا زنده است و می آید خیلی غیرقابل باور بود رفتن رضا.با این که جنازه فرزندم را دیدم و لمسش کردم.
اخذ آزمایش DNA برای شناسایی اجساد شهدا
از همه خانواده های آتش نشان هایی که در پلاسکو بودند DNA گرفتند و فهمیدم رضا شهید شده است.
دفاع پرس: اجساد را برای وداع به معراج الشهدا آوردند برایمان از این لحظات سخت بگویید؟
پدر شفیعی: معراج الشهدا آخرین محل برای وداع خانواده ها با شهدای آتش نشان در جوار شهدای گمنام بود. با وضو وارد شدم خیلی دردناک و سخت بود. معراج الشهدا همسرم و خواهرانش را نبردم حال مساعدی نداشتند. هشتمین پیکر برای رضا بود. لحظات تلخ و ناگواری بر من گذشت که هرگز فراموش نمی کنم.
دفاع پرس: پیکر فرزندتان را دیدید و شناسایی کردید؟
مادر شهید: رضا در اثر مواد سمی به شهادت رسیده بود. کفن را باز نکردند، ولی پسرم تبرک کربلا را می خواست داخل کفن وی بگذارد، لای کفن را باز کرد، صورت وی را دیدم، کمی اندام وی کشیده شده بود اما همه پیکر سالم بود.
دفاع پرس: آیا در زمان جنگ لحظه ای بر شما گذشت که فکر کنید دارید شهید می شوید؟
پدر شهید شفیعی: در عملیات کربلای 5 مجروح شدم خیلی اوضاعم وخیم بود ولی چون دل از دنیا نبریده بودم و در یک لحظه به ذهنم آمد که فرزندانم خردسال هستند شهادت نصیبم نشد ولی رضا لیاقت شهادت را پیدا کرده بود که به شهادت رسید.
محمود داداشی پدر شهید امیرحسین دادشی خود نیز یکی از آتش نشانان پیشکسوت است که سالها آوار، حریق، سقوط و انفجار و مخاطرات این کار را می شناسد و در این زمینه تجربیات ارزنده ای دارد، در ادامه با وی در رابطه با فرزندش و ویژگی های آتش نشانی صحبت کردیم که در ادامه می خوانید:
آتش نشانی را با شناخت قبول کردم
دفاع پرس: چگونه شما با آتش نشانی آشنا شدید؟
من به همه آتش نشانها می گویم که خیالی باطل است که فکر کنید شما پنج شیفت دیگر به ایستگاه آتش نشانی می آیید و اتفاقی برایتان نمی افتد حتی یک شیفت.
آتش نشانی یعنی خطر مرگ، ریزش آوار، سقوط باید قبل از ورود نیروها فیلم آوار پلاسکو، معلولان حوادت ناشی از این کار ویلیچریها ،قطع شدگان دست و پا، آنها که در اثر حادثه کور شده اند را به نیروهای جدید نشان داد تا با علم و آگاهی این کار پر زحمت و خطر را انتخاب کنند.
من با این باور به آتش نشانی آمدم. یک بار به خاطرات گذشته برگردیم، من سال ۶۵ جبهه می رفتم یکی از دوستان جبهه ام به من گفت: ایستگاه آتش نشانی استخدام دارد به چنین نیروهایی همانند شما نیاز دارد، در این استخدام شرکت کن من به توصیه دوستم آموزش دیدم و بعد از اتمام دوره بلافاصله دوباره به جبهه رفتم.
دفاع پرس: آتش نشانی چگونه شغلی است از ویژگی های این شغل بگویید؟
دلیل این که آتش نشانی را دوست داشته و دارم چون عین جبهه جنگ است. زمانی که سر شیفت و ماموریت می روی معلوم نیست فردا را بینی و رفتن آتش نشان مشخص نیست که برگشتی به دنبال داشته باشد و در حقیقت آتش نشانی خود جنگ است، من این باور را داشتم.
دفاع پرس: امیر حسین از چه سالی وارد آتش نشانی شد و چگونه؟
پسرم امیر حسین از سه سالگی با فضای آتش نشانی آشنا شد. ۱۶ سالگی به صورت رسمی وارد سازمان شد و دپیلمش را در هنرستان آتش نشانی گرفت. سه سال درس خواند. ما که استخدام آتش نشانی شدیم اندازه این بچه ها اینقدر درس و دوره ندیدیم و ۲ سال خدمت سربازی را نیز در آتش نشانی گذراند. من سابقه جبهه و جانبازی داشتم و فرزندم که تک پسر هم بود می توانست معاف شود ولی نخواست و از سال ۸۹ نیروی رسمی آتش نشانی شد.
دفاع پرس: چه مهارت هایی آموخته بود؟
16 سالگی غواصی را یاد گرفت و غواص سه ستاره بود. زمانی که شهید شد مدرس بین المللی غواصی بود که زیر نظر استاد آلمانی آموزش دیده بود. راپل و سقوط از ارتفاع را یادگرفته بود.
فرزند من می دانست که چه کاری را انتخاب کرده است و به امید این که شغلی را انتخاب کرده و شب به منزل برود و استراحت کند به آتش نشانی نرفته بود. به طور کامل با فضای کاری آتش نشانی آشنایی داشت. کسی که آتش نشانی را به عنوان شغل انتخاب کرده اشتباه کرده است. نباید کسی این کار را به عنوان شغل انتخاب کند.
باید باور داشته باشی که ممکن است بعد از شیفت کاری روزانه، دیگر برنگردی. آتش نشانی یعنی خطر مرگ، این خطرات امکان رخ دادن آنها در هر لحظه هست و ممکن است همان شیفت اول یا دوم و سوم این چنین باشد.
دفاع پرس: در مورد حادثه پلاسکو بگویید؟
من آن لحظه که شنیدم گفتم امیر حسین امروز نیست و به کارم مشغول بودم چون می دانستم که وی امتحان دارد. دوستان وی به رضا اطلاع داده بودند و فرزندم با موتور خود را از حکیمیه به پلاسکو رسانده بود. لباس رفیق خود را گرفته و پوشیده بود و وارد پلاسکو شده بود. موتور و لباسهایش کنار ماشین آتش نشانی که پارک کرده بود موجود است. هیچ عقل سلیمی خود را به چنین معرکه ای با این سرعت نمی رساند مگر عاشق کار خود باشد و فرزندم عاشق حرفه خود بود.
امیر حسین عاشق کارش بود
امیر حسین خود را به دل آتش زده بود در صورتی که آن روز نه وظیفه ای داشت و نه کسی ایرادی به وی می گرفت. بلکه همانند همه جوانان کشور اسلامی خود، احساس وظیفه و مسئولیت کرده بود که می تواند موثر باشد و کمکی انجام بدهد و رفته بود. سعادت و لیاقت شهادت پیدا کرده بود زیرا عمری با فرهنگ ایثار و شهادت خو گرفته بود.
ابتدا با تلفن همراه وی تماس گرفتم جواب نداد، کم کم نگران شدم با همکاران پسرم تماس گرفتم و تایید کردند که وی به پلاسکو رفته است. بیمارستانها را پیگیر شدم نبود، بعد یکی از دوستان وی به من گفت شاید در زیر زمین پلاسکو باشند. سه نفر زیر زمین پیدا شدند و امیرحسین در بین آنها نبود.
حجم سنگین آتش مذاب از ساختمان پلاسکو بیرون می آمد، پلاسکو در سه مرحله از ریزش خود، تعدادی شهید از آتش نشانها گرفت، در صورتی که می شد آمار شهدا تا 80 نفر برسد. عنایت خدا بود و فرصتی که عده ای برای ادامه زندگی یافتند تا در مراحل دیگری از زندگی امتحان و انتخاب شوند ولی 16 شهید آتش نشان پلاسکو انتخاب شده بودند، که به شهادت رسیدند.
دفاع پرس: چگونه موفق شدید در شرایط ازدحام جمعیت خود را به پیکر فرزندتان برسانید؟
مسئولان تمهیدات لازم را اندیشیده بودند که ما بتوانیم در دریای خروشان مردم که برای تسلی دل خانواده های داغدار آمده بودند با جمع کردن ما در یک سالن ما را به سمت قطعه شهدا راهنمایی و همراهی کردند، البته یکی یکی نوبت به ما رسید و با وجود آن جمعیت توانستیم فرزندانمان را در آخرین لحظه ببینیم.
دفاع پرس: از تشییع و خاکسپاری فرزندتان بگویید؟
زمانی که همه خانواده جمع شدند در بهشت زهرا خواهرهای امیر حسین آمدند.
دفاع پرس: آیا پیکر فرزندتان را شناسایی کردید و دیدید؟
من خودم ترجیح دادم امیر حسین را با لبخند و صورت همیشه خندانش در ذهنم داشته باشم. من در دوران جنگ صحنه های دلخراش بسیاری دیده ام و دوست نداشتم این تصویر در ذهن من و مادرش جای بگیرد.
نکته مهمتر این که فرزندم پیش شهدا رفته و این رزق خوبی است خدا روزی ما هم بکند ان شاءالله. من از 19 سالگی دوران دفاع مقدس را دیدم رزمندهایی را در دفاع مقدس دیدم که فرزندم در برابر آنها بحساب نمی آید، برخی رزمنده ها فوق العاده آسمانی بودند مخلص و بی ریا با همه توان کار می کردند. عمارگونه مجاهدت می کردند و همیشه در حال تضرع و بندگی بودند همه آنها فرزندان ایران بودند و هستند.
اما باید بگویم که مثل تیپ جوان های امروزی در زمان جنگ هم بودند و در سخت ترین لحظات در برابر دشمن تا پای جان ایستادند و به شهادت رسیدند. بنابراین هنوز هم و هرجا نظام اسلامی و مملکت نیاز داشته باشد جوانانش حاضر به جانفشانی هستند ولی ذکر یک نکته نیز لازم است که نسل جوان حال حاضر جامعه را جدا نکنیم نگوییم پای کار نیستند هرجا لازم باشد اینها هم هستند، چرا که از گذشته ما دیده ایم جوانان غیرتمند و معتقد به نظام اسلامی داریم و با کوچکترین احساس خطر و نیازی پادر رکاب و عاشق هستند.
دفاع پرس: نظرتان درمورد شهدایی که همانند حججی و فرزندان شهید شما در پلاسکو چیست که جامعه ای را تکان می دهند؟
شهدا تاریخ ساز و برخی از دیگران پیشی گرفته حماسه ساز می شوند که می توانند قلب ملتی را تکان داده و همچون دریای خروشان به تلاطم دربیاورند. انسانهایی که مسیر درست را با هدف و آگاهی شناخت کامل انتخاب و گام برمی دارند به مقام شهادت می رسند.
خدا به برخی فرصت دوباره خدمت می دهد و برخی را لایق مقام شهادت می کند و می برد روح این افراد در جسم خاکی نمی گنجد و سریع به سوی ابدیت پرواز می کنند.
دفاع پرس: خاطره ای که از عملیات کربلای پنج دارید را بیان کنید؟
عملیات کربلای 5 عراق سخت ترین موانع را برای نیروهای ایرانی ایجاد کرده بود، ما شاهد پیشرفته ترین و سخت ترین موانع بودیم. در سه راهی شهادت، براستی گردان می رفت و دسته برمی گشت. در دریاچه ماهی سانتی متری زیر خط آتش دشمن بودیم و سیل گلوله های دشمن از چپ و راست به سمت رزمندگان اسلام باریدن گرفته بود.
من در لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بودم، خاکریز می زدیم و عراق هم می زد. یک کیلومتر به باند هواپیما معبر روشن بود. در این جا به اعتقاد و حرف علی بن ابیطالب (ع) رسیدم «که جمجمه ات را به خدا بسپار». گروهان به کانال ماهی رسید، دست راست کانال سه نفر شهید دادیم. در صورتی که در این موقعیت باید از 80 نفر ما شهید می شد و فقط سه نفر زنده می ماند ولی خدا نخواست و شهید نشدیم. (مارایت الا جمیلا) را در این مرحله دیدم.
دفاع پرس: چه پیام و مطلبی خطاب به مسئولان با توجه به سبقه رزمندگی و آتش نشان بودن خود دارید؟
مسئولان فراموش و غفلت نکنند که خدا ناظر و حاضر به اعمال ماست. باور قلبی ما این است که اعمال و رفتارمان باید مطابق با قرآن باشد. مسئولان که به قرآن آشنایی دارند قرآن مژده می دهد عاقبت برای متقین است. تقوی پیشه کنیم و در برابر ایادی کفر و استکبار سر خم نکنیم تا چند روز بیشتر در دنیا عمر کنیم و بترسیم از این که طوری رفتار بکنیم که جامعه ای را از راه درست و مسیر حق به انحراف بکشیم و به وعده قرآن بعد از هر سختی آسانی از راه می رسد.
باید با توکل و امید به خدا و تلاش در تندباد حوادث به غیر از مسیر حق و قرآن تکیه گاه و مورد اعتمادی برای خود انتخاب نکنیم تا ان شاالله به رستگاری دنیا و آخرت برسیم.
انتهای پیام/ 191