به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، امروز سالروز شهادت فرماندهای است که نهال شجره طیبه بسیج جهانی که روزی امام خمینی (ره) وعده تحقق آنرا اعلام کردند را در عراق غرس کرد و اکنون این شجره در کشورهای اسلامی ریشه دوانده و به حربهای علیه دشمنان اسلام تبدیل شده است. سردار شهید ابراهیم دقایقی فرمانده و مؤسس تیپ بدر بود که بعدها به لشکر بدر تبدیل شد. لشکری که متشکل از رزمندگان شیعه عراقی و گروه احرار و توابین ارتش عراق بود که به اجبار در جنگ عراق علیه ایران حضور داشتند.
اسماعیل دقایقی درسال ۱۳۳۳ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانوادهای متدین چشم به جهان باز کرد. او پس از اتمام دوران دبیرستان، در سال ۱۳۴۹ در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت. اسماعیل در همین هنرستان با محسن رضایی فرمانده کل سپاه در دوران دفاع مقدس آشنا شد. در طول دوران پیروزی انقلاب اسلامی اقداماتی علیه رژیم شاهنشاهی انجام داد و در طول این مبارزه چندین بار به زندان افتاد و شکنجه شد.
او در سال ۱۳۵۳ در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران که از لحاظ فضای مذهبی، سیاسی و علمی برای او مناسبتر از دیگر مراکز علمی و آموزشی بود، ورود پیدا کرد و در مدت حضورش در دانشگاه تهران، اقداماتی برای آگاهسازی دانشجویان و مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی انجام داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اسماعیل با اینکه علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت، اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب و دفاع احساس میکرد دانشگاه و تحصیل را ترک کرد و در سال ۱۳۵۸ به همراه دوستانش جهاد سازندگی را در شهر آغاجاری تأسیس کرد. پس از این نیز به همراه دیگر دوستان و همرزمانش سپاههای شهرهای استان خوزستان را تأسیس کرد.
شهید دقایقی در طول دوران دفاع مقدس در قرارگاه لشکر فجر، لشکر ۱۷ علیبن ابیطالب (ع) و اکثر عملیاتها حضور داشت و رشادتهای زیادی از خود نشان داد. او نیز برای مدتی به قم رفت و مسئول حفاظت از شخصیتهای استان قم را بر عهده داشت. پس از آن اسماعیل دقایقی گردان «احرار» را از میان اسرای عراقی تشکیل داد و پس از آن تیپ ۹ بدر را تشکیل داد و توانست یگان رزمی قوی را تشکیل بدهد.
سرانجام شهید اسماعیل دقایقی در ۲۸ دی ماه ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلای ۵ در حالی که با موتور برای سرکشی از نیروهای خود، به سمت خط مقدم در حرکت بود توسط هواپیمای دشمن هدف بمب قرار گرفت و به شهادت رسید.
سردار شهید حمید تقوی از دوستان و همرزمان شهید اسماعیل دقایقی بود. او از مستشاران نظامی ایران در شهر سامرای عراق بود که که ششم دیماه سال ۱۳۹۳ بهدست تکتیراندازان داعشی به شهادت رسید. شهید تقوی از فرماندهان قرارگاه رمضان در دوران دفاع مقدس بود که پدر و برادر گرانقدر وی نیز در دوران جنگ تحمیلی به فیض عظیم شهادت نائل آمده بودند.
او در سال ۱۳۳۷ در اهواز به دنیا آمد و در مدارس ابتدایی و راهنمایی منطقه محروم کوت عبدالله درس خواند. برای ادامه تحصیل به دبیرستان سعدی اهواز رفت و در آنجا بود که با آشنایی با مبارزان انقلابی به فعالیتهای سیاسی همراه شهید اسماعیل دقایقی، محسن رضایی و علی شمخانی در گروه منصورون پرداخت.
در همان روز نخست جنگ تحمیلی بهعنوان داوطلب اعزام شد و در ۸ سال دفاع مقدس حضور فعالی داشت. حاج حمید (شهید تقوی)، چون فرزند بزرگ خانواده بود با پدرش ارتباط بسیار صمیمی و خوبی داشت. گرچه خانوادهای ۹ نفری بودند، اما توانست پدرش را جهت حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل تشویق کند. پدر ایشان «سید نصرالله تقویفر» و برادرش «سید خسرو تقویفر» در عملیاتهای خیبر و والفجر ۸ به شهادت رسیدند.
گفتگویی منتشر نشده با سردار شهید حمید تقوی در رابطه آشنایی او با سردار شهید اسماعیل دقایقی و خاطراتش از دوست و همرزمش را در ادامه میخوانید. این گفتوگو چند سال قبل از شهادت شهید تقوی توسط انجمن پیشکسوتان سپاس انجام شده است که برای اولین بار توسط خبرگزاری تسنیم منتشر میشود.
در ابتدا خودتان را معرفی کنید و از آشنایی تان با شهید دقایقی بفرمایید.
من حمید تقوی متولد ۱۳۳۸ اهواز هستم و آشنایی من با شهید دقایقی تقریباً از سالهای اوایل جنگ در سال ۱۳۵۳ بودم و البته شاید کمی زودتر از اوایل جنگ و تشکیل سپاه. از آن زمان ارتباط فعالی را با آنها ایجاد کردیم و ایشان متصدی و مسئول هماهنگی سپاه استان خوزستان بودند.
در اوایل سپاه و به اتفاق دوستان دیگر این فعالیت را ادامه دادند و در زمان جنگ این وضعیت ادامه پیدا میکند و بعد از شکست حصر دوم سوسنگرد باز از نزدیک برای تشکیل مجدد سپاه سوسنگرد همکار بودیم که بعد از مدتی از آنجا برگشتند و من در سوسنگرد ادامه مأموریت داشتم و مجدداً در سال ۶۳ که مجدداً ایشان مسئول هماهنگی سپاه بودند، مأموریت برون مرزی را به عهده داشتند و اینکه ما با ایشان همکار شدیم و با برادران مجاهدین عراقی همکار شدیم. یک مدتی در سالهای ۶۶-۱۳۶۵ مأموریت تشکیل سپاه بدر را داشتند که بعد از عملیات کربلا ۵ مستقیماً مسئول تشکیلات میشوند و ارتباط فعالی با برادران بدر که وارد تشکیلات جبهه شدند. من با شهید دقایقی ارتباط مستقیم نداشتم بلکه به صورت غیر مستقیم ارتباط داشتم.
در دانشگاه ارتباطی با ایشان نداشتید؟
نه ارتباطی نداشتم.
شهید دقایقی دارای چه ویژگیهای اخلاقی بودند؟
من مدت زیادی در سپاه با ایشان بودم. درست است که هم استانی بودیم، ولی اساساً اهل بهبهان و یا آغاجاری از شهرهای استان خوزستان بودند و اهلیت پدر و مادرشان از آنجا بودند، ولی ما اهل اهواز بودیم. ایشان انسانی درستکار و زحمتکش بودند قبل از انقلاب هم همین طور بودند. ایشان اهل مطالعه، زحمتکش و خود ساخته بودند یک عنصر فعال و از نیروهای انقلابی، جزء تشکیلات قبل از انقلاب گروه منصورون بودند، قبل از انقلاب با افرادی مانند محسن رضایی و سایر دوستان ارتباطات نزدیکی داشتند.
دوست صمیمی و مشترک شما و شهید دقایقی چه کسانی بودند؟
دوست صمیمی و مشترک ما میتوانم شهید فنی، فروزنده که الان در قید حیات هستند، از دیگر دوستان میتوان از حقیقی نام برد، آقای دکتر صفایی از اساتید دانشگاه شهید چمران، آقای سردار شریعتی و یکی دو تا دیگر که الان حضور ذهن ندارم.
شهید دقایقی با شناخت وارد این راه شد
از ارادت شهید دقایقی به اهل بیت بگویید.
ایشان از نیروهای مخلص و خود ساخته بودند و با تعبیر مکتبی یعنی با شعور و آگاهی اسلام را پذیرفتند. ضمن اینکه اینها به طور خانوادگی، دو سه تا از برادرانشان که میشناختم و میشناسم، خانواده متدین و مخلص هستند و ایشان از نیروهای فعال قبل از انقلاب هستند یعنی با ایده و شناخت قوی در این راه فعال بودند و جزء نیروهای مبارز قبل از انقلاب بودند لذا جزء نیروهایی هستند که با حساب و کتاب و شناخت وارد این راه شدند و شناخت از اسلام را داشتند.
در خصوص ارتباط ایشان با مجاهدین عراق چقدر اطلاع دارید؟
از ابتدای سال ۶۳ که قرارگاه رمضان تشکیل شد، بعد از مدت کوتاهی شهید دقایقی یک مدت کوتاهی فعالیت برون مرزی را پیدا میکند و در واقع استارت کار با مجاهدیت عراقی در آنجا زده شد و به تدریج گسترش پیدا کرد تا بعداً تشکیلات خود مجاهدین که الان دو قسمت شدند: یکی همان بخش اطلاعات که مأموریت پشتیبانی رزم را به عهده میگیرد و جمعیتشان رو به فزونی میرفت و از افراد عراق به آنها اضافه میشدند و البته از جور صدام به ایران پناه میشدند. سپاه تصمیم گرفت که از اینها یک یگان رزمی تشکیل بدهد. ابتدا یک تیپ تشکیل میدهد و بعد گسترش پیدا کرد به یک لشکر و بعد هم سازمانشان گسترش پیدا میکند و ایشان مسئولیت این لشکر را به عهده داشت و فعالیت ایشان ادامه پیدا میکند تا اینکه در عملیات ۵ در جبههها حق به فیض شهادت میرسند.
آدم به او خبطه میخورد!
در خصوص ولایت پذیری و اعتقادشان به حضرت امام (ره) بگویید؟
بله! ایشان عنصر زحمتکش و جزء دانشجویان مومن قبل از انقلاب بودند و ارتباطات فعال داشتند و ولایی بودند و آن موقع که بحث سلسله مراتب تشکیلاتی را ذکر میکردند که سپاه در راستای سلسله مراتب فرماندهی به فرماندهی کل قوا و نهایتا به ولایت فقیه متصل میشوند و متخصی مخلص در ولایت پذیری بودند.
جاذبه اخلاقی ایشان در برخوردبا عراقیها چگونه بود؟
او یک نیروی اخلاقی بود و در این زمینه آدم به او خبطه میخورد! شهید دقایقی شخص مخلص و متواضع بود. آنهایی که از آن طرف آمده بودند، به خاطر ترس از مرگ نبود و آنها را ما الان هم میشناسیم و الان در حکومت فعلی منصب دارند. نیروهایی بودند که با انگیزه از نظام صدام جدا شده بودند و مهاجرت کرده بودند، ولی با انگیزه ایمانی آمده بودند؛ لذا ایشان هم عنصری اخلاقی بودند و عمدتاً از طریق دوستی و رفاقت شهید دقایقی با آنها ارتباط پیدا میکنند و میشود. میتوان گفت: در خیلی از جاها رابطهشان فراتر از یک رابطه تشکیلاتی و به شکل گستردهتر و صمیمیتر کار میکردند و به آنها نزدیک بودند و به همدیگر احترام میگذاشتند و حتی شهید دقایقی خیلی به آنها توجه میکرد و در کارها از نزدیک با آنها مشورت میکرد و خیلی با هم جور شده بودند.
هر جا که فرصت میکرد قرآن را در میآورد و مطالعه میکرد
از احوالات روحانی چیزی به خاطر دارید؟
من از در چندین عملیات با شهید دقایقی بودم. یک وسیله نقلیه در اختیار ایشان بود و از طرف تشکیلات یک قرآن داخل ماشین بود و هر جا که فرصت میکرد قرآن را در میآورد و مطالعه میکرد. واقعا نمیگذاشت وقتش به بطالت بگذرد و این برای من آموزنده بود و این از توفیقات من بود که در این موقع در تشکیلات سپاه با ایشان همکار بودم و این خاطره شیرین و به یاد ماندنی است که من همیشه از ایشان به یاد میآورم و اگر برای کاری از جایی به جایی میرفتیم برای کاری و یا جلساتی، سریع قرآن را در میآوردو از آن استفاده میکرد.
کار شاخصی که در جبهه انجام داده بودند چه بود؟
میتوانم از پشتکار ایشان بگویم، در تشکیلات سپاه بدر ایشان در آن منطقهای که بزرگ شدند مثلا بهبهان و آغاجاری، او اصلاً عربی بلد نبود، ولی در همین مجموعه که با مجاهدین عراقی کار میکرد، تقریبا دوستانه از آنها خواسته بود که هر صحبتی که با او دارند و هر مطلبی دارند و یا هر گزارشی که میخواهند بدهند به زبان عربی بازگو کنند و خودش را هم موظف کرده بود که همه موارد و گزارشات را توی جلسه شورایشان که با فرماندهی تشکیل و بررسی میکردند به زبان عربی باشد و خودشان هم به زبان عربی تکلم میکردند و در واقع از صفر خودشان را به آنجا رساندند که میتوانند در محاوره و تکلم با مخاطبین صحبت کند به طوری که متوجه میشد آنها چه میگویند و بعد به همان زبان با آنها مشورت میکردند این مطلب قابل توجه از ایشان را میتوان در ارتباط با برادران عراقی نام ببریم.
آیا در جبهه ایشان مجروح شده بودند؟
او قبلاً در عملیاتها شرکت کرده بود و و در این دو سه عملیات اخیر که شرکت کرده بود و من بیشتر اطلاعاتم در خصوص عملیات عاشورا بود که چند عملیات محدود و ایزایی منطقه هورالعظیم که به وسیله همکاری مجاهدین عراقی انجام شده بود. در آنجا سالم بودند و مشکل خاصی نداشتند و بعد توی عملیات گسترده کربلای ۵ که به شهادت میرسند و دیگر اینکه در عملیات آزادسازی سوسنگرد حضور داشت که ما با هم بودیم و برای آنها مشکلی پیش نیامده بود و من اطلاعی از مجروحیت ایشان ندارم.
آیا در زمان شهادت با ایشان بودید؟
نه من در زمان شهادت با شهید دقایقی نبودم و در زمانی که ایشان مسئولیت کار با برون مرزی را به عهده گرفت با او در منطقه بودم و یک مدتی تاریخ ۵۹/۸/۲۳ که درباره آزادسازی مرحله دوم سوسنگرد که با یک عملیات مشترک باتفاق ارتش طراحی شده بود برای آزادسازی سوسنگرد و رهایی تعدادی از دوستان که در منطقه سوسنگرد محاصره شده بودند که اینها یک تعدادی از دوستان و همرزم دانشجویان فکر میکنم هم دانشگاهی او بودند آقای علیرضا عندلیب، سردار عزیز جعفری بودند و دوستان دیگر.
ماجرای تشکیل مجدد سپاه سوسنگرد به فرماندهی شهید دقایقی
مطلبی از چگونگی عملیات آزادسازی سوسنگرد را به خاطر دارید؟
در آزادسازی سوسنگرد زمان حساس بود. در آن موقع بنی صدر فرمانده کل قوا بود و بعد در مرتبه اول سوسنگرد به تصرف نیروهای دشمن در آمده بود که توسط نیروهای ایرانی به عقب رانده شدند. در مرتبه دوم به دلیل ضعف در جبههها، سوسنگرد به دست دشمن افتاده بود و حساسیت ویژه داشت. در مرحله اول ما پیش روی کرده بودیم، دوستان تا مسیر سوسنگرد به طرف بستان نیروهای عراقی را به عقب راندند و روستاهای دهلاویه همان روستایی که قبل از سوسنگرد است، یک تعداد زیادی برادرهای رزمنده که از شهرهای مختلف، مثل دانشجوها از دانشگاه تهران آمده بودند و آنها در منطقه میمانند و برای بار دوم از منطقه کرخه نور که سابق به آن کرخه کور میگفتند، داخل محاصره قرار میگیرند، خلاصه همگی داخل شهر در محاصره قرار میگیرند و مدت ۳-۲ روزی آنها دفاع میکنند. حتی در آن برهه کمتر کسی به فریادشان میرسد و آنها تحت فشار قرار میگیرند و اطلاعات و اخبار هر روز خبر از محاصره بیشتر آنها توسط عراقیها داده میشد. تا خلاصه با تلاشهای فراوان و حتی مصاحبه با حضرت آقا که مسئولیت در شورای دفاع داشتند و در اهواز و دانشگاه شهید چمران و پیگیریهایی که ایشان و سپاه داشتند، دستور داده میشود، سوسنگرد از محاصره بعثیها در بیاید. هر چند در آن زمان بنی صدر مسئولیت داشتند و به اصطلاح فرمانده کل قوا بود. کار شکنی زیادی هم داشت و خلاصه ارتش میآید و یک تیپ خودش را که در دزفول بود و اگر اشتباه نکنم، فرماندهشان شهبازی بود که سرهنگ تمام بود، مأموریت میشوند که بیایند داخل منطقه و سوسنگرد را از محاصره ارتش بعثی آزاد نماید.
در آن موقع حدود ۱۶۰-۱۵۰ نفر از برادران سپاه از شهرهای تبریز، خوزستان که من و شهید دقایقی و تعدادی از دوستان، در طراحی آنها شرکت داشتیم. ساعت ۶-۵ صبح بود که با برادران ارتش در محور حمیدیه به طرف سوسنگرد، یک جلسهای در آنجا برگزار شد و هماهنگی جهت زدن به خط و نیروهای شهید چمران هم بود، هماهنگی صورت میگیرد و آنها میروند جلو و با فشاری که آورده میشود میروند به جلو و به حمدالله در ساعات اولیه روز، ارتش بعثی به عقب زده میشود و ظهر همان روز در ساعت ۱۲-۱۱ محاصره شکسته شده و الحاق صورت میگیرد و تعدادی از برادران آزاد میشوند و اسرایی که گرفته میشوند، در مسجد جامع شهر تحویل داده میشود.
الحمدالله توفیق حاصل شد که بعثیان به عقب رانده شدند و شهر آزاد شد. بعد از آن من با شهید دقایقی از طرف سپاه مأموریت پیدا کردیم، سپاه سوسنگرد را به دستور سپاه استان خوزستان تشکیل دهیم و شهید دقایقی به عنوان فرمانده سپاه و من و سردار جعفری و آقای شریعتی و حجت الاسلاما بشر دوست و آقای حیدری و یکی دو نفر از دانشجویان دفتر تحکیم وحدت آقای حسین بسطامی که شهید شدند و آقای جمال مجموعاً همگی سپاه سوسنگرد را تشکیل دادیم که بعد از این مأموریت شهید دقایقی را به سپاه استان خوزستان فرا میخوانند و بعد از آن آقای منصور سپاهی فرمانده سپاه میشوند و برادران دیگر در سپاه سوسنگرد میمانند.
تازه چند روز از جنگ نگذشته بود که سوسنگرد توسط عراقیها در مرحله اول اشغال میشود. در آن مرحله من در جنگ بودم، اما شهید دقایقی در سوسنگرد نبودند و در عملیات دوم سوسنگرد، ایشان از طرف سپاه استان مأموریت پیدا کرده بودند رزمندهها را جمع و جور کند. در آن زمان سپاه هنوز تشکیلات دفاع و رزم را نداشت، اصلاً چیزی به اسم تیپ و لشگر نبود و عموماً به صورت بسیجی یا از شهرهای مختلف میآمدند و سپاه کار هماهنگی ایجاد کردن نیروهای رزمنده با ارتش را به عهده داشت و نیروهای نامنظم شهید چمران که در واقع با آنها وارد عملیات بشوند.
لشکر بدر چطور؟
لشکر بدر در سال ۶۴-۶۳ شکل میگیرد و بعد از مسئولیت برون مرزی شهید دقایقی سپرده میشود.
از اتفاقاتی که پس از سال ۵۹ الی ۶۳ صورت گرفته چه اطلاعی دارید؟
شهید دقایقی و من بعد از عملیات ۵۹ از همدیگر جدا شدیم، ایشان مسئول یک قسمت توی سپاه که بحث تحقیق و بازرسی میشوند که معمولاً کمک حال فرماندهان برای انتخاب مسئولین قسمتها و فرماندهان ردهها میشوند.
آیا کار شناسایی در جبهه انجام داده بودند؟
من بعید میدانم، چون ایشان بیشتر کار پشت جبهه را انجام میدادند تا اینکه در سال ۶۴-۶۳ میآیند به جبهه و کار برون مرزی را در ارتباط مجاهدین عراقی به عهده میگیرند البته در بین آن سالها من اطلاعی ندارم شاید هم انجام میدادند.
در خصوص عملیات برون مرزی بیشتر توضیح میدهید؟
شهید دقایقی در حوزه فرماندهی نیروی برون مرزی بودند و تحقیق در آن طرف مرز را به عهده داشتند و مأموریت دریافت اطلاعات و اخبار را از جبهههای دشمن را داشتند که وضعیت دشمن از جهت نظامی، روحی و اقتصادی سیاسی دشمن را به دست آورده و در اختیار رزمندگان اسلام قرار میدادند و من در طی این مدت هم با ایشان بودم. البته باید بگویم که ایشان آن طرف مرز به صورت فیزیکی نرفتند و نیروها به آن طرف مرز رسوخ کرده و مثلاً اگر نیرو پاسدار بود، باید توانمندی به مکالمه زبان عراقی و همراه با مجاهدین عراقی که آشنا به موقعیت جغرافیایی آن طرف داشتند، به صورت غیر رسمی به آنجا میرفتند.
چطور شد که سپاه بدر تشکیل شد؟
وقتی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام (ره) پیروز میشود، دشمن بیکار نماند و دید این انقلاب در تعارض با آنهاست، بعد از مدتی صدام کودتا کرد و حاکم شد با افراد ناسیونالیستی که هیچ اعتقادی به اسلام نداشتند و ایران را در تعارض با خودش دید.
مسلمان عراق عمدتاً شیعه بودند و با صدام مخالفت داشتند و طبعاً مردم از همه اقشار و حتی از اساتید با او مخالفت داشتند. خیلی از آنها از آنجا فرار کردند و به ایران پناه آوردند. چون هم مرز آنها بود و جمهوری اسلامی به آنها پناه داد و به آنها رسیدگی میکرد. به تدریج رفته رفته به تعداشان افزوده میشد، از طرفی شیعه بودند و با صدام مخالفت داشتند و اعلام آمادگی کردند که ما حاضریم با نظام بعثی که مخالف اسلام است و در جبههها جنگ را به راه انداختند به جبهه بیاییم و در این دفاع شرکت کنیم.
تعداد زیادی از همان روزهای اول آمدند و پا به پای بسیجیها مبارزه کردند و شهید شدند و بعد هم که سپاه به جلو آمد دید اینها یک تعداد قابل توجه هستند، یگان ویژه تحت عنوان تیپ با حضور آنها تشکیل داد و تحت عنوان تیپ امام جعفر صادق (ع) و ابتدا گردان ها تحت عنوان شهید بهشتی، شهید دستغیب، شهید صدوقی را تشکیل دادند بعد تبدیل به تیپ شد و تیپ تبدیل به لشکر میشود. بعد از گذشت زمان و فشارهایی که صدام به آنها اعمال میکرد، پناهنده به ایران بیشتر میشد لذا یگان تشکیل و فرماندهی بر عهده شهید دقایقی قرار گرفت. اساس و فلسفه تشکیل سپاه بدر وجود نیروهای عراقی که با انگیزه از دست نظام بعثی و کافر عراق فرار کرده بودند و به ایران پناهنده شدند و اعلام آمادگی در ایستادگی در مقام نظام بعث بود.
گروهی میگویند آقای دقایقی امام موسی صدر ایران بودند. شما از این موضوع اطلاعی دارید؟
من اطلاعی از این مطلب ندارم، ولی ایشان نیروی مخلص ومبارز بودند و هر کسی از دیدگاه خودش به موضوع نگاه میکند. ولی ایشان فردی مخلص، مبارز و با انگیزه و از نیروهای خود ساخته قبل از انقلاب بودند.
تا قبل از زمان شهادت کارهایی که در لشکر بدر انجام دادند را توضیح دهید.
من از سال ۶۴ از شهید دقایقی جدا شدم. من در شاخه برون مرزی بودم و مأموریتی رفتم، ولی ایشان در ایران بودند. در منطقه هورالهویزه جبهه دشمن را میشکنند و تعداد زیادی اسیر میگیرند و تعداد زیادی از دشمن را میکشند که فرماندهی آن بر عهده شهید دقایقی بود.
با مجاهدان عراقی ندار بود!
در آن موقع شما کجا بودید؟
در آن موقع ما در منطقه کردستان عراق بودیم.
ایشان وقتی شهید میشوند به دوستان اطلاع نمیدهند، زیرا شاید در عملیات اختلال ایجاد میکرد.
درست است در میان بچههای بدر، ایشان آنقدر با آنها رفیق میشوند، هیئت تشکیل دهنده و کادر آنها ارتباط عاطفی زیادی ایجاد شده بود و واقعاً وقتی خبر شهادت ایشان پخش میشود اگر اشتباه نکنم حدود ۲۴ ساعت به تأخیر میافتد و عملیات ادامه داشت، دوستانش هنوز وارد صحنه نشده بودند و شهید دقایقی برای شناسایی رفته بودند که خط را تحویل دهند.
نحوه شهادت ایشان چگونه بود؟
شهید دقایقی جهت شناسایی خط میرود که به وسیله اصابت گلوله توپ و خمپاره به شهادت میرسد و شهادت ایشان بر روی دوستان تا مدتها اثرگذار بود. بسیار نگران و ناراحت بودند به قول خود ما، با آنها ندار بود چرا که او فردی با اخلاقی بود و با دوستانش بسیار شوخی میکرد و واقعاً آنها را دوست داشت و به آنها احترام میگذاشت. در کارها با آنها مشورت میکرد. در عملیاتی که در منطقه شاخ شمیران در منطقه کردستان انجام شد، واقعاً میتوان گفت: از خودشان رشادتهای خوبی نشان دادند. این یگان با توجه به توانمندی که بروز میدهند به طوری که در منطقه حاج عمران زبانزد بودند. اینها را من از خود برادران عراقی شنیدم، آن منطقه کوهستانی و بسیار سخت بود و آنها به آنجا میروند و خوب از خودشان شجاعت و مقاومت به خرج میدهند و پیروزیهای خوبی را از خودشان بر جای گذاشتند.
آیا مطلبی را در پایان میخواهید بگویید؟
نه، ولی میخواهم تأکید کنم ایشان فردی مخلص، متواضع و فروتن بودند و بسیار خندهرو و بشاش بودند. توجه به مسائل دینی داشتند و ایشان فردی متشرع بودند و خیلی هم از نظر اخلاقی متین بودند و به عبارتی ایشان الگو بودند.
منبع: تسنیم