خانواده شهید قربانی در گفت‌وگو با دفاع پرس:

معجزه امام رضا (ع) «سعید» را به زندگی برگرداند/ در خواب خبر آزادی اسرا را داد

مادر شهید سعید قربانی در خاطره‌ای از شفا یافتن فرزندش می‌گوید: سعید را برای مداوا به مشهد بردیم. وقتی به کمیسیون پزشکی رفتیم خبر دادند که هیچ‌یک از علائم وجود ترکش در گردنش نیست و این یک معجزه است.
کد خبر: ۲۷۵۱۸۵
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۲:۲۰ - 23January 2018

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، منطقه عباسی از آن محله های قدیمی و پر اصالت تهران است که خانه های کوچکش آلبوم هزاران خاطره از روزهای خوش گذشته است؛ روزهایی که بانگ جبهه در کوچه پس کوچه هایش طنین انداز شد و جوانان محل را برای رویارویی با دشمن فرا خواند.

خانواده قربانی خاطرات زیادی از خوشی ها و غم های این محل دارند، خاطراتی که تاریخ مشترکی را برای همه اهالی رقم زده است، مثل خاطره رفتن فرزند نوجوانشان به نام سعید به جبهه و بازگشت پیکرش. سعید سن زیادی نداشت که عزم رفتن به جبهه کرد. نبی قربانی پدر شهید در این‌باره می‌گوید: «از کارهایش چیزی به ما نمی گفت، فقط یک روز پرسید شما حرف های امام را شنیده اید؟ به روی خودم نیاوردم و گفتم نه نشنیده ام. گفت جوان ها باید به جبهه بروند. یک حرف هایی می زد که آدم می ماند. دوست هایی که انتخاب می کرد اکثرا همسن من بودند».

مادر این شهید نیز تعریف می‌کند: «کربلای 5 از ناحیه گردن مجروح شد، گفتم تو سهم خودت را ادا کردی، گفت جنگ سهمی نیست، همه باید بروند. اهل مسجد بود، سال چهارم دبیرستان را می‌گذراند و قرار بود دیپلمش را بگیرد. از مدرسه که برمی گشت بعد از اینکه درسش را در اتاق می خواند به مسجد می رفت. با اینکه تا دیروقت در مسجد بود ولی به نماز صبحش خیلی اهمیت می داد.

وقتی خبردار شدیم که می خواهد به جبهه برود به پدرش گفتم برویم جلویش را بگیریم. گردان ها در حال حرکت بودند که ما رسیدیم. از دوستانش پرسیدم که سعید را ندیدید؟ گفتند ما همه سعید شما هستیم. یک مرتبه سعید از پشت بغلم کرد.»

بچه خیلی خاصی بود، کارهایش هم همینطور. اخلاق خوبش باعث شده بود تا همه اهل محل از او تعریف کنند، همه این ها نتیجه یک تربیت درست بود، تربیتی که پدر و مادر آن را به سعید و خواهر برادرشانش داده بودند. مادر در اینباره می گوید: «تا وقتی کوچک بود اجازه نمی دادم با هرکسی رفت و آمد کند، بعد هم که بیشتر وقتش را در مسجد می گذراند می دانستم جای بدی نمی رود. موشک که به مهدیه تهران زدند من فکر کردم مسجد را زده اند، کسی را فرستادم دنبالش تا ببینم سعید کجاست. ناراحت شده بود و به پدرش گفته بود شما به من اطمینان ندارید».

عملیات کربلای 5 ترکش به گردنش اصابت کرد، به هیچ وجه امکان عمل وجود نداشت اما یک معجزه او را نجات داد. پدر تعریف می کند: «دکترها وقتی عکس گرفتند گفتند امکان عمل وجود ندارد، ترکش بزرگی به گردنش اصابت کرده بود، دکتر طب سنتی گفته بود روغنی هست که می تواند کمک کند. تمام مشهد را زیر و رو کردم تا روغن را گیر بیاورم، قیمتش آنقدر زیاد بود که نتوانستم بخرم. مدتی بعد وقتی دوباره برای مداوا به مشهد برگشتیم و به کمیسیون پزشکی مراجعه کردیم دکترها عنوان کردند که ترکشی وجود ندارد و گردن کاملا خوب است، همه تعجب کرده بودن اما من گفتم تعجبی ندارد اینجا امام رضا(ع) نزدیک است نظری هم به ما انداخته است».

سعید سال 66 در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید. مادرش می گوید: وصیت کرده بود که دوست دارد با صورت خونی با حضرت زهرا (س) رو به رو شود و این را با دستخط خودش نوشته بود. دلش می خواست روی سنگ قبرش این را بنویسند. پدرش ادامه می دهد: «با چرب زبانی ما را راضی به رفتنش کرد اما وقتی رفت من راضی بودم.» مادر می گوید: «خودش خواب دیده و به دوستانش گفته بود که به شهادت می رسد».

داماد خانواده قربانی از دوستان سعید و آزاده دوران دفاع مقدس است، قبل از اینکه خبر آزادی اسرا به گوش خانواده ها برسد مادر خواب عجیبی می بیند که در آن سعید به نوعی خبر بازگشت آزاده ها را می دهد. مادر خوابش را اینگونه روایت می کند: «سعید را خواب دیدم که می دود، پرسیدم کجا می روی؟ گفت می روم کمک دامادمان. آخر باهم خیلی دوست و عیاق بودند. دامادم سه سال و نیم بدون نام و نشان اسیر شد. بعد از این خواب آقایی زنگ زد و خبر داد که دامادم در قرنطینه است. سه روز بعد به تهران آمد و همه از او استقبال کردند.»

مادر هیچ وقت از شهادت فرزندش ناراحت نشد. وی می گوید: «بهشت زهرا که می روم انگار کسی به من می گوید گریه نکن. من همیشه از جنازه می ترسیدم اما از بعد سعید خدا به من قدرتی داد. شش ماهه بود که از بالای پشت بام افتاد، فکر می کردم زنده نمی ماند اما زنده ماند و قسمت شد که شهید شود. بعضی مواقع مادران شهدا را می بینم که گریه می کنند ولی برای من چنین اتفاقی نیافتاد. تا امروز خدا کمکم کرده است که حس کنم سعید را در کنار خودم می بینم. وقتی به عکس روی سنگ مزارش خیره می شوم حس می کنم او هم مرا می بیند.»

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها