همراه با شهید زن قیام 17 شهریور

شهید محبوبه دانش آشتیانی یکی از شهدای سرخ هفده شهریور خونین سال 1357 است. او در سنین نوجوانی، به عنوان یک دختر مبارز و مسلمان به صفوف فشرده مردم مسلمان ایران پیوست و در تظاهرات پر شکوه علیه رژیم شاه به شهادت رسید. محبوبه در یک خانواده روحانیو مسلمان متولد شد. پدرش روحانی بود و در حادثه انفجار حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید. شهید آشتیانی علاقه خاصی داشت.
کد خبر: ۲۷۵۲۰
تاریخ انتشار: ۱۸ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۵:۲۶ - 09September 2014

همراه با شهید زن قیام 17 شهریور

به گزارش دفاع پرس، شهید محبوبه دانش آشتیانی یکی از شهدای سرخ هفده شهریور خونین سال 1357 است. او در سنین نوجوانی، به عنوان یک دختر مبارز و مسلمان به صفوف فشرده مردم مسلمان ایران پیوست و در تظاهرات پر شکوه علیه رژیم شاه به شهادت رسید. محبوبه در یک خانواده روحانیو مسلمان متولد شد. پدرش روحانی بود و در حادثه انفجار حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید. شهید آشتیانی علاقه خاصی داشت

که فرزندانش از تربیت اسلامی برخوردار باشند؛ به همین دلیل آنها را به مدارسی می فرستاد که جو آنها مذهبی و مبارزاتی بود. یکی از اینمدارس، مدرسه رفاه بود که محبوبه دوره ابتدایی و راهنمایی را در آنجا گذراند. مدرسه رفاه یکی از پایگاه های مبارزاتی شهید بهشتی، شهید رجایی و آقای هاشمی رفسنجانی بود و لذا سعی می شد از معلمین مبارز استفاده شود تا اهداف مورد نظر آنان تأمین شود.

 رفتنش مثل زندگی اش باور کردنی نبود

یکی از دوستانش در توصیف ویژگی های اخلاقی او می گفت، «رفتنش مثل زندگی اش باور نکردنی است. عقاید و شیوه تفکر او با همه فرق داشت. مسائل را به قدری دقیق و خوب تجزیه و تحلیل می کرد که انسان در همان برخورد اول متوجه می شد که با یک دختر انسان معمولی16 ، 17 ساله روبرو نیست.

در او کمترین هیجان و کوته فکری و انحراف سنین جوانی به چشم نمی خورد. حرف هایش را راحت می زد و جز حق چیز دیگری را نمی دید و نمی خواست و هیچ وقت حقیقت را فدای مصلحت نکرد."

 محبوبه سمبل جوان های آن دوره

مسعود برادر محبوبه آشتیانی در توصیف خواهرش می گوید: "اگر بخواهم محبوبه را در چند کلمه معرفی کنم، کلمه اول کنجکاوی است. سریع قانع نمی شد، برای پیدا کردن حقیقت، سرسخت بود. به نظر من محبوبه سمبل جوان های آن دوره است. آنها احساس می کردند میتوانند و باید دنیا را عوض کنند. آنها تصور می کردند مجموعه دانش های بشری در یک گنجینه جمع شده و ما حالا می رویم و در آن را باز می کنیم و همگی خوشبخت می شویم. به دلیل همین نحوه تفکر هم دچار تردید هایی که نسل فعلی می شود، نمی شدند.

این باور جوان هایآن موقع بود که در عین حال که باعث می شد انسان همه انرژی هایش را روی هدفش متمرکز کند، وقتی هم که به هدف می رسید و می دید آن طور که او تصور می کرده، جامع و مانع نبوده، سرخورده می شد. واقعاً تفسیر جهان به این سادگی ها نیست. محبوبه هم دقیقاً مثل همنسل هایش بود و احساس می کرد همه چیز را می داند یا دست کم می تواند بداند."

شهید محبوبه از همان هفت هشت سالگی، خیلی مطالعه می کرد و درباره اسلام و مذهب. بسیار کنجکاو بود. او با عده ای از دوستانش هفته ای دوبار جلسات خصوصی و بحث و گفتگو داشتند، نهج البلاغه می خواندند و در مورد اسلام تحقیق می کردند. محبوبه بعضی از روزهابعد از تعطیل شدن مدرسه، به جنوب شهر می رفت و با بچه های آنجا انس و الفتی پیدا کرده بود.

پای درد دلشان می نشست و غروب، غمزده به خانه برمی گشت. گاهی می گفت، «مادر! این چه زندگی ای است که عده ای زندگی مرفه داشته باشند و مردم بی نوای جنوب شهر،نان برای خوردن نداشته باشند. باید کاری کنیم.» چنین ویژگی هایی، طبیعتاً چنان فرجام غبطه برانگیزی در پی دارد.

خواب عجیب مادر؛ گل سرخ من در بهشت زهرا

چند روز قبل از شهادت محبوبه خواب دیدم برای ادامه تحصیل به کلاسی رفته ام تا ثبت نام کنم. خانمی که مسئول این کار بود، از ثبت نام من خودداری می کرد و هر چه بیشتر اصرار می کردم، کمتر سود داشت. سرانجام پس از اصرار بسیار من، دری را گشود و گفت،نگاه کن!

حیرت زده نگاه کردم و دیدم باغی است بی نهایت بزرگ و تا جایی که چشم کار می کند، غرق در بوته های گل سرخ است، آن هم گل هایی آتشین و تر و تازه. آن روزی که به بهشت زهرا رفتم، آن باغ گل سرخ را  دیدم. گل های سرخ مادران دیگر، در کنار گل سرخ من آرمیده بودند.
 
شخصیت تأثیر گذار، تمیز، مهربان، دلنشین

یکی از دوستانش می گوید: آراستگی، نظم و مهربانی اش فوق العاده بود. خیلی منظم بود. واقعا نمی توانم نمونه اش را بیاورم. در اوج مبارزات، لباس هایش مرتب و آراسته بودند. چادرش را در می آورد، حتما به شکل بسیار منظمی تا می کرد. چهره بسیار ملیح و دلپزیری داشت وبه خصوص وقار و متانتش به شدت انسان را تحت تأثیر قرار می داد. صدا و لحنش هم گرمی خاصی داشت. وقتی هم کسی را می دید، در همان برخورد اول طوری رفتار می کرد که انگار سالهاست او را می شناسد.
 
صبح روز 17 شهریور, نگاهش تنم را لرزاند، انگار با من وداع کرد

صبح روز 17 شهریور، حدود ساعت شش بود که یک بلوز آبی گشاد و شلوار لی پوشید و مقنعه اش را سر کرد و چادرش را روی سرش انداخت و آمد و گفت، «مادر! دارم می روم که با دوستانم در تظاهرات شرکت کنم.» گفتم، «چیزی نمی خوری؟» گفت، «میل ندارم» بعد صورت مرابوسید و با لحنی مهربان و در عین حال جدی گفت، «مادر! اگر شهید شدم، غصه نخورید.» وقتی داشت از در خانه بیرون می رفت، برگشت و نگاهم کرد. در نگاهش چیزی بود که تنم را لرزاند. انگار با آن نگاه با من وداع کرد.

 جسد را تحویل نمی دادند

مأموران مسلح در اطراف می چرخیدند و می گفتند که جسد به کسی تحویل داده نمی شود. به مرده شوی خانه رفتم و با شیون و ضجه زن مرده شوی را راضی کردم که جسد دخترم را به من نشان بدهد. او دلش به رحم آمد و گفت، «بیا ببین. شاید این دختر تو باشد.» همراه اورفتم و آنچه را که نباید ببینم، دیدم. محبوبه من بود که آرام و معصوم خفته بود. گلوله درست به قلبش اصابت کرده بود.

 سوء استفاده نشریه مجاهد از شهادت محبوبه

در اوایل انقلاب، نشریه مجاهد مربوط به منافقین، عکس محبوبه را چاپ و سعی کرده بود او را به نوعی به این سازمان منتسب کند، در حالی که محبوبه هیچ ارتباطی با گروه ها نداشت و حرکت کلی و مبارزاتی او در بستر اجتماعات مردمی شکل گرفت و ادامه پیدا کرد. من و پدر وخانواده محبوبه هم به جریانات سیاسی آگاهی داشتیم و مانع از جذب او به گروه خاصی می شدیم و او را به سوی خط امام سوق می دادیم و نواقص و معایب ایدئولوژی های گروه را به او گوشزد می کردیم.

 
پدر محبوبه سه سال بعد از شهادت او به دخترش پیوست

پدر محبوبه پس از شهادت او روحیه خاصی پیدا کرده بودند و این شهادت، در خانواده عمیقاً اثر گذاشت. شهید علی دانش در زمینه های فرهنگی، خدمات شایان توجهی داشتند و پس از انقلاب هم نماینده مردم آشتیان در مجلس شورای اسلامی شد. او در هفتم تیر سال 60 در جمع72 یار خمینی (ره) به دیدار حق شتافت.

 

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27


 

نظر شما
پربیننده ها