به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، کتاب «روزگار همدلی» (زخم و مرهم) که توسط «محمدهادی شمسالدینی» و «عبدالخالق جعفری» گردآوری و تدوین شده، روایتگر خاطرات کوتاهی از روزهای جنگ است، اما نه فقط از آنهایی که جنگیدند و زخم دیدند، راویان بسیاری از این خاطرات در آن روزها مرهمگذار آن زخمها بودند.
۲ خاطره زیر برگزفته از خاطرات دکتر «محمدجواد وفایی» از استان یزد است که در ادامه آن را میخوانید.
پرستار طرحی
سال ۱۳۶۵ از دانشگاه اصفهان فوقدیپلم پرستاری گرفتم. آن موقع برادرم سرباز بود و بر اساس قانون میتوانستم تا پایان سربازی برادرم صبر کنم و به خدمت نروم، اما طی آن مدت من بیکار ننشستم. با خودم قرار گذاشتم که دوره یک ساله طرحم را بگذراندم. سه ماه از آن یک سال را میبایست توی مناطق جنگی میبودم. سه ماه دیگر را هم اختیاری بود و هرکس آن مدت را توی منطقه میماند، میتوانست باقیمانده طرحش را خودش انتخاب کند که کجا بگذراند، آن وقت حتی اگر تهران را هم انتخاب میکرد مسئولین قبول میکردند.
شهریور همان سال با ابلاغ دفتر توزیع نیروی انسانی وزارت بهداشت به «بهداری رزمی منطقه جنوب» که در دانشگاه علوم پزشکی اهواز مستقر بود معرفی شدم. دانشگاه هم ما را به بیمارستان شهید بقایی معرفی کرد. آن موقع بیمارستان شهید بقایی مرکزیت درمان و اعزام مجروحین جنگی را برعهده داشت. به غیر از آن مرکز دیگری هم وابسته به بیمارستان بود که هم محل دپوی دارویی بیمارستان بود و هم در آنجا مجروحین شیمیایی درمان میشدند. من در قسمت درمان آن مرکز به عنوان «پرستار طرحی» مشغول به کار شدم. سه ماه دوره ضرورت را طی کردم و سه ماه دیگر هم داوطلبانه آنجا ماندم.
سیلور سولفات ۱۱
همزمان با عملیاتهای «کربلای ۴» و «کربلای ۵» من در «مرکز درمان مجروحین شیمیایی» وابسته به بیمارستان شهید بقایی اهواز طرح خودم را میگذراندم. مرکز جایی خارج از شهر و نزدیک به منطقه جنگی بود تا مجروحین توی ترافیک شهری گیر نکنند و زودتر به آنها رسیدگی شود. هر مجروحی را که به مرکز میآوردند ما او را در یکی از سولههای بزرگ جا میدادیم و سپس کار درمان را شروع میکردیم. سرتا پای بعضی از مجروحین تاول زده بود. روی دستها، پاها و صورتها پر از تاول بود. آن موقع تازه پمادهای «سیلور سولفات ۱۱» آمده بود که به سرعت آن را بعد از شستشوی بدن مجروحین روی تاولهایشان میمالیدیم و بعد هم رویش را با پانسمان میبستیم. دست آخر هم مجروحین را به بیمارستانهای تهران و شهرهای دیگر منتقل میکردیم.
بچههای کادر سپاه هم آنجا بودند که توی داروخانه کار میکردند، ولی اطلاعات دارویی آنها پایین بود. برای همین ساعتهایی که سر شیفت نبودم و در اختیار خودم بود به داروخانه میرفتم و در تفکیک و توزیع داروها به آنها کمک میکردم.
انتهای پیام/