روایتی از تنها جانباز ۱۰۰ درصد+ عکس

جوان‌های زیادی با لباس عروس و دامادی و دسته گل عقد پیش «سیدنورخدا» می‌آیند، از ایشان می‌خواهند که با این روح آسمانی خود برایشان دعا کنند.
کد خبر: ۲۷۵۲۵۶
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۱ - 23January 2018

به گزارش گروه سایر رسانه‌ های دفاع پرس، این گفت‌وگو روایت یک عشق واقعی است، شاهدی که می‌گوید عشق افسانه نیست، روایت یک همراهی مثال زدنی، همراهی زن و مردی جوان که ۱۸ سال پیش پای سفره عقد نشستند و قول دادند همراه همیشه زندگی هم باشند، همیشه و همه جا، در همه خوشی‌ها و ناخوشی‌ها.

حکایت زندگی سیدنورخدا موسوی و کبری حافظی. زن و مرد جوانی که هیچوقت فکرش را هم نمی‌کردند که حکایت قول و قرار عاشقانه شان، از چهاردیواری خانه فراتر برود و تا آن سوی مرز‌های کشورمان هم برسد.

حالا، اما یک پای این قول، ۹ سال است که روی تخت خوابیده، ۹ سال است که شده تنها جانباز صددرصد کشورمان، شهیدی زنده به اسم سیدنورخدا موسوی. آن طرف این قول مردانه، اما یک زن ایستاده است. زنی به اسم کبری حافظی.

زنی فداکار و عاشق که از ۹ سال پیش تا همین امروز، به تنهایی پرستاری از همسرش را به عهده گرفته و شده یارو غمخوار تک تک لحظه‌هایی که در این سال‌ها بر او گذشته است. با کبری حافظی به بهانه روز پرستار به گفت‌وگو می‌نشینیم و هرچه از زمان مصاحبه می‌گذرد و بیشتر و بیشتر پی می‌بریم که او هم مثل همسرش، نظرکرده است، که سیدنورخدا و کبری، لیلی و مجنون عصر جدید هستند.

روایتی از تنها جانباز ۱۰۰ درصد+ عکس

خانم حافظی چطور با سیدنورخدا آشنا شدید؟

من و همسرم هردو همشهری بودیم، به واسطه شناختی که خانواده‌ها از هم داشتند به مهم معرفی شدیم و با هم ازدواج کردیم.

الان چندسال از این ازدواج می‌گذرد؟

هجده سال می‌شود که با هم زیر یک سقف هستیم و حاصل این ازدواج هم دو فرزند است. دخترم سیده زهرا که الان ۱۵ ساله است و کلاس دهم و سید محمد که کلاس هشتم است.

اهل کجا هستید؟

ما هردو اهل خرم آباد لرستان هستیم و الان هم همینجا ساکنیم در محله کوی ارتش در کوچه‌ای که از زمان حادثه به اسم همسرم پلاک کوبی شده است: جانباز سرافراز سیدنورخدا موسوی.

از زندگی بگویید که با سیدنورخدا شروع کردید. سال‌های اول چطور گذشت؟

همسر من فارغ التحصیل دانشگاه علوم انتظامی تهران بود و بعد از فارغ التحصیلی هم در تهران مشغول به کار شد. ما هم زندگی مان را از همین جا شروع کردیم و ساکن تهران بودیم. بعد هم خداوند به ما این دو بچه را عطا فرمودند: و زندگی خوبی داشتیم. بعد از چندسال به خاطر یک سری مشکلات که در شهرخودمان بود و ایشان می‌بایست نزدیک پدرومادرشان بودند تا به آن‌ها هم خدمت کنند، ما تصمیم گرفتیم که از تهران به خرم آباد برگردیم. حدود و یک سال و نیم هم در خرم آباد زندگی کردیم تا اینکه ایشان برای گذراندن دوره ماموریت عملیاتی شان به زاهدان اعزام شدند.

شما هم همراه او رفتید؟

اول قرار بود که ما هم همراه ایشان برویم، اما به چند دلیل این اتفاق نیفتاد، یکی اینکه من معلم بودم و سال تحصیلی شروع شده بود و انتقالی گرفتن سخت بود، و دوم اینکه وقتی همسرم به زاهدان رفت، مسئولیتی که به ایشان دادند فرمانده یگان تکاوری بود، در آن زمان با توجه به اینکه عوامل گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی در زاهدان خیلی فعالیت می‌کردند و امنیت منطقه را به خطر می‌انداختند همسرم ترجیح داد که ما در شهر خودمان بمانیم و خودش آنجا زندگی کند.

همدیگر را در این مدت می‌دیدید؟

بله ایشان یک ماه در ماموریت بودند بعد چندروز به خانه می‌امدند و دوباره یک ماه به ماموریت می‌رفتند. اما کل دوره ماموریت شان که به ایشان ابلاغ شده بود دوساله بود؛ که یک سال اول را هم تمام کردند و حدود ۵ ماه مانده بود که یک سال دوم تمام بشود که مورد حمله گروهک تروریستی جند الشیطان به رهبری عبد المالک ریگی قرار گرفتند.

روایتی از تنها جانباز ۱۰۰ درصد+ عکس

چه تاریخی بود؟

هفدهم اسفند ۱۳۸۷

درباره این اتفاق بیشتر توضیح می‌دهید؟

همسر من در شش ماهه آخر ماموریتش به منطقه لار اعزام شد و در این منطقه بود که در درگیری با گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی ملعون، در نقطه صفر مرزی در پل شکسته لار، مرز بین ایران و پاکستان مجروح شد. یعنی تیر مورد اصابت مستقیم تک تیر انداز دشمن قرار گرفت و تیر به سر ایشان اصابت کرد. تا جایی که من می‌دانم این عملیات یک عملیات خیلی مهم بود به اسم عملیات کمین که حتی از نیرو‌های سپاه هم برای پشتیبانی رفته بودند. در این عملیات تعداد زیادی از همرزمان نورخدا شهید شدند، تنها بازمانده شهدای لار، همسرم هستند که درواقع شهید شدند، اما خداوند خواستند که زنده بمانند و حجت خداوند بشوند بر روی زمین. از آن زمان تا به امروز که تقریبا ۹ سال تمام است و اسفند ماه وارد دهمین سال این اتفاق می‌شویم، سیدنورخدا جانباز صددرصد است و هیچوقت به دنیای خودمان برنگشته و به قول پزشکان در شرایط کما به سر می‌برد. البته من می‌گویم که همسرم در شرایط زندگی آسمانی به سر می‌برد، من ایمان دارم که ایشان با قلبش، با معرفتش و با همین روح بلندش حضور ما را احساس می‌کند، با اینکه هیچ واکنشی به ما نشان می‌دهد. من معتقدم که سید نورخدا واقعا شهید زنده است، حجت خداوند است بر روی زمین برای تمام بندگانش و به همه افرادی که چه از قبل او را می‌شناختند چه بعد از این اتفاق با او آشنا شدند، از همین جا از روی تخت و در همین سکوت، درس خداشناسی می‌دهد؛

و واقعا مصداق اسم شان هستند، نور خدا.

دقیقا همینطور است. همسرم با توجه به نامش که نور خداست، ۹ سال است که نور خدا شده است بر روی زمین برای همه آدم ها.

امروز در تقویم کشورمان روز پرستار است، روز میلاد حضرت زینب (س) و شما سالهاست که پرستار همسرتان شده اید و آن طور که ما شنیده ایم همیشه به تنهایی این مسئولیت را انجام داده اید.

باور کنید که این پرستاری افتخار من است. من هیچوقت قبول نکردم که همسرم پرستار دیگری داشته باشد، چون این کار را یک عبادت می‌دانم و دوست دارم در این عبادت شریکی نداشته باشم. من از همان روزی که این اتفاق افتاد احساس کردم که خداوند این فرصت را به من داده، که از روی لطف و مرحمتش این فرصت را به من عطا فرموده و ترجیح دادم که شریکی نداشته باشم. البته در این سال‌ها همیشه خانواده ام، خواهرانم و برادرانم در کنارم بودن، اما کار‌ها و پرستاری روزمره و شبانه روزی آقاسید نورخدا، همیشه سهم خودم شده است الحمدلله و من همیشه می‌گویم که سهم من از آسمانی شدن سیدنورخدا همین پرستاری است که می‌دانم سهم کوچکی هم نیست. خداراشکر می‌کنم که سهم بزرگی را به من بخشید.

روایتی از تنها جانباز ۱۰۰ درصد+ عکس

گفتید که معلم بودید به خاطر این پرستاری شبانه روزی شرایط کاری تان عوض شد؟

با توجه به اینکه همسر من جانباز صددرصد است، ساعات کاری ام به خاطر حضور در کنار همسرم از همان ابتدا نصف شد و از طرف دیگر آموزش و پرورش هم با من همکاری کرد و در ساعت‌های دیگر بیشتر کار‌های فرهنگی مدرسه را انجام می‌دهم تا بیشتر در کنار همسرم باشم.

این همراهی و پرستاری شما بار‌ها مورد توجه مردم و مسئولان قرار گرفته است.

بله همین طور است. ما حتی به خاطر همین موضوع مورد عنایت حضرت آقا هم قرار گرفتیم. البته هنوز شرایط پیش نیامده که حضرت آقا به منزل ما در خرم آباد تشریف بیاورند، اما دل من گواهی می‌دهد که یک روز این اتفاق می‌افتد. آخر مگر می‌شود حضرت آقا که نایب امام زمان (عج) هستند، به سرباز مجروحشان سرنزنند. دل من گواهی می‌دهد که یک روز این اتفاق خواهد افتاد. با این حال در چند دیدار خصوصی که من و بچه‌ها با حضرت آقا داشتیم، ایشان ما را مورد عنایت خودشان قرار دادند. در دیدار اول وقتی من از ایشان خواستم که برای من و فرزندانم و نورخدا دعا کنند. حضرت آقا فرمودند که انشالله خودتان و بچه هایتان عاقبت به خیر بشوید برای تان دعا می‌کنم که در این راه ثابت قدم بمانید. بعد فرمودند که به آقا سید نورخدا هم بگوید که برای من دعا کند. در یک دیدار دیگر که دخترم نفر اول جایزه ملی ایثار شده بود و ما به همین بهانه به حضور حضرت آقا رسیدیم، آنجا هم حضرت آقا به من فرمودند: «شما در پرستاری همسرتان کار بزرگی می‌کنید، کارتان بزرگ است، کارتان عظیم است.» و سه بار موکدا به بزرگی این کار پرستاری اشاره کردند. بجز حضرت آقا، مسئولان هم بار‌ها از ما تجلیل کرده اند و حساب این تجلیل‌ها دیگر از دست من خارج است و من معتقدم که همه این تجلیل‌ها از برکات خون این شهید زنده است. الان سال‌هاست که از شهر‌های مختلف کشورمان حتی از خارج از کشور، مردم ما هموطنان ما به منزل ما می‌آیند، هم برای زیارت نورخدا و هم دیدار ایشان. تا به خاطر آبرویی که پیش خداوند دارد، برایشان طلب خیر بکند. جوان‌های زیادی با لباس عروس و دامادی و دسته گل عقد پیش سیدنورخدا می‌آیند، از ایشان می‌خواهند که با این روح آسمانی شان برایشان دعا کنند. یا حتی افرادی که مریض دارند، مریض شان در آی سی یو است، بازهم به خانه ما سرمی زنند و از ایشان می‌خواهند که به خاطر ارج و قرب و عزتی که پیش خداوند دارد، ضامن حال مریض شان بشود.

روایتی از تنها جانباز ۱۰۰ درصد+ عکس

عزتی که خداوند به ما داد

از حادثه روز هفدم اسفند سال ۸۷، یک تصویر از سیدنورخدا موسوی در فضای مجازی وجوددارد. تصویری که چهره خونالود او را نشان می‌دهد وقتی مورد اصابت قناسه دشمن قرار گرفته، این تصویر را کبری حافظی بار‌ها و بار‌ها دیده و با خودش این صحنه و این لحظه را مرور کرده است: «سال اول ما هیچ تصویری از این اتفاق ندیدیم. البته می‌دانستیم که از این جریان فیلم و عکس وجود دارد. اما با توجه به حال روحی ما و علاقه‌ای که بین من و همسرم و جود داشت و همه از آن خبر داشتند، این تصاویر را به ما نشان نداده بودند. اما بعد از یک سال بالاخره این اتفاق افتاد و من و بچه‌ها تصویر این اتفاق را دیدیم. شاید روز‌های اولی که این تصاویر را می‌دیدیم حال روحی مان خیلی خراب می‌شد، تب می‌کردیم، اشک می‌ریختیم. اما حالا که چندسال گذشته وقتی به این تصاویر نگاه می‌کنیم می‌بینیم که بعد از این اتفاق خداوند به ما نظر کرده است، عزت داده است و این عزت نصیب هرکسی نمی‌شود.»

منبع: جام جم

نظر شما
پربیننده ها