عاشقانه‌های همسر شهید مدافع حرم و دلتنگی‌های دختر سه ساله برای پدر

شهید «محمد زهره‌وند» نخستین شهید مدافع حرم شهرستان اراک است که با عمل به آرمان‌ها و اهداف بزرگِ زندگی میثاقی ناگسستنی با سرور و سالار شهیدان بَست و با دریافت مدال پرافتخار شهادت، به قله ابدی سعادت رسید.
کد خبر: ۲۷۵۴۸۰
تاریخ انتشار: ۰۴ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۷ - 24January 2018

عاشقانه‌های همسر شهید مدافع حرم و دلتنگی‌های دختر سه ساله برای پدربه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهدای مدافع حرم آن دلیرمندان عرصه نبرد، آن فرمانبرداران امر رهبر، که با اذکار عاشورایی خود به ما آموختند برادری، یک‌رنگی و همدلی هنوز هم هست و ندای پیامبر (ص) را که فرمودند؛ «اگر مسلمانی فریاد یاری‌خواهی سر دهد و مسلمان دیگر به فریادش نرسد از ما نیست» را اجابت کرده و جوانمردی و فتوت را زنده کردند.

شهید «محمد زهره‌وند» نخستین شهید مدافع حرم شهرستان اراک است که با عمل به آرمان‌ها و اهداف بزرگِ زندگی میثاقی ناگسستنی با سرور و سالار شهیدان بَست و با دریافت مدال پرافتخار شهادت، به قله ابدی سعادت رسید. او که همواره بر لب ذکر شهادت و دفاع از حریم حرم نبوی را داشت، سرانجام در آبان‌ماه سال ۹۴ با نوشیدن جام شهادت عاشقانه به دیار حق شتافت و به این آرزوی دیرین خود رسید.

به پاس گرامیداشت یاد و خاطره این شهید بزرگوار در زادروز عقیله بنی‌هاشم حضرت زینب کبری (س) تصمیم گرفتیم تا با «فاطمه دربندی» همسر این شهید مدافع حرم آل‌الله در منزل شهید به گفت‌وگو بنشینیم.

ساعت ۱۸:۰۷ دقیقه بود، من و همکارانم نگران از این موضوع که مبادا این تأخیر چند دقیقه‌ای مزاحمتی برای خانواده شهید ایجاد کند.

در همین فکر بودیم که آسانسور ایستاد و ما در طبقه نهم زنگ واحد ۴۳ را به صدا درآوردیم؛ همسر شهید در را باز کرد و صمیمانه ما را به داخل دعوت کرد، خانه‌ای کوچک و ساده، از دو سال قبل تاکنون هیچ چیز تغییر نکرده بود! عکس شهید هنوز هم در گوشه‌ای از سالن پذیرایی روی یک میز خاطره قرار داشت.

برایم جالب بود در این روزها مدگرایی و تجمل‌گرایی را که جزو زندگی روزمره‌مان شده است در خانه هیچ یک از شهدایی که تاکنون رفته‌ام، ندیده‌ام؛ به راستی که خانواده شهدا هم با پیروی از آرمان‌های شهدا و امام شهدا از تعلقات دنیایی دل کنده و با الگوگیری از سیره شهدا در پی کسب سعادت اخروی هستند.

همسر شهید بعد از اینکه ما را به نشستن دعوت کرد به داخل اتاق رفت تا «ریحانه» را با خود بیاورد؛ «ریحانه» دختر شهید زهره‌وند که روزها و شب‌هایی را که باید گرمی حضور پدر را در کنار خود حس می‌کرد و با «بابا» گفتن‌هایش از پدر دل‌ربایی می‌کرد، اکنون سه ساله شده است.

با حضور «ریحانه» در جمع ما، باب صحبت را با همسر شهید درباره آشنایی و ازدواجش با شهید «زهره‌وند» باز کردیم و او از دوران نوجوانی و آشنایی‌اش با شهید چنین گفت: تازه ۱۷ سالم شده بود و مشغول درس و کسب تجربیات دوران نوجوانی بودم که به واسطه یکی از دوستانی که پدرشان پاسدار بود به «محمد» و خانواده او معرفی شدم. از ابتدا دوست داشتم با یک نظامی یا پاسدار ازدواج کنم وقتی متوجه شدم «محمد» پاسدار است اجازه دادم به خواستگاری بیاید.

از جلسه خواستگاری برایمان بگوئید.

آشنایی ما ۱۰ روز به طول کشید، در این مدت کمتر از نیم ساعت با هم صحبت کردیم؛ آقا «محمد» از ملاک‌ها و سختی‌های شغلش برایم گفت. در دو جلسه خواستگاری فقط از حجاب، احترام، صبوری و رازداری صحبت کرد، البته همه این موارد را مرتب روی کاغذ نوشته بود.

من مبهوت شیرینی و شیوایی حرف‌هایش شده بودم انگار که از زبان من صحبت می‌کرد آخر من هم به غیر از این‌ها از زندگی چیز دیگری نمی‌خواستم.

از ویژگی‌های شهید و خاطرات زندگی مشترک بگوئید؟

دوران دو ماهه شیرین عقد به سرعت گذشت و شب عید غدیر سال ۹۰ با برگزاری یک جشن ساده عروسی، من و محمد زندگی مشترک و پُر از خاطره‌ خود را شروع کردیم. محمدجان زندگی را خیلی خوب مدیریت می‌کرد و خدا را شاکرم از این که در مدت چهار سال زندگی مشترک به کوچکترین مشکلی برخورد نکردیم.

محمد جان نمونه کامل یک مرد با ایمان بود که نماز اول وقتش هرگز ترک نمی‌شد و محبت‌های بی‌دریغش شامل حال همه می‌شد. نصایح و اوامر به معروفش را جوانان محل و بستگان دور و نزدیک قبله راهشان می‌کردند. 

احترام به والدین و حجاب از اولویت‌هایش بود؛ داشتن حجاب در زندگی اولویت «محمد جان» بود، چادر زهرایی برایش چنان با ارزش بود که در آخرین سفارش‌هایش از من خواست دُردانه‌اش با حجاب زهرایی در اجتماع و محافل حضور پیدا کند

توکل شرط اول و آخر زندگی محمد بود

توکل شرط اول و آخر زندگی محمد بود، با اینکه درآمد زیادی نداشت همیشه و همه جا توکلش به خدا بود و هیچگاه به خاطر مسائل مالی ناراحت نمی‌شد. بعد از آشنایی و ازدواج، «محمد» الگوی رفتاری من شده بود و هر روز بیشتر از گذشته با محبت و درکش مرا شیفته خود می‌کرد و من هر روز بیشتر از روز قبل او را دوست می‌داشتم و به او ایمان و اعتماد پیدا می‌کردم.

با گذر زمان زندگی روی خوشش را به ما نشان می‌داد، دیگر به مأموریت رفتن‌ها و شرایط شغلی او عادت کرده بودم و با وجود وابستگی بسیاری که به او داشتم همیشه برای خواسته‌‌ دلش دعا می‌کردم.

کسب مقام شهادت؛ دعای قنوت تمام نمازهایش بود

«محمد» برای عبادت و نماز اهمیت دو چندانی قائل بود، طوری که موقع نماز با هم به مسجد می رفتیم یا اگر فرصتی برای مسجد رفتن نبود دوتایی با هم نماز جماعت به پا می‌کردیم.

امام شدن محمد و مأموم شدن من چه لذتی داشت، قنوت تمام نمازهای محمد «اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود، خالصانه این دعا را می‌خواند و من هم برای اجابتش آمین می‌گفتم.

دعا برای شهادت آرزو دیرینه محمد بود همیشه و همه جا از من می‌خواست برای شهادتش دعا کنم و من غافل از رابطه خالصانه‌اش با خدا؛ خودم را  با این جمله که در دوره ما جنگی وجود ندارد، آرام می‌کردم  چراکه هنوز بحث سوریه و دفاع ازحرم مطرح نبود.

از رفتار شهید «زهره‌وند» پس از تولد «ریحانه» بگوئید؟

«ریحانه» هم با من دلتنگ «محمد» می‌شد

دخترمان «ریحانه» دو سال بعد از ازدواجمان متولد شد؛ تولدش دلگرمی بزرگ زندگی شیرین من و محمد بود. هر دو عاشق «ریحانه» بودیم، من مادر نگران «ریحانه» و «محمد» پدر استوارش بود.

زمانیکه «ریحانه» متولد شد بسیار ضعیف بود و از این بابت من بسیار نگران بودم اما همیشه «محمد» دلداری‌ام می‌داد و می‌گفت:«ریحانه را به خدا سپرده‌ام خودش برایمان حفظش می‌کند». او عاشقانه «ریحانه» را دوست داشت و همیشه وقتی از محیط کار به خانه برمی‌گشت با وجود تمام خستگی‌اش با «ریحانه» مشغول بازی می‌شد.

تا پیش از تولد «ریحانه» تنها من دلتنگ محمد می‌شدم اما بعد از آن بود که هر وقت «محمد» به مأموریت می‌رفت من و ریحانه دلتنگش می‌شدیم و من بیشتر از قبل احساس می کردم که نیازمند حضور و همراهی‌اش هستم.

از روزهایی بگوئید که شهید به صف مدافعان حرم پیوست؟

«اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» ذکر نماز شب و نیاز اشک‌های «محمد» بود

با شنیده شدن زمزمه جنگ سوریه، مأموریت‌های محمد هم بیشتر از گذشته شد به طوری‌که گاهی این نبودن‌ها ۴۰ روز طول می‌کشید. اما خانه کوچک و صمیمی ما هنوز هم رونق زندگی داشت.

احساس می‌کردم «محمد» حس و حال دیگری پیدا کرده است. شب‌ تا سحر، «اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» ذکر نماز شب و نیاز اشک‌هایش شد. روزه‌‌داری‌های مکرر، تلاوت‌های وقت و بی‌وقت محمد بوی شهادت گرفته بود تا اینکه ۱۶ مهر، روز تجلی آرزوهای «محمد» و آغاز چشم انتظاری‌های من شد.

از حس و حال روزهایی بگوئید که خبری از شهید «زهره‌وند» نداشتید؟

چشم انتظاری را از عمق وجودم درک کردم/«محمد» با بال آرزوهایش پَر کشید

هر دو سه روزی یک بار تماس می‌گرفت و صدای گرمش آرام بخش وجود من می‌شد؛ بعد از گذشت ۲۰ روز در ۶ آبان‌ماه بود که در تماس آخرش گفت دست کم یک هفته‌ای منتظر تماس‌هایش نباشم، و من در آن مکالمه کوتاه تنها یک جمله گفتم «دوستت دارم و مراقب خودت باش».

یک هفته بعد از آخرین تماس‌مان بود که همه همرزمان «محمد» برگشتند و تنها من ماندم و دلواپسی و چشم انتظاری؛ آن روزها بود که حس مادران شهدای جاویدالاثر را با عمق وجود درک کردم.

دو ماه زندگی‌ام در برزخ گذشت تا اینکه خبر شهادت «محمد» را آوردند. آری «محمد» با بال آرزوهایش پَر کشید و مرا در حیرت و بهت عمیق جای گذاشت.

«ریحانه» از پدرش چیزی می‌پرسد؟ شما پاسخش را چه می‌دهید؟

لحظات دلتنگی‌های «ریحانه» برای «محمد» به کُندی می‌گذرد

زمانی که محمدجان عازم سویه شد، ریحانه فقط ۱۸ ماه داشت و مثل دیگر کودکان در این سن نسبت به نبود پدرش خیلی احساس دلتنگی و بی‌قراری نمی‌کرد، اما اکنون نمی‌دانم سؤال‌ها و خواسته‌های دوران کودکی‌اش را چگونه پاسخ دهم. هرگاه به خیابان یا پارک می‌رویم وقتی کودکی را دست در دست پدرش می‌بیند دلتنگی‌ها و بهانه‌گیری‌های «ریحانه» شروع می‌شود و مدام می‌گوید:«کی میشه ما هم بریم پیش خدا؟» یا اینکه «چرا بابا ما رو با خودش نبرد؟» و من پاسخی ندارم که بتوانم نسبت به سنش او را قانع کنم.

عده‌ای حضور مدافعان حرم در سوریه را برای پول می‌دانند نظر شما در این باره چیست؟

من گله‌مندم از مدعیانی که حسرت‌ داشتن پدر را برای فرزندان مدافعان حرم، نبود همسر و از دست دادن عزیزی را با ارزش ریالی می‌سنجند.

اما من شهادت همسرم در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) را افتخاری بزرگ می‌دانم، اگر حضرت زینب(س) در آن زمان به اسارت درآمد اکنون هستند جوانانی که حاضرند برای دفاع از حریم حرم اهل بیت(ع) جان خود را فدا کنند.

زنان و مادران جامعه ما نیز باید با حجاب و حیای خود مدافع خون شهدا باشند تا مبادا خون این شهدا پایمال شود.

از احساس دلتنگی‌های مادر شهید برای‌مان بگوئید؟

مادر «محمد» با وجود اینکه دو سال از شهادت فرزندش می‌گذرد هر روز بدون استثنا در گرمای تابستان و سرمای زمستان بر سر مزار فرزند شهیدش می‌رود و ساعت‌ها بر سر مزارش می‌نشیند و با او درد دل می‌کند.

سخن آخر:

ای کاش شهدای مدافع حرم بودند و آزادی سوریه را می‌دیدند هر چند آنان به این آزادی واقف هستند اما دلم می‌خواست زمانی که خبر آزادی سوریه و شکست داعش را شنیدیم همسرم نیز در کنارم بود.

بخشی از وصیت‌نامه شهید «زهره‌وند»

بسم الله الرحمن الرحیم

همسرم:

نمی‌دانم چه بگویم و چه بنویسم، فقط از تو می‌خواهم مرا حلال کنی و از همه دوستان و آشنایان حلالیت مرا بخواه.

مثل همیشه حجابت را خوب حفظ کن و این حجاب و معرفت را به دخترم ریحانه جان یاد بده؛ از تو می‌خواهم همیشه در سختی و مشکلات به خدا توکل کنی و با ذکر نام خدا آرامش بگیری و بدانی وجود و حضور ما همه وسیله است. 

بود و نبود ما خیلی مهم نیست، اگر توکل کردی و خدا را در همه حال احساس کردی می‌بینی که پشتیبان و یار محکمی داری و هیچ وقت تنهایی و ترس بر تو غلبه نخواهد کرد.

ریحانه جان:

دختر شیرین عسل بابا با تمام وجود دوستت دارم و  همیشه به یادت هستم و از تو، نور چشمم می‌خواهم همیشه حرف‌های مادرت را خوب گوش کنی و مثل مادرت با حجاب، با معرفت و دارای فهم و کمالات باشی و در تمام مراحل زندگی گوش به فرمان مادرت باشی، مبادا مادرت از تو ناراضی باشد.

پدر و مادر عزیزم:

از اینکه این همه برای بنده زحمت کشیدید و برای ما خون دل خوردید تشکر و قدردانی می کنم و از اینکه مرا به راه مستقیم هدایت کردید ممنونم.

از شما همسر و دختر عزیزم ریحانه و پدر و مادر مهربانم می‌خواهم همیشه پشتیبان  اسلام و ولایت فقیه باشید و هیچ وقت نگذارید کسی به رهبر عزیزتر از جانم حرفی بزند و همیشه مدافع انقلاب و  خون شهدا باشید.

از شما می خواهم اگر روزی بنده حقیر سراپا تقصیر لیاقت شهادت را در راه اسلام، قرآن و ولایت را پیدا کردم، گریه نکنید و بدانید عمر دست خداست و چه لیاقتی بهتر از اینکه عمر بنده با شهادت که بالاترین مرگ و رسیدن به خداست به پایان برسد.

دعاکردم که از جسمم نماند/تا کسی نماز میتی بر تن نخواند

والسّلام

محمد زهره وند ۲۸ شهریور 1394

منبع: دیار آفتاب

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار