به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در سی و دومین دیدار جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا در سال ۱۳۹۶ هیأتی از فعالان قرآنی کشور به دیدار خانواده شهید «محمد بهروز لیاقتی» رفتند.
اقدس لیاقتی مادر این شهید بزرگوار در این دیدار اظهار داشت: محمدبهروز در اسفند ۱۳۴۶ به دنیا آمد. تولد محمدبهروز مصادف با فوت پدرم بودم. پسرم دستم را میبوسید و به شوخی میگفت: من پدرت هستم.
وی در خصوص خصوصیات اخلاقی شهید، گفت: پسرم به نماز اول وقت مقید بود. به خاطر دارم سفری به مشهد مقدس داشتیم که او اصرار میکرد در هر شرایطی هنگام اذان، نماز را اقامه کنیم.
مادر شهید افزود: محمدبهروز فرزند بازیگوشی بود، اما هرگز این خصوصیتش همسایهها را آزار نمیداد. یک شب زمستانی برای نگهبانی به پایگاه محل رفته بود. نیمههای شب به خانه آمد. کلید خانه را فراموش کرده بود همراهش ببرد و برق هم قطع بود. پسرم تا صبح در کوچه مانده بود. صبح در پاسخ سوالم که چرا با سنگ زدن به شیشه اطلاع ندادی، پاسخ داد: نمیخواستم همسایهها را از خواب بیدار کنم.
این مادر شهید در توصیف نخستین اعزامش به جبهه، عنوان کرد: ۱۳ ساله بود که برای اولین بار با اجازه من و پدرش از سوی مدرسه شهدای هفت تیر اعزام شد. اردشیر پسر ارشدم نیز از همان دوران داوطلبانه اعزام شد.
وی با اشاره به قاری بودن فرزندش، عنوان کرد: اولین بار در سن هشت سالگی برای آموزش قرائت قرآن به کلاس رفت. پس از مدتی در کلاسهای استاد خدام حسینی شرکت میکرد.
مادر شهید لیاقتی با بیان اینکه فرزندش به موضوع حجاب و قناعت بسیار اهمیت میداد، گفت: دخترم یک کفش پاشنه دار داشت که هنگام راه رفتن صدا میداد. محمدبهروز به من اصرار میکرد که اجازه ندهم خواهرش این کفش را بپوشد. پس از شهادتش، برای لحظاتی تابوت را متوقف کردم و بلند گفتم: پسرم به حجاب بسیار اهمیت میدهد. خواهران حجاب را در تمام طول زندگی خود رعایت کنید. این خواسته شهید است.
وی ادامه داد: روزی به همراه دخترم و خانواده اش به مشهدمقدس رفتیم. در آنجا از کوپنهایمان استفاده کردیم. پسرم میگفت: چرا از یک کوپن استفاده نکردید و بیش از حد موادغذایی تهیه کردید. پسرم در طول سفر فقط سیب زمینی خورد. محمدبهروز به مساله غیبت نیز بسیار اهمیت میداد. به من سفارش میکرد که در مکانی که غیبت میکنند، حاضر نشوم. به خواهرش هم گفته بود هر زمان دیدی که در مراسمی غیبت میشود، سر و صدا کن تا حواسشان پرت شود.
مادر این شهید بزرگوار به آخرین بدرقه فرزندش اشاره و اظهار کرد: آخرین بار به مدت ۲۰ روز به مرخصی آمد. اصرار میکرد که دست و پایم را ببوسد. روزی که میخواست اعزام شود، به من و پدرش گفت که از خانه خارج نشویم. میخواستیم تا ترمینال بدرقهاش کنیم، ولی نپذیرفت و گفت: نمیخواهم همسایهها متوجه شوند که به جبهه میروم. دنبال من هم نیاید. به سرعت خداحافظی کرد و رفت. به دنبالش رفتم. خودش را پشت ماشین پنهان کرد.
وی خاطرنشان کرد: سال ۶۵ به ما خیلی سخت گذشت. علاوه بر پسرم، دو تن دیگر از فرزندان اقوام نیز به فاصله یک هفته از یکدیگر به شهادت رسیدند.
مادر شهید لیاقتی گفت: من در مسجد محل به جمع آوری کمکهای مردمی به جبهه فعالیت داشتم. در گوشه مسجد حجلهای بود که روی آن را پوشانده بودند. بعد از این که به خانه آمدم، دوستان و اقوام به منزلمان آمدند، از آنجایی که دو تن از جوانان اقوام به شهادت رسیده بودند، یقین یافتم که پسر من هم شهید شده است. ساعاتی بعد، همان حجله که در مسجد بود را به درب خانه آوردند.
وی ادامه داد: با وجود گذشت حدود ۳۰ سال از شهادت پسرم، هرگز پشیمان نشدم که چرا به شهادت رسیده است. اقوام و مردم گاهی بر سر مزار فرزندم میآیند و میگویند که حاجتشان با توسل به این شهید مستجاب شده است.
اردشیر لیاقتی جانباز و برادر شهید محمد بهروز لیاقتی در ادامه سخنان مادرش، اظهار داشت: برادرم از سن ۱۳ سالگی به جبهه اعزام شد. سرانجام با گردان شهادت در عملیات کربلای ۵ شرکت کرد. وی بر اثر اصابت تیر به دست و پهلویش در خاک شلمچه به شهادت رسید.
وی افزود: وی به مدت یک سال در بوکان بود. پس از آن با گذراندن دوران آموزشی در دانشگاه امام حسین (ع) به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام شد. برادرم یک سال قبل به شدت مجروح شد. آن زمان خودم دوران سربازی را در کردستان میگذراندم. فرمانده ۴۸ ساعت به من مرخصی داد تا به دیدن برادرم بروم. چند ساعتی محمدبهروز را در بیمارستان چمران دیدم و از او خواستم تا تمام نشدن سربازی من پیش خانواده بماند. او هم پذیرفت، اما دو روز بعد با عصا به جبهه برگشت.
مادر شهید رشته سخن را به دست گرفت و گفت: میخواستم برای سلامتی محمد بهروز گوسفندی را قربانی کنم، اما پسرم به شدت مخالف بود و میگفت: «من از دوستم جا ماندم و لیاقت شهادت نیافتم. این شادمانی ندارد. از طرف دیگر افرادی هستند که در تهیه خوراک و پوشاک محتاجند. چرا باید گوسفندی را قربانی کنیم.» هزینه گوسفند را به نیازمندان کمک کردیم.
لیاقتی در توصیف نحوه شهادت برادرش ادامه داد: یکی از همرزمان برادرم که خودش نیز یکی از برادرانش را در این عملیات به شهادت رسیده بود، روایت کرد: محمدبهروز در این عملیات پیگ گردان شهادت بود. من و برادرم در یک سنگر بودیم. محمدبهروز سفارش کرد که از یکدیگر جدا شویم که در صورت اینکه اتفاقی بیافتد، یکی از ما سالم بمانیم. او چند قدم از ما دور نشده بود که مجروح شد. من و برادرم، او را در پتو پیچیدیم و کمی به عقب آوردیم. دقایق آخر او زیر لب سوره بقره را میخواند. آقای محمدرضا طاهری آخرین عکس از برادرم را در همین حین به ثبت رسانده است.
مادر شهید تصریح کرد: پسرم در گرمای تابستان در صابون پزی کار میکرد و پولش را به نیازمندان کمک میکرد. از سوی دیگر دفترچهای به نام دفترچه مراقبت تهیه کرده بود و گناهان و غیبتهایش را مینوشت. این چنین رفتارهای محمدبهروز او را لایق شهادت کرد.
وی ادامه داد: پسرم دو دستمال سفید که در آب فرات آنها را شسته بود به من داد تا هنگام شهادت، داخل تابوتش قرار دهم. از او خواستم تا یکی از آنها را به من بدهد. پسرم قبول کرد. سرانجام یکی از آن دستمالها در کفنش گذاشتم.
انتهای پیام/ ۱۳۱