به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مشهد، «قهوه خانه توس بر سر چندراهی، کنار راه مشهد - قوچان بنا شده بود. سمت راست آن، سیاهه شهر قدیم «طابران»، که اینک به قصبه ای تبدیل شده بود، و در جانب چپ آن دودکشهای بلند کارخانه قند «آبکوه»، با انبوه دود سفید رنگ، خودنمایی میکردند. آن طرفتر در جهت شمالغربی، حماسهسرای بزرگ ایران کهن، آرام و باوقار خفته بود و این طرفتر در شرق گنبد طلایی بارگاه رضوی، باشکوهی خیرهکننده زیر انوار خورشید عصرگاهی میدرخشید».
عبارت فوق، جملات آغازین، صفحه نخست سومین جلد رمان «جاده جنگ» به قلم «منصور انوری» است. وی در مصاحبهای با خبرنگار دفاع پرس در مشهد در خصوص رمان «از عشقآباد تا عشق آباد» و همچنین ملاقاتش با رهبر معظم انقلاب به گفتگو نشسته است که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
دفاع پرس: راجع به رمان «از عشقاباد تا عشقآباد» توضیح بدهید؟
دوستی از کارگردانان صدا و سیما، ماجرای مستند آنرا از استوار «حیدری»، رئیس پاسگاه آن زمان (سال ۱۳۴۳) «باجگیران» شنیده بود که بر اساس آن با تلفیق چند ماجرای مستند دیگر، کتاب نوشته شد.
ماجرای این رمان از تیراندازی مرزبانی شوروی سابق به سمت مرزبانی ایران آغاز میشود. ۲ ساعت بعد، از هنگ ژاندارمری خراسان خبر داده میشود که ۲ پیرمرد کهنه سرباز جنگ جهانی دوم که در زمان جنگ در مشهد بودهاند، پسر بیمار ۸ ساله رئیس حزب کمونیست «ترکمنستان» شوروی را از بیمارستان ربوده و وارد مرزهای ما شدهاند؛ لذا به پاسگاه مأموریت داده میشود که آن ۳ نفر را [پیرمرد روس، پیرمرد ترکمن و پسر ۸ ساله سرطانی] را یافته و ساعت ۹ صبح روز بعد تحویل مرزبانی دهند و نیز یک آمبولانس و تیم پزشکی از مشهد به جهت مراقبت درمانی بیمار، اعزام میشود. نیروهای مرزبانی ایران آن ۳ نفر را شبانه پیدا میکنند. تیم پزشکی هم از راه میرسد. معلوم میشود پیرمرد روس پدر بزرگ بچه و پیرمرد ترکمن رفیق زمان جنگ او بوده است. آن ۲ نفر در جنگ جهانی دوم در مشهد بوده و شاهد شفای دختری نابینا در حرم مطهر حضرت رضا (ع) بودهاند. بعد از پایان جنگ جهانی دوم پیرمرد روس صاحب نوهای میشود. نوهاش سرطان گرفته و دکترها امیدی به بهبودی او ندارند. ۲ پیرمرد تصمیم میگیرند کودک را به مشهد و حرم حضرت رضا (ع) برسانند تا شفا بگیرد، اما پدر بچه به دلیل اعتقاداتی که دارد ناراضی است. به هر حال پدر بزرگ با رفیق ترکمنش که با زبان فارسی و همچنین راه بلد با همدستی مادر کودک، پسر را مخفیانه به ایران میآورند، اما دستگیر میشوند. ولی یک قبیله عشایری مصمم میشوند، با اسب و از بیراهه بچه مریض و پدر بزرگ او را برای شفا به مشهد برسانند، که بهوسیله نیروهای ژاندارم دستگیر میشوند، اما در همان لحظه نوری از سمت مشهد، به غاری که گروه در آن مخفی شدهاند میتابد آنگاه بهصورت تندیسی در آمده و تندیس نور، دستی به سر و چهره کودک میکشد، که او شفا مییابد.
دفاع پرس: علت انتخاب نام کتاب «از عشقاباد تا عشقآباد» چه بود؟
«عشقآباد» اول که سر هم نوشته شده، پایتخت و مرکز «ترکمنستان» شوروی است و «عشقآباد» دوم با حروف «ق» و «الف» جدا، در واقع نام «مشهد» است که گویی شهری است که عشق آنجا را آباد کرده است. البته منظور عشق، حضرت رضا (ع) است.
دفاع پرس: تاکنون چه جوایز ادبی را کسب کردهاید؟
در آن مرحله که ۴ یا ۵ جلد کتاب «جاده جنگ» چاپ شده بود، به ترتیب جوایز «کتاب فصل»، جایزه «قلم زرین»، جایزه معروف یکصد و ده سکهای «جلال آل احمد» و جایزه ۵۰ سکهای «کتاب سال» به این کتاب تعلق گرفت.
اما برای کتاب «از عشقآباد تا عشقآباد» در مرحله اول قبل از چاپ، جایزه رتبه دوم رمان «از عشقآباد تا عشق آباد» و نیز در بخش شایسته چاپ آستان قدس رضوی رتبه نخست را کسب کرد و نیز پس از چاپ در مراسم «کتاب سال رضوی» رتبه نخست را از آن خود کرد.
البته باید به این نکته نیز اشاره کنم که رمان «از عشقآباد تا عشقآباد» به این دلیل رتبه دوم رمان انقلاب را به خود اختصاص داد که بنا به گفته هیئت داوران، موضوع این کتاب تماماً مربوط به انقلاب نبوده است.
دفاع پرس: شما طی سال گذشته و سالجاری ۲ بار به محضر مقام معظم رهبری شرفیاب شدهاید، نخستین دیدارتان را شرح دهید؟
یکی از مهمترین آرزوهای بنده، افتخار شرفیابی و دستبوسی مقام عظمای ولایت حضرت «آیتالله خامنهای» بوده است که الحمدالله این آرزو تحقق یافت.
نخستین دیدار با حضرت آقا، زمستان سال گذشته بود. چند روز مانده به بیست و دوم بهمنماه از حوزه هنری با بنده تماس گرفتند و گفتند: «باید خدمت حضرت آقا بروید» که البته مصادف با بارش برف سنگین و لغو پروازها شد، بالاخره هوا بهتر شد و پروازهای لغو شده مشهد - تهران مجدداً مطابق برنامههای قبلی برقرار شد. با شور و شوق زایدالوصفی با همراهی یکی از بستگان خود، راهی سفر شدیم. شرح تفصیلی این سفر، خود در حد و گنجایش یک کتاب است، لیکن به لحاظ ضیق وقت و ملاحظات دیگر اشارهوار و با اجمال به آن میپردازم.
سر شب به تهران رسیدیم. شب را در هتل گذراندیم. شبی پر از هیجان، بیآنکه لحظهای خواب به چشمانم بیاید. صبح زود، پس از اقامه فریضه صبح، چشم به پنجره و در انتظار طلوع سپیده صبح!...
برنامه دیدار بعدازظهر بود. پس از صبحانه، گشتی در خیابانهای اطراف زدیم و به انتظار فرارسیدن لحظه موعود، وقت گذراندیم؛ عصر هنگام، اتومبیلی از حوزه هنری مقابل هتل توقف کرد. به اتفاق همراهم ابتدا به مهمانسرای حوزه هنری رفتیم، ساعتی را در آنجا بهسر بردیم، سپس با اتومبیل مورد نظر، عازم بیت رهبری شدیم. خوشبختانه، دوست هنرمند و شاعر گرانقدر «محمدکاظم کاظمی» نیز از راه رسید. همسفری با ایشان با توجه به اینکه جناب کاظمی قبلاً چندین نوبت خدمت رهبر معظم انقلاب شرفیاب شده بودند، فوقالعاده ذی قیمت بود.
با شور و شوق از ایشان، در مورد شرفیابیهای قبلیشان و نحوه و کم و کیف دیدارهایشان، سؤالاتی پرسیده و وی نیز با کمال علاقه پاسخ داد.
سرانجام به بیت رهبری رسیدیم. از نگهبانیها و پستهای حراست، پس از بازرسیهای مفصل عبور کردیم و در نهایت به سالن اصلی رسیدیم. مکانی که در عین سادگی بسیار با شکوه و در عین حال دوست داشتنی و پاک و معطر جلوه میکرد. برادران مسئول از حراست و حفاظت گرفته تا دیدارکنندگان - که عمدتاً از خانواده معظم شهدا بودند- تحت تاثیر معنویت حاکم بر مکان و صحنه، خوش برخورد، شاد و متین و موقر بودند. آنجا بود که جانباز عزیز، برادر «حسین نوری» و همسر هنرمند و فرهیختهاش خانم دکتر «نوری» را دیدم. خلاصه اینکه جماعتی حدود قریب به ۵۰ یا ۶۰ نفر آنجا حضور یافته بودند و همگی به انتظار ورود مقام معظم رهبری به سالن ملاقات بودیم و هر لحظه که میگذشت به انتظار پر تب و تاب و تپش قلبها افزوده میگشت.
دقایقی مانده به اذان پرصلابت مغرب و عشاء ناگهان اعلام شد که «حضرت آقا تشریف آوردند». بلافاصله جماعت منتظر، از جای خود برخاستند و همه نگاهها به در ورودی سالن خیره شد. مقام عظمای ولایت با آن سیمای جذاب و نورانی و تبسم دلنشین وارد شدند. شرح احساسات آن لحظه اینجانب بماند برای فرصت دیگر!
حضرت آقا، همانطور که آهسته از مقابل جمعیت شیفتگان خود عبور مینمودند، با هر کسی جملاتی در خور شخصیت و موقعیت خود و با همه با مهربانی و عطوفت برخورد مینمودند. تا اینکه مقابل بنده رسیدند؛ و با تبسم به حقیر نگاه کردند. در این لحظه، بنده عرض کردم «حضرت آقا! بنده انوری هستم» و مقام معظم رهبری با لبخند و کمال ملاطفت جویای احوال بنده شدند، در همین حال بیاختیار خم شدم و شروع به بوسیدن دستهای مبارکشان – هر دو دست- کردم. بههرحال مقام عظمای ولایت، در آن دیدار طی ۳ مرحله بنده را طرف خطاب قرار دادند، از «جاده جنگ» و تعداد مجلدات آن پرسیدند. به عرضشان رساندم که حدوداً ۲۰ الی ۲۴ مجلد انشاءالله خواهد شد، که اظهار شگفتی و خوشنودی فرمودند!
پس از مقدمات اولیه که مقام عظمای ولایت با همگی مدعوین احوالپرسی و بعضاً سؤالاتی فرمودند، اذان مغرب گفته شد، آنگاه اقامه نماز و حقیر در صف نخست و تقریباً پشت سر معظم له، در حالی که به شدت سرگیجهام عود کرده بود، نماز را به ولی امر مسلمین اقتدا کردم. پس از نماز همگی دور تا دور اتاق بزرگ سالن مانند نشسته، به لطف حق بنده با فاصله خیلی نزدیکی از رهبر عزیزمان نشسته بودم. مقام معظم رهبری بار دیگر، ابتدا اشارهوار با تک تک حاضرین، سلام و احوالپرسی نمودند، آنگاه برای بار سوم و اینبار به تفصیل با هر یک از مدعوین به فراخور شخصیت و هدف از ملاقاتشان مطالبی را بیان فرمودند.
در نوبت سوم فرمایشات، حضرت آقا در نوبت بنده، با کمال ملاطفت برخورد نموده، از «جاده جنگ» اهمیت آن و به خصوص از یک فصل یکی از مجلدات آن به تفصیل و حدوداً ۱۰ دقیقه تا یک ربع مطالبی در تعریف و توضیح و توصیف آن بیان فرمودند که بنده خودم فراموش کرده بودم! طوری که معظم له فرمودند: «اون روس را میگویم ... متوجه شدید»؛ و بنده که اجمالاً متوجه شده بودم عرض کردم، که «بله.. بله حضرت آقا». خلاصه اینکه مقام معظم رهبری از رمان «جاده جنگ» کاملاً اظهار رضایت و پسند کردند و در همین رابطه فرمودند: «خیلیها شاعر هستند، اما زورکی شاعرند. خیلیها رماننویس هستند، اما زورکی رماننویس هستند، اما شما واقعاً و حقیقتاً رماننویس هستید!» آنگاه خطاب به حاضرین در مورد رمان، مهارتهای نگارشی، توضیحاتی دادند و فرمودند: «وقتی روسها به مشهد آمدند من ۶ یا ۷ ساله بودم».
در نهایت حضرت آقا با تأکید بر تمام کردن رمان انقلاب «جاده جنگ» و اظهار لطف نسبت به اینجانب، فرمایشاتشان در مورد بنده را به اتمام رساندند و آنگاه بنده کتاب «از عشقآباد تا عشقآباد» و نیز کتاب ۲ جلدی «بر فراز آشیانه عنقا» را که با خود برده بودم تقدیم حضورشان کردم، که متأسفانه کتاب سردار شهید «محمود کاوه» (بر فراز آشیانه عنقا) به محضرشان نرسیده بود.
رهبر معظم انقلاب از مجلدات چاپ شده مجموعه «جاده جنگ» پرسیدند که عرض کردم «تا جلد ۸ چاپ شده است» و ایشان فرمودند که «تا جلد ۷ بیشتر به دستشان نرسیده است!» که آقای «مؤمنی» رئیس حوزه هنری توضیحاتی دادند. از مطالب مهم بیانات معظم له، اظهار نظر در مورد کتاب «بادبادک باز» «خالد حسینی» نویسنده افغانی است، که حضرت آقا فرمودند: «آن کتاب آمریکایی است» و نیز فرمودند: «کتاب، دارای جذابیت خوانده شدن هست» و همچنین توضیح فرمودند: «دشمنان ما معمولاً روی آثار داستانی کار میکند و به آنها جذابیت میبخشد تا خواننده بیشتری را جذب کنند!»
دفاع پرس: از دیدار دوم با رهبر معظم انقلاب برایمان بگوئید؟
پس از دیدار نخست، توفیق دوبارهای نصیب بنده شد و حدوداً ۲ ماه بعد، از طرف رئیس وقت سازمان فرهنگی شهرداری مشهد، برای شرفیابی به محضر مبارک مقام معظم رهبری دعوت شدم. در آن دیدار که در تالار «آئینه» واقع در حرم مطهر رضوی خدمت رهبرمان شرفیاب شدم، معظم له به محض دیدار با لبخند فرمودند: «کتاب «از عشقآباد تا عشق آباد» را مطالعه کردهام». و در ادامه سخنانشان، اظهار رضایت کامل فرمودند و نیز خطاب به آقای جلیلی و دیگر حاضرین شرکت کننده در دیدار، همان بیانات قبلی را در مورد کتاب و نویسنده و مهارت نگارشی ایراد کردند و فرمودند: «خیلیها شاعر هستند، اما زورکی شاعرند. خیلیها رماننویس هستند، اما زورکی رماننویس هستند، اما شما واقعاً و حقیقتاً رماننویس هستید!» و سپس به نکات ظریفی در مورد فن نگارش و توانائیهای نگارشی و نویسندگی بنده اشاره فرمودند.
مقام عظمای ولایت در ادامه، از اینجانب در مورد جاده میانبُر محل وقوع داستان سؤالاتی را مطرح فرمودند و از آشنایی بنده با آن جاده و آن لوکیشن، ابراز رضایت کردند که بنده عرض کردم، بومی آن منطقه بوده و در همان حوالی متولد شدهام! و ایشان از بنده در مورد روستای زادگاهم سؤال فرمودند و جواب دادم و مشخص شد که معظم له اطلاعات خیلی زیادی در مورد آن نواحی دارند.
دیدار دوم، با فرمایش حضرت آقا، در مورد جلد سوم «از عشقآباد تا عشقآباد» و لزوم نگارش آن، و دستبوسی بنده خاتمه پذیرفت.
انتهای پیام/