به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، «فریده داوودی مقدم» عضو هیئت داوران هفدهمین دوره انتخاب بهترین کتاب دفاع مقدس در یادداشتی برای خبرگزاری دفاع مقدس نوشت:
«به نام حق
عصرهای جشنواره کتاب خاطره، خود خاطرهای گرانبها شد برای ما. وقتی که در لابهلای نوشتههای کتاب خاطرات شهدا، آزادگان، جانبازان و دیگر چهرههای شگرف مقاومت و پایداری، به بررسی دقیق ویژگیهای یک کتاب عالی میپرداختیم و هر صفحه، خود صحیفهای میشد تا بر ژرفای جان ما نقشی از نور و رهایی زند.
با همراهانی که خود به راستی، بخشی از این خاطرات زیبا بودند و عشق و ایمان در رخسارشان موج میزد و همه توان و عمق اندیشه نیک و محققانه خویش را به کار میگرفتند تا نکتهای در پرده فراموشی پنهان نماند و زوایای این حماسههای عظیم، هرچه روشن و دقیقتر به نسل فردا انتقال یابد. نسلی که اگر خاطرات این قهرمانان را به روشنی بدانند، در پاسداشت اسلام و ایران عزیز، چون همین جوانمردان عالم، بیدریغ پیش خواهند رفت تا بیکرانههای دنیا.
اما در طول مدت داوری جشنواره کتاب خاطرات دفاع مقدس و... یک موضوع مهم یا شاید یک سؤال بر ذهن و روان من چیره بود و آن هم اینکه، امروز در ادامه این راه، ما کجای این مسیر هستیم؟
این مسیر معنوی و نورانی، راهی لاینتاهی است تا خدا، تا کمال انسانیت، تا عشق، تا هر آنچه زلالی و رهایی که هرگز نباید خالی از رهرو بماند؛ و ما کجاییم به حقیقت؟
شعرگونه زیر از زبان یک شهید، واگویه احساسی است که دلم میخواهد آن را برای شما بازگویم:
شتابان میگذری این روزها
لحظهای درنگ کن
هوای اینسو بارانیست
نفس بکش آرام
و بیاندیش به آن رواقهای نور که روزی غرقه بودیم در آن
سنگرهای خاکی را میگویم
یادت هست؟
راستی آن موجاموج نورها چه شد؟
چقدر زود در خاکستری این عصر محو شدید!
چقدر زود فراموش شدم
در میان برگهای پاییزی روزگارتان
در دهلیزهای تودرتوی دغدغههایتان
من اینجایم، با شما، مثل همیشه
میشود یکبار دیگر
پروانههای ذهنت را به این سو پرواز دهی؟
باور کن، من همان دیر آشنایم
راستی یادت هست عهدهایمان را
وقتی به دست خاکم دادی؟
یادت هست چند نهال با هم کاشتیم؟
نهال عشق، ایمان، پایداری...
راستی بعد از من
چقدر نهالهامان را آب دادی؟
چند بهار به شکوفه نشست؟
نکند اسیر سرمای یاس شود!
خدا نکند به بار ننشیند!
برخیز!
من هنوز هوای تو را در سر دارم
و هوای پیمانها
و هوای آرزوهامان را
من هنوز در آرزوی به بار نشستن آن نهالها هستم
که با خون یارانمان آبشان دادیم
مبادا بخشکد
مبادا در کوچه پس کوچههای سرد و سنگی شهر
به تابلویی فلزی ساکت سنگین بدل شود
مبادا...
اما
من میشناسم هنوز هوای دریایی قلبت را
بیا این سو باز هم
دستانم اگرچه سرد است، اما
خاکم هنوز بوی دریا
بوی باران
بوی ماهتاب آسمان درخشان شما را میدهد.»
انتهای پیام/ 121