به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «مرصاد برگ زرین غرب» مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است.
خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «مولاداد رشیدی» از فرماندهان و پیشکسوتان دوران دفاع مقدس است:
صدای غرش اوّلین هواپیماهای خودی در آسمان شنیده شد. آنها در فضای بین «کرندغرب» تا «اسلامآبادغرب» دور میزدند. با چند نفر از سربازان ژاندارمری که شب قبل در روستای «چالاوبکر» با هم بودیم، قصد داشتیم به طرف «اسلامآبادغرب» حرکت کنیم. یکی از سربازان گفت: «روز گذشته ما یک دستگاه خودرو «تویوتا» وانت در حوالی همین روستا به علّت نقص فنی، توی یکی از درهها جا گذاشتیم.» پرسیدم: «قابل راهاندازی هست؟» گفت: «احتمال دارد. دیروز فرصت بررسی آن را نداشتیم.»
به سمت جاده «سگان» که «اسلامآبادغرب» را از پشت به پادگان «ابوذر» متصل میکرد، حرکت کردیم و خودروی «تویوتا» را در شیاری پایینتر از روستا پیدا کردیم. راننده، مشغول بازدید موتور و سایر قسمتها شد. متأسفانه آن قدر استارت زده بودند که باطریاش خالی شده بود. خودرو را هول دادیم تا شاید روشن شود. بالاخره با عبور از پستی و بلندیهای زیاد، موفق شدیم آن را روشن کنیم.
آن برادر بسیجی که در روستا کمک کرده بود به اتفّاق فرد دیگری نزد ما آمدند. آن فرد همراه بسیجی گفت: «من تا نیمههای شب در گردنهی «چهارزبر» بودم. به علّت ازدحام بیش از حد مردم، برای رفتن به سمت کرمانشاه، ترافیک سنگینی ایجاد شده. منافقین هم نتوانستهاند از «چهارزبر» بگذرند. الآن هم در آن جا درگیری خیلی شدید است.»
برای ما این خبر خیلی خوبی بود و وضعیّت روحیمان متحول شد. راننده گفت: «بنزین ماشین خیلی کم است. یک یا ۲ کیلومتر بیشتر با آن نمیتوانیم برویم.» با کمک همان دوستان مقداری نفت و یک لیتر بنزین تهیه کردیم و داخل باک ریختیم و به سمت تپههایی که به جاده شوسه «سگان» منتهی میشد، حرکت کردیم.
پس از حدود نیمساعت به جاده «سگان» رسیدیم. هیچگونه اطلّاعی از وضعیت جاده، خصوصاً از لحاظ امنیتی نداشتیم. عوامل سودجو و فرصتطلب گرچه تعداشان زیاد نبود؛ اما نوعی تهدید به شمار میرفتند. از آنجا به سمت «اسلامآبادغرب» رفتیم. نمیدانستیم دشمن در چه موقعیتی استقرار یافته و این سؤال را در ذهن داشتیم که آیا هنگام ورود به جاده آسفالت، بعد از کارخانه قند «اسلامآبادغرب»، به جبههی خودی خواهیم رسید یا دشمن؟
ساعت از ۱۲ گذشته بود که از دور جاده آسفالت را دیدیم. خودروهای نظامی در حال تردد بودند. صدای شلیک گلولههای سبک و سنگین لحظهای قطع نمیشد. با توکل به خدا وارد جاده اصلی شدیم. خوشبختانه نیروها و خودروهایی که دیدیم، از تیپ نبیاکرم (ص) و اکثراً آشنا بودند. نفس راحتی کشیدم. یادم افتاد بعد از نماز صبح از خداوند خواستم فرصتی دیگر در کنار رزمندگان اسلام برای مقابله با خبیثترین دشمنان انقلاب که به حق نفاق نامیده شدهاند، عنایت کند که الحمدلله این موقعیّت فراهم شد.
انتهای پیام/