به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، خاطرهای از فرزند شهید عماد مغنیه را در ادامه میخوانید.
«آخرین دیدار من و پدرم به قبل از جنگ ۳۳ روزه برمیگردد. بعد از جنگ، ما دیگر تا زمان شهادتشان، یعنی ۱۸ ماه بعد، هیچ دیداری با هم نداشتیم. گاهی با هم دیدارهایی با «سید حسن» داشتیم. چند بار پیش آمد که «سید» به من نگاه کرد و گفت: «بالاخره چه وقت باید عقد تو را بخوانم؟» بعد ابرو در هم میکشید و رو به پدرم به شوخی میگفت: «مسئلهی ازدواج مصطفی را هم در دستور کار جلسه بعد بگذار!» سرانجام موعدِ ازدواج من هم رسید و خب طبیعتا جاری کردن خطبهی عقد با حضرت «سید» بود.
از طرف دفتر «سید» روزی برای مراسم مشخص شد. بنا شد تعداد محدودی از خانواده ما و خانواده عروس در مراسم خواندن خطبه توسط «سید» حاضر باشند. دیدار با «سید» ترتیبات امنیتی خاصی دارد. ماهم مثل بقیه خانوادهها درگیر اقدامات امنیتی معمول برای دیدار با ایشان شدیم. همه ما را سوار یک ماشین با شیشههای دودی کردند. تصور همه بر این بود که، چون «حاج عماد» مرد شمارهی ۲ حزب الله است و فرماندهی امنیت هم با او است، طبیعتا خودش بدون رعایت مراتب رایج امنیتی، مراسم را پیش خواهد برد و دنگ و فنگهای حفاظتی که همه طی میکردند شامل حال ما نخواهد شد. اما هر چه جلو رفت، دیدیم خبری نیست و همه چیز بر اساس روال همیشگی پیش میرود. همه ما فکر میکردیم همه فکر میکردیم حداقل رانندهی ماشینی که ما را به محل استقرار «سید» میبرد، پدرم باشد یا لااقل کنار راننده، روی صندلی جلوی ماشین بنشیند. ولی با کمال تعجب دیدیم پدرم هم چشم بسته، کنار ما در صندلی عقب نشست! آن روز پدرم، تحت همان اقدامات امنیتی قرار گرفت که ما قرار میگرفتیم؟
من شک نداشتم که این تدبیر و دستور خود ایشان است که اینطور برخورد شود، چون اساسا مسئولیت امنیت حزبالله با خود ایشان بود، اما نمیخواست خانوادهی خودش و خانواده عروسش هیچگونه احساس خاص بودن و متفاوت بودن با سایر اعضا و منتسبین حزبالله و مقاومت بکنند.
منبع: مشرق