«شوکت کردی» در گفتگو با دفاع پرس:

ماجرای امداد الهی در کردستان/ زنان در دفاع مقدس اگر جلوتر از مردان نبودند، عقب‌تر هم نبودند

اولین روزی که به سنندج رسیدم در سردرب اتاقی که به من دادند جمله «بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد» را نصب نمودم. همان روز از آموزش و پرورش تماس گرفتند و گفتند: این چه کاری است که شما کرده اید؟ مگر ما آمده ایم کسی را شیعه کنیم؟ گفتم: من نیتم خالص است و فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم.
کد خبر: ۲۷۹۴۵۰
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۷ - ۰۶:۳۰ - 25September 2018

ماجرای امداد الهی در کردستان/ زنان در دفاع مقدس اگر جلوتر از مردان نبودند، عقب‌تر هم نبودندبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، زنان در دوره‌های مختلف از تاریخ پرحماسه ایران اسلامی، نقش با شکوه و بی‌بدیلی در جامعه ایفا کرد‌ه‌اند. از جمله مقاطع تاریخی که زنان دوشادوش مردان در جامعه ما حضور داشتند، انقلاب اسلامی و پس از آن هشت سال دفاع مقدس بود که با هم‌صدایی و همراهی مردان، حماسه‌های جاودانی را آفریدند.

در ادامه، گفت‌وگوی خبرنگار دفاع پرس با «شوکت کردی» که در این دوران با حضور خود در کردستان، به تدریس در مدارس ویران شده منطقه می‌پرداخت را می‌خوانید.

دفاع پرس: لطفاً خود را معرفی بفرمایید؟

«شوکت کردی» متولد سال ۱۳۳۹ از سمنان هستم. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را به ترتیب در مدارس «قائم مقام» و «ایثار» و «۱۷ شهریور» گذراندم. پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۸ در سمت «مربی تربیتی» در دبیرستان «پوران شریعتی» (بنت‌الهدی سابق) مشغول به خدمت شدم. در آن سال‌ها علاقه داشتم در مناطق محروم خدمت کنم. پس از ازدواج به همراه همسرم به دنبال اعلام نیاز نیرو توسط آموزش و پرورش کردستان به آن‌جا اعزام شدم و به مدت چهار سال در شهر «سنندج» در سنگر تعلیم و تربیت انجام وظیفه کردم.

دفاع پرس: چگونه و از چه‌طریقی به کردستان اعزام شدید؟

من در حزب جمهوری اسلامی فعالیت می‌کردم. در معیت حاج آقا «عبدوس» و دیگر افراد دلسوز و متعهد به نظام و انقلاب در کلاس‌های اعتقادی که به ریاست شهید «بهشتی» و شهید «باهنر» در تهران برگزار می‌شد، شرکت می‌کردم. آن کلاس‌ها بر عقیده انقلابی ما افزود و ما را در انجام وظایف‌مان راسخ‌تر کرد. در حقیقت این ۲ بزگوار مشوق ما در حرکت‌های انقلابی و جریان‌های مذهبی و اسلامی شدند. این‌گونه بود که جرقه خدمت در کردستان در ذهنم درخشید و راهی آن‌جا شدم.

در شهر سنندج، ساختمانی ۲ طبقه بود که از «کومله» و «دموکرات» به غنیمت گرفته شده بود. در آن‌جا یک اتاق به ما دادند و در آن ساکن شدم. خواهران دیگری هم از شهر‌های قم، اصفهان و دامغان آن‌جا بودند که تعدادشان به ۱۰ نفر نمی‌رسید. یک نارنجک و یک اسلحه کلاشینکف نیز در اختیارم گذاشته بودند تا در صورت لزوم بتوانم از خود دفاع کنم. ما فرصت طبخ و تهیه غذا نداشتیم. تمام زمان ما در کار‌های آموزشی- فرهنگی، امدادی و کمک به دانش آموزان کم بضاعت و خانواده هایشان می‌گذشت و از طرق مختلف سعی در هدایت و جذب آنان به سمت نظام داشتیم. تمام کسانی که آن‌جا بودند همین نیت را داشتند. حتی رییس آموزش و پرورش آن‌جا که نام‌خانوادگی‌اش «جمشیدیان» بود و در ساختمان ما مستقر بود، رانندگی مینی‌بوس و کار جابه‌جایی مربیان را انجام می‌داد.

پس از مدتی ما را به خانه‌های سازمانی واقع در بلوار برادران «شبلی» انتقال دادند و در آن‌جا مستقر شدیم. برادران «شبلی» از مسلمانان متعهد و بزرگوار سنندج بودند که توسط «کومله» و «دموکرات» به شهادت رسیدند و سرهای‌شان به چوب زده شد. اهالی سنندج احترام زیادی برای این شهدا قائل بودند و اعتقاد داشتند که در هنگام حرکت در مسیر این بلوار، باید حتماً با وضو باشند.

دفاع پرس: با توجه به شرایط موجود و حضور ضدانقلاب، آیا مدارس دایر و فعال بود؟

مدارس در اثر حمله‌های «کومله» و «دموکرات» ویران شده بودند و اموال و اثاثیه آن‌ها به غارت رفته یا نابود شده بود و نیاز به بازسازی داشت. کار ما در مدارس ابتدایی بود و در ۲ نوبت در روز فعالیت می‌کردیم. یک مدرسه در داخل شهر به نام «سلمان فارسی» و دیگری به نام «پیروزی» در خارج شهر قرار داشت. در مدرسه «پیروزی» در شیفت عصر فعالیت می‌کردیم.

دفاع پرس: آیا طی مدت اقامت‌تان در سنندج، درگیری رزمی هم داشتید؟

جوّ بسیار رعب‌آوری بر شهر حاکم بود. مسئولین بار‌ها متذکر شده بودند که سوار هر وسیله‌ای نشویم و به علت حضور ضدانقلاب در شهر مراقب باشیم.

روزی نوبت تدریس من در شیفت عصر بود و باید به مدرسه «پیروزی» در خارج شهر می‌رفتم. از طرفی همسرم که من را به آن‌جا می‌رساند، آن روز دیر کرده بود و من نیز می‌بایست رأس ساعت مقرر به کلاس می‌رسیدم و انضباط در کار و نظم در امور برایم بسیار مهم بود؛ از این‌رو حرکت کردم که دیر به کلاس نرسم. هوا گرم بود و هرچه ایستادم تاکسی نیامد. وانتی از دور می‌آمد. دست تکان دادم و راننده توقف کرد، به راننده که مسافری نیز همراه داشت، گفتم: «می‌خواهم به مدرسه خارج شهر بروم، کرایه این آقا را هم حساب می‌کنم و خواهشم این است که وی به عقب وانت برود». راننده به همراهش گفت: «این فارس‌ها خوش‌شان نمی‌آید که کسی کنارشان بنشیند و او به عقب رفت». ماشین حرکت کرد. در بین مسیر، راننده که سبیل‌های پرپشتی نیز داشت پرسید: «شما با این سن‌تان برای‌چه به این‌جا آمده‌اید؟». گفتم: «من متأهلم و با همسرم برای خدمت به نظام و مملکتم به این‌جا آمده‌ام و در مدارس ابتدایی معلم پرورشی هستم». گفت: «من لیسانس فیزیک دارم، ولی بی‌کارم و با این وانت باربری می‌کنم، آن وقت شما به شهر ما آمده‌اید و جای ما را گرفته و می‌خواهید ما را شیعه کنید؟».

شهادتین را خواندم، اضطراب تمام وجودم را گرفته بود. گفتم: «مردم ما را دوست دارند، ما نیز نیامده‌ایم که این‌جا را غصب کنیم. ما برای حفظ خاک و کشورمان به این‌جا آمده‌ایم. ما به دنبال شهادت هستیم»، اما او گوشش بدهکار نبود و مدام تهدید می‌کرد. رو به او کردم و گفتم: «من برای شهادت آمده‌ام و مسلح هستم اگر کوچک‌ترین خطایی کنی ضامن نارنجکم را می‌کشم تا پودر شوی و ماشینت خاکستر شود»، دستم را درون کیفم کردم و در حالی چیزی داخلش نبود، ادامه دادم: «عاقلانه فکر کن. پل‌های پشت سرت را خراب نکن. تو متأهلی و من نمی‌خواهم اتفاقی بیافتد. با مدیرکل صحبت می‌کنم که به‌عنوان دبیر فیزیک مشغول به کار شوی». او به ناگاه فرمان ماشین را رها کرد و حمله کرد که کیف را بگیرد. او را کنار زدم و با جفت پوتین‌هایی که به پا داشتم به درب خودرو کوبیدم و خودم را به بیرون پرتاب کردم. ماشین نیز پس از طی مسافتی به دیواری برخورد کرد و سرنگون شد و من به سمت مدرسه دویدم، حادثه آن روز به فضل و عنایت خداوند ختم به خیر شد.

دفاع پرس: اوضاع فرهنگی و اجتماعی سنندج در آن دوران چگونه بود؟

اولین روزی که به سنندج رسیدم، سر در اتاقی که به من دادند جمله «بی‌عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد» را نصب کردم. همان روز از آموزش و پرورش تماس گرفتند و گفتند: «این چه کاری است که شما کرده‌اید؟ مگر ما آمده‌ایم کسی را شیعه کنیم؟» گفتم: «من نیتم خالص است و فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم».

گفتند «هدف و نیت خود را در دل داشته باشید و ابراز نکنید». از طرفی نام‌خانوادگی من «کردی» بود و با زبان کردی نیز می‌توانستم صحبت کنم. آموزش و پرورش نیز مشکوک شده بود و گمان می‌کرد من جاسوسم و برای کسب خبر به آن‌جا آمده‌ام. اما گذشت زمان و اخلاص در کار و صمیمیت ایجاد شده بین ما، دیدگاه‌ها را نسبت به من تغییر داد.

دفاع پرس: آیا در طول دوران خدمت، امداد الهی را درک کرده‌اید؟

پس از پایان تدریس و کار روزانه، افراد مجرد توسط یک مینی‌بوس که راننده‌اش رییس آموزش و پرورش بود، به پادگان خارج از شهر منتقل می‌شدند. پس از رساندن آنان مینی‌بوس می‌آمد و افراد متأهل را به ساختمان‌های سازمانی واقع در بلوار برادران شبلی می‌رساند محل استقرار و اسکان ما در بلوار برادران شبلی شناخته شده بود. گروهک‌ها با زیر نظر داشتن ما، ساعات دقیق ورود و خروج و تحرکات‌مان را می‌دانستند.

روزی والدین یکی از خواهران به سنندج آمده بودند. در پایان کلاس، آن خواهر که اهل اصفهان بود به آقای جمشیدیان که راننده مینی‌بوس بود، گفت: «اگر امکان دارد استثنائاً امروز ابتدا افراد متأهل را به محل اسکان‌شان برسانید، سپس مجرد‌ها را» و وی نیز قبول کرد.

در مسیر بلوار سه راهی وجود داشت که به پادگان خارج از شهر می‌رسید. نرسیده به پادگان پلی به نام «صلاح‌الدین ایوبی» وجود داشت. ضدانقلاب‌ها این پل را بمب‌گذاری و برنامه‌ریزی کرده بودند که در رأس ساعتی که مینی‌بوس به سمت پادگان در حرکت است این پل منفجر شود. این بمب‌گذاری در روزی بود که مقرر شد ابتدا افراد متأهل به محل استقرارشان رسانده شوند و سپس مجردها به پادگان بروند، کمی که از سه راه گذشتیم صدای انفجار مهیبی شنیدیم و دریافتیم که پل منفجر شده است. این خواست خدا و امداد غیبی الهی بود که بمانیم و به خدمت ادامه دهیم.

دفاع پرس: فرمایش پایانی خود را بفرمایید؟

در طول دوران دفاع مقدس اگر زنان جلوتر از مردان نبودند، عقب‌تر هم نبودند؛ بلکه همسو و در یک راستا قدم بر‌می‌داشتند. زنان در بحث پشتیبانی جنگ از قبیل: جمع‌آوری کمک‌ها، طبخ و پخت و غذا، تهیه لباس، نگهداری از فرزندان و... نقش مهمی را ایفا کردند و بستر مناسبی را برای شرکت مردان در جبهه‌ها فراهم آوردند و این رسالت به خوبی توسط زنان مؤمنه و صالحه دوران هشت سال دفاع مقدس انجام شد.

این هشت سال آزمونی برای همه آزادمردان و زنان اسلامی بود و ما اینک وظیفه داریم به حفظ آثار و نشر ارزش‌های آن دوران بپردازیم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار