گروه استانهای دفاع پرس ـ حدیثه صالحی؛ «شهید»... «گمنام»... «وداع»... «تشییع»... و من غریبه نیستم با این کلمات... این واژهها در من بزرگ شدند... در من قد کشیدند...
وقتی که قلم به دست شدم
و قلم «تو» شد...
شاید این تو بودی که در رگهای قلم جاری شدی
تا من بنگارم تو را...
و بنویسم «شهید» تنها کلمه مقدس کتاب آسمان است
نوشتم...
و مینویسم...
هنوز هم مینویسم...
اما هنوز یاد نگرفتم تو را...
تو را گمنام آشنا بخوانم یا آشنای گمنام؟
و تو هر بار میآیی
در گمنامی...
نامت را فریاد میزنی...
کوچه به کوچه...
شهر به شهر...
و من در هوای آمدنت بزرگ میشوم
شاعر میشوم...
نویسنده...
و قلمم شور میگیرد از آمدنت...
و تو هر بار میآیی
زود به زود...
حتما دلت هوایی میشود
برای گنجشکهای بال و پر شکسته شهرم
برای کبوتران دل شکسته آبادی
و گاهی
چه دیر به دیر می آیی؟؟
که دل ما هوایی شود؟؟
این اضطراب آمدنت می کشد مرا..
و تو می آیی
سر قرار عاشقانهات
چه آمدنی...
و من در هوای چشمهای خیس خیابان می دوم تا به «تو» برسم
که تو را «خبر» کنم
و تو هر بار خبر در خبر... تیتر در تیتر روی صفحات مکتوب و مجازی رسانههای شهر میایستی
با اقتدار...
همچنان که در جبههها ایستادی
می ایستادی...
و شهر پشت تو سنگر میگرفت
حالا من پشت تو سنگر میگیرم
مانند همان روزهای جنگ
همان روزهای عاشقی
اصلا عشق یعنی ایستادن پشت تو
عشق یعنی باران باران نگاه تو
وقتی که میباری از آسمان وطنم
و گاهی عشق یعنی کبوتر کبوتر
«پرواز تا بهشت»
حالا بهشت را خبر کن
خبرنگاران «شهید گمنام» مینویسند
خبرنگاران شهرم...
خبرنگاران بنویسند...
اینجا خیابان چندم از شهر دلتنگیهای من است
شهر آلالههای گمنام
شهر تو...
پس خوش آمدی به دیار همیشه دلتنگ من
خوش آمدی شهید...
شهید گمنام...
انتهای پیام/