به گزارش دفاع پرس، رزمندگان ما انسی عجیب و وابستگی خاصی با کلام الهی داشتند. قرآنهای جیبی که رزمندگان همواره همراه داشتند، یکی از نشانههای این ارتباط قلبی است. اما اوج ارتباط قلبی رزمندگان و مبارزان را باید در شبهای عملیات، آن هنگام که رمز عملیاتها قرائت میشد جستوجو کرد. باید در هنگامه کارزار و نبرد توپ و تانک و تن روایت کرد دلدادگی آنها با کلام الهی را روایت کرد. شهید قرآنی علیاصغر آلآقا یکی از همان رزمندگان است، از همانها که رمز آسمانی شدنشان را از آیه آیههای قرآن گرفتند. متن زیر مروری بر زندگی این شهید بزرگوار است که پیش رو دارید.
شهید علیاصغر آلآقا در نخستین روز از فروردینماه 1344 در محله مروی که یکی از محلات قدیمی تهران است به دنیا آمد. علیاصغر، فرزند نخست کاظم آلآقا بود پدرش به دلیل علاقهای که به حضرت علیاصغر(ع) داشت نام ایشان را برای اولین فرزند خود برگزید.
مهندس پاسدار
علیاصغر به سبب اخلاق نیکو از همان ابتدا بیشتر مورد توجه مادر و پدر و اهالی محل قرار میگرفت. دو برادر و خواهر دیگر پس از وی به دنیا آمده بودند. دوران تحصیل اصغر در بحبوحه سالهای انقلاب سپری شد و وی به سبب تعلق خاطری که به امام(ره) داشت از همان دوران نوجوانی به فعالیتهای سیاسی روی آورد و دوشادوش مردم انقلابی ایران برای پیروزی و ترویج افکار امام خمینی(ره) قدمهایی را برداشت، پخش اعلامیه، تصاویر و سخنرانیهای امام در بین دوستان و اهالی محل از مهمترین این فعالیتها بود.
اصغر با پیروزی انقلاب و شرایط نامناسب امنیتی کشور در سالهای نخست، با نیمهتمام گذاشتن تحصیل خود در سال 1359 به سپاه پیوست و در بخش مهندسی کادر رسمی سپاه شد و به دلیل استعداد و شهامتی که داشت در بخش تخریب سپاه به فعالیت گمارده شد، موضوعی که تا مدتها بعد از شهادت وی دوستان و آشنایان از آن اطلاعی نداشتند و تا جایگاه قائم مقامی مرکز تخریب قرارگاه خاتم نیز ترفیع پیدا کرد.
قرائت واقعه تا شهادت
فعالیتهای مذهبی شهید علیاصغر از همان ابتدا در محله و جبهه زبانزد خاص و عام بود؛ در دوران قبل از انقلاب تا جایی که شرایط سنی وی اجازه میداد بعد از مدرسه، فعالیتهای قرآنی و مذهبی را ادامه میداد، مدام قرائت داشت و صبحها اهل خانه و همسایهها با قرائت قرآن وی از خواب برمیخاستند شبها هم قرائت سوره واقعه عمل شایستهای بود که تا زمان شهادت آن را ترک نکرد.
هیئت محبان شهادت
از نکات حائز اهمیت در مورد شهید این است که دو هیئت مذهبی یادگاری وی است یکی را در سال 62 به نام محبانالشهید تأسیس کرد که فعالیتهای آن شامل جلسات قرآن و دعای توسل و ذکر مصیبت بود. دیگری هم هیئت جانبازان متوسلین به حضرت قمربنیهاشم(ع) که این هیئت را بعد از نائل شدن مقام به جایگاه جانبازی تأسیس کرد. علیاصغر در سال 1361 و در عملیات بستان بر اثر انفجار مین در دو مرحله پای خود را از دست داده بود.
مسئولیت پایگاه بسیج مسجد قیام و عضویت در هیئت امنای شورای محل از مواردی است نشاندهنده جایگاه مردمی و محبوبیت وی در بین اهالی محل است با وجود اینکه وی در آن سالها 16 سال بیشتر نداشت. در شبهای پست بسیج، مراسم قرائت سوره واقعه را برگزار میکرداز بدعتهایی که وی در این مراسم برجای گذاشت این بود یکی از حاضران پس از برنامه، حدیثی را میخواند. از اقدامات دیگر پیگیری رفت و آمد بین هیئتها بود و هیئتها با اصرار و پیشنهاد وی، مدام مهمان هم میشدند.
با وجود اینکه بیشتر وقت علیاصغر پس از آغاز جنگ در مناطق عملیاتی میگذشت اما از هر فرصتی برای ترغیب و تشویق هممحلیها به قرآن بهره میبرد و شاید به این دلیل هم بود که جایگاه ویژهای بین همسن و غیرهمسالان خود و حتی ریش سفیدهای محله داشت و در موضوعات مربوط به محله از وی مشورت میگرفتند. محوریت زندگی شهید بر مردمداری بود با وجود اینکه سن و سالی نداشت ولی با روابط اجتماعی بالا، در محلهای با بافت سنتی مورد قبول همه طیفها بود. مثلاً اگر عدهای میخواستند لوازمی را به نیازمندان بدهند برای شناسایی فقرای محله، او جزو نخستین کسانی بود که مورد مشورت قرار میگرفت.
علیاصغر و یک خاطره
شاید خیلی از دوستان شهید که در قید حیات هستند این خاطره را به یاد دارند که چگونه او قبل از مأموریت خارج از کشور در جمع دوستان گریه میکرد و دلیل خود را برای بیتابیاش را از دست دادن نخستین دهه ماه صفر به دلیل مأموریت خارج از کشور عنوان میکرد و آرزو داشت کاش به این مأموریت نمیرفت و در نخستین سالی که هیئت دارند حضور میداشت. آنها یادشان است که چگونه به شهید دلداری دادند که این سفر برای انقلاب و حمایت از رزمندههایی است که داشتند در جبههها علیه باطل میجنگید. و حتماً به یاد دارند که وی پس از بازگشت از مأموریت پولی که برای خرج وی در مأموریت داده شده بود را تمام و کمال به سپاه بازگرداند و قاطعانه گفت این پول برای مردم و سپاه است و من نیازی به آن ندارم.
خادم رزمندهها
علیاصغر آرزو داشت بعد از پایان جنگ، تحصیلات نیمهتمام خود را ادامه دهد برای اینکه احساس میکرد در حوزه دانش و فناوری با محدودیتهایی که برای ما ایجاد شده نیاز به ادامه تحصیل او و همه جوانان این مرز و بوم نه یک ضرورت که یک واجب است.
شهید در مواجهه با این سؤال در جبهه یا هنگام بازگشت از آنجا که در جنگ چه میکنی و چه سمتی داری؟ با وجود جایگاهی که داشت خود را خادم رزمندهها معرفی میکرد که وظیفه پاک کردن محل اقامت آنها را دارد؛ این خصلت حتماً از اخلاص وی نشئت میگرفت که ویژگی بارز وی بود، همهچیز را برای رضای خدا انجام میداد و برای دیده شدن و برای دیگران انجام نمیداد و کارهایش در محله یا جبهه را علنی نمیکرد و هرکاری انجام میداد با مشخص شدن آثار و نتایجش معلوم میشد که نتیجه پیشنهاد یا اقدام مستقیم این شهید بوده است.
40 شهید بعد از شهادت آلآقا
علیاصغر در نهایت در 6 بهمن 1364 در جاده خرمشهر به فاو به آرزوی دیرینهاش رساند.
شهادت او برای اهالی محله سنگین بود آنها ناراحت بودند که جوانی به این بزرگ منشی را از دست دادند و خوشحال که او، در راه دفاع از کشور و اسلام به شهادت رسید؛ وقتی در قید حیات بود بچههای محله را برای اعزام به جبهه تشویق میکرد خیلی از جوانان هم بعد از شهادت وی که تعدادشان به 40 نفر میرسید گفتند چرا اصغر با آن شرایطی که داشت به جبهه رفت و شهید شد ولی ما نرویم؟ و عازم جبهههای نبرد علیه باطل شدند و تعدادی از آنها هم به شهادت رسیدند.
این شهید والامقام در قطعه 26 بهشت زهرا مدفون است. وصیتنامهای از وی بر جا نمانده و پس از شهادت وصیتنامهاش مفقود شده است. شاید این هم خواسته این شهید با اخلاص بوده که وصیتنامهاش مفقود شود و معاملهاش را با خدا انجام دهد.
تنها نامه منتسب به وی که چند روز قبل از شهادت نگاشته شده، دل نوشتهای خطاب به علی فریدوننژاد، از همرزمان دوره جنگ تحمیلی این شهید است.