به گزارش دفاع پرس، «علیاصغر کلاته سیفری» در پنجمین روز از خرداد ماه سال ۱۳۳۸ در «سبزوار» متولد شد. اسم وی را علیاصغر گذاشتند. به این نیت که مثل علیاصغر حسین (ع) قربانی راه خدا باشد. از همان کودکی مهربان و یاریگر بود. وقتی به مزرعه پدر میرفت، مثل کارگران مزرعه داس به دست میگرفت و خوشه چینی میکرد. با پدر به آبیاری میرفت و برای مادر از چشمه آب میآورد.
سالهای پایانی تحصیلات وی با زمزمههای انقلاب مصادف شده بود. چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، با چند تن از دوستان به مشهد رفت تا دفترچه اعزام به خدمت بگیرد، اما دو روز مانده به اعزام، با شنیدن پیام امام به سربازان و ارتشیان (مبنی بر تسلیم و مقاومت نکردن در برابر مردم) منصرف شد و دوستان خود را نیز متقاعد کرد که از اعزام چشم پوشی کنند.
پدر شهید نقل میکند زمانیکه بنزین کوپنی بود، مسوول فروش بنزین از آشنایان وی بود. به همین سبب بدون ایستادن در صف، بنزین دریافت نموده بود. وقتی علیاصغر ماجرا را متوجه میشود با کنایه میگوید: «پدر جان خوب کار کردی. فقط حق مردم را پایمال کردی، هر چه بدست آورده بودیم هم از دست رفت».
علی اصغر چند ماه پس از انقلاب در کنکور سراسری شرکت کرد و موفق شد در رشتهی مهندسی برق دانشگاه بندرعباس پذیرفته شود. با آغاز انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها، به خانه بازگشت و تصمیم گرفت سرباز جمهوری اسلامی شود. دوباره با همان دوستان به تهران آمد و برای اعزام ثبت نام کرد. دولت با حجم بالای سرباز رو به رو بود. بنا بر این، آنان را مازاد بر نیاز اعلام کردند و همان جا به آنانکه میخواستند برگردند، کارت معافیت دادند. اما علیاصغر نمیخواست برگردد. به وی و چند تن دیگر گفتند که اگر دوست داشته باشند، میتوانند به عنوان نیروی رسمی و درجه دار ارتش استخدام شوند. علیاصغر پس از دو ماه گذراندن دوره آموزشی، در اهواز با درجهی گروهبان دومی سرگرم خدمت شد. در این میان سیلی چند روستای خوزستان را تا مرز ویرانی پیش برد. علیاصغر با خودرویی که در اختیار داشت، به یاری سیلزدگان رفت تا سهمی در این کار داشته باشد.
در همین ایام، «کردستان» و «کرمانشاه» شلوغ شد. برخی از گروهکها از نو پا بودن دولت و ضعف آن سوءاستفاده کردند و شورشی را ترتیب دادند. علیاصغر با نیروهای ارتش به «پاوه» رفتند و طبق دستور امام با ضد انقلاب جنگیدند تا بالاخره کردستان آرام شد.
علیاصغر در کردستان با فعالیت جهاد سازندگی آشنا شد و تصمیم گرفت تا همکاری خود را با این نهادها بیشتر کند. وقتی سربازیاش تمام شد، احساس کرد روحیهی نظامی و نظامیگری در او رسوخ کرده و فرو نمیشیند، مگر آنکه به عضویت سپاه درآید. بنا بر این در سال ۱۳۵۹ نیروی رسمی سپاه سبزوار شد.
شهید کلاته سیفری علاوه بر حضور فعال در جبهه، دغدغه کار فرهنگی را نیز داشت. به همین سبب تصمیم گرفت کتابخانهای در کلاته سیفر احداث کند. وی علاوه بر پیگیریهای بسیار برای دریافت کتاب، با اهدای تمام کتب خود به این کتابخانه، آنرا تجهیز نمود.
علیاصغر هر خدمتی را که میتوانست بدون هیچ توقعی انجام میداد. یک مرتبه که راهی «سوسنگرد» شده بود، متوجه میشود روستایی احتیاج به سیمکشی برق دارد. هرچند که کار دشواری بود، اما با تلاشهای علیاصغر ساکنان روستا صاحب برق و روشنایی شدند.
عملیات خیبر، آخرین عملیاتی بود که علیاصغر کلاته سیفری در آن به رشادت پرداخت. وی که در این عملیات با مسوولیت فرمانده گردان جبار تیپ ۲۱ امام رضا (ع) حضور پیدا کرده بود، به همراه نیروهایش از سه جهت در محاصره تانکهای دشمن قرار میگیرند. شهید کلاته سیفری پس از مقاومتی بینظیر درحالیکه از شدت مبارزه خون از گوشهایش جاری شده بود، تیر یکی از تیراندازهای دشمن بعثی پیشانی وی را میشکافد. شهید علیاصغر کلاته سیفری با آنکه شش اسفند ۱۳۶۲ به شهادت رسیده بود، سرانجام در ۲۶ اسفند همان سال، در خاک کلاته سیفر آرام گرفت.
وی پیش از شهادت به دوستان خود گفته بود «هیچگاه دوست نداشتم که زخمی شوم تا مردم به من به عنوان یک مجروح جنگ احترام بگذارند. من همیشه از خداوند میخواستم تیری به پیشانیام اصابت کند و به شهادت برسم»؛ و با دست قسمتی از پیشانی را نشان میدهد که پس از شهادت تیر به همان قسمت اصابت کرده بود.
در پایان فرازهایی از وصیت نامه شهید را میخوانیم.
خداوندا! تو را سپاس که بر این بنده گناهکارت منت نهادی و قدرت انتخاب را به او عطا فرمودی تا در راه خودش را فدا ساخته و دین خود را به اسلام و قرآن ادا کند. انشاءالله تعالی
خداوندا! تو را سپاس که عنایت فرمودی و مرا جزو بندگان فقیرت قرار دادی تا زرق و برق دنیا مرا نفریبد و در لجنزار زندگی پست مادی فرو نروم و جزء بندگان گمراهت قرار نگیرم.
تنها وصیتم این است که نسبت به انقلاب و جمهوری اسلامی و نهایتاً اسلام و قرآن و امام بیتفاوت نباشید.
خاطرات شهید کلاته سیفری درکتاب «ایوان بهار» به چاپ رسیده است.
انتهای خبر/ 711