زهره سلمان اژدری خواهر شهید بهرام سلمان اژدری در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس در خصوص شهادت برادرش، اظهار داشت: پنج خواهر و برادر بودیم. ۱۰ ساله بودم که بهرام به خدمت سربازی رفت. پیش از او نیز برادر دیگرم در جبهه بود.
وی ادامه داد: ۱۰ ماه از سربازی بهرام گذشته بود که تماس گرفت و خبر داد که چند روز دیگر به مرخصی میآید. روز بعد مجدد تماس گرفت و گفت که به جهت آغاز عملیات، مرخصی وی لغو شده است.
خواهر شهید تصریح کرد: برادرم چندی بعد در زبیدات مفقود شد. پدرم تا شوش به دنبالش رفت، اما خبری از او نبود. پدر و مادرم تا آزادی اسرا امید داشتند که برگردد. حتی گمان میکردیم شاید در زندانهای عراق باشد، ولی نیامد. آن زمان دیگر یقین یافتیم که شهید شده است. با وجود اینکه میدانستیم احتمال زنده بودنش خیلی کم است، چشم به راهش بودیم. خانه پدریمان را که فروختیم به یکی از اقوام سپردیم که اگر بهرام زنگ زد، به ما خبر بدهید.
سلمان اژدری خاطرنشان کرد: پدرم ۲۱ سال و مادر ۱۷ سال پیش از دنیا رفتند. به خاطر دارم روزهایی را که از خواب بیدار میشدم و میدیدم مادرم در اتاق دیگری قالب عکس بهرام را در آغوش گرفته و آرام گریه میکند. مادرم گریه میکرد و میگفت: من چطور بدون بهرام زنده ماندهام؟! زمانی که پس از ۲۹ سال خبر بازگشت پیکر برادرم را آوردند، به یاد مادر و پدرم افتادم که چقدر چشم انتظار آمدنش بودند. تا به امروز برای برادرم هیچ مراسم یادبودی برگزار نکردیم.
وی با بیان خاطرهای از برادرش گفت: بهرام به مهربانی معروف بود. از منطقه برای تک تک اعضای خانواده نامه مینوشت و به طور جداگانه با آنها صحبت میکرد.
خواهر شهید ادامه داد: پدرم در شرکت مینو کار میکرد. ما بهترین خوراکیهایمان را برای بهرام کنار میگذاشتم تا به منطقه ببرد. زیرا منطقهای که بهرام در آنجا خدمت میکرد، آذوقه به سختی بدستشان میرسید. به خاطر دارم بهرام میگفت: ما سه جوان ۲۰ ساله هستیم که با دو تخم مرغ سیر میشویم. وقتی امروز خبر اختلاسها را میشنوم. بسیار ناراحت میشوم، زیرا جوانهای ما از این کشور دفاع کردند و از جانشان گذشتند تا عدالت و امنیت در کشور حاکم شود نه اینکه برخی به منافع خود برسند.
سلمان اژدری در پایان خاطرنشان کرد: هر بار شخصی از من سراغ برادرم را میگرفت، میگفتم: دیگر برنمیگردد. نمیتوانستم باور کنم یک پسر با ۲ متر قد به جبهه رفته باشد و حالا چهار تکه استخوانش را بیاورند. حتی زمانی که خبر بازگشتش را شنیدم باور نکردم. گفتم این استخوانها نمیتواند برای برادرم باشد، اما وقتی وسایل شخصی و اتیکت نام برادرم را روی لباسش دیدم، لحظهای حالم دگرگون شد. حالا یقین دارم که آن پیکر متعلق به برادرم است.
بنا بر این گزارش، شهید وحید سلمان اژدری فرزند اسدالله، متولد ۴۷، اعزامی از استان البرز بود. این شهید بزرگوار در سال ۶۷ به جنگ اعزام و در تک دشمن در منطقه عملیاتی زبیدات به شهادت رسید.
انتهای پیام/ 131