به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، برای فرمانده روایت از لحظه لحظه شهادت نیرویی، چون شهید محمدحسین حدادیان دشوار بود، اما میگفت: این روزها باید بیش از هر زمان دیگری از جوانان ولایتمدار و شجاعی، چون محمدحسین سخن گفت که رمز شهادتشان چیزی جز اخلاص و صداقتشان نبود. وقتی سراغ فرمانده شهید محمدحسین حدادیان رفتم اصلاً فکرش را هم نمیکردم با یک رزمنده دوران دفاع مقدس همکلام شوم که سالهاست در حال جهاد و مبارزه است.
۲۸ سال است فرماندهی میکند، اما این روزها به جاماندگیاش از قافله شهدا غبطه میخورد. جوانان دهه هفتادی که این روزها همه را انگشت به دهان در حسرت شهادت جا گذاشتهاند. این نوشتار ماحصل همکلامی ما با فرمانده شهید محمدحسین حدادیان است که در کنار مزار شهید و در آستان امامزاده علیاکبر (ع) چیذر انجام گرفت به خواست ایشان و به دلایلی از آوردن نامشان معذوریم.
امامزاده پر شهید
وارد حیاط امامزاده علیاکبر (ع) چیذر که میشوم، چشمم میخورد به بنری از شهدای دفاع مقدس که بر بالای مزار شهیدان خودنمایی میکند. کمی جلوتر و فقط در چند قدم مانده به بارگاه امامزاده علیاکبر (ع)، در ردیف شهدای دفاع مقدس مزار شهید محمدحسین حدادیان قرار دارد که در میان قبور شهیدان داود روشنیبین و شهید نصرت اشترانی آرمیده است. قرارمان با فرمانده محمدحسین در کنار مزار شهید است، تا آمدنش فرصتی پیدا میکنم و گشتی در میان قبور شهدا میزنم.
مزار شهیدان مدافع حرم امین کریمی، امیر سیاوشی شاهعنایتی و شهیدان هستهای شهید مصطفی احمدیروشن و شهید مسعود علیمحمدی مشخص و برجسته هستند.
مرور نوشتههای قبور شهدا تأملبرانگیز است، تصور اینکه کشورمان مردانی دارد از جنس شهدا که برای دفاع از آن در هر زمان و مکان شجاعانه مقاومت میکنند حال آدم را خوش میکند.
جوان ۲۲ ساله
خودم را به کنار مزار شهید محمدحسین میرسانم. مزار شهید این روزها مأمن دلدادگان به شهداست. زائرانش از جوان ۲۲ ساله تا پیرزن ۵۰ ساله پرتعداد هستند.
فرمانده محمدحسین هم در بین زوار است. ابتدای گفتوگو از حال و احوال خودش میپرسم، وی از حضورش در جنگ تحمیلی اینچنین میگوید: حدود ۷۰ ماهی در جبهههای جنگ تحمیلی بودم و هفت، هشت باری هم به سوریه اعزام شدم و جانباز جبهه مقاومت هستم. در مقابله با فتنه سالهای ۷۸، ۸۸ و ۹۶ هم فعال بودم، اما امثال محمدحسین یک شبه ره صد ساله را طی کردند و از ما سبقت گرفتند. راستش را بخواهید به محمدحسین غبطه میخورم، به جوان ۲۲ سالهای که در شب شهادت حضرت فاطمه (س) سینهاش را مقابل اشقیا سپر کرد و بیوجدانها به طرز وحشیانهای به شهادتش رساندند.
تربیت یافته هیئت و بسیج
دیدن اشکها و بغضهای گاه و بیگاه فرمانده در فراق دوست و همرزم شهیدش سخت است. سراغ محمدحسین را میگیرم و میپرسم چه شاخصه اخلاقی در وجود محمدحسین بهانه شهادتش شد؟ میگوید: حدود ۲۰ سالی میشود که خانواده محمدحسین به این محل آمدند و در جوار امامزاده چیذر ساکن شدند. محمدحسین حدود پنج سال داشت که دست در دستان پدر در مسجد و هیئت و بسیج حضور مییافت. خانواده معتقد و مؤمنی که در تربیت فرزندانشان به ولایت فقیه توجه زیادی داشتند. به جرأت میتوانم بگویم شخصیت محمدحسین در همین هیئت و بسیج شکل گرفت. محمدحسین باهوش بود. یکی از فعالترین نیروهای پایگاه قائم چیذر حوزه ۱۳۵ فتحالمبین ناحیه جماران بود.
هر بار همت و جدیتش را در انجام مأموریتها و امور فرهنگی بسیج میدیدم، یاد رزمندگان زمان جنگ برایم زنده میشد. همان جوانان ۱۴، ۱۵ سالهای که بیمحابا به دل دشمن میزدند. محمدحسین شجاع بود و سر نترسی داشت. آنقدر در خط مقدم مأموریتها حاضر میشد که صدای دوستانش را هم درآورده بود که چرا همهاش محمدحسین...
آمر به معروف و ناهی از منکر
فرمانده شهید حدادیان در ادامه میگوید: من دیدم واقعاً ظرفیت محمدحسین بالاتر از فعالیت یک پایگاه بسیج است. فرمانده حوزه بودم و برای همین محمدحسین را با خود بردم تا فعالیتهایش را در چند پایگاه ادامه دهد. پرجنب و جوش بود. یک نوع آتش به اختیار. آمر به معروف و ناهی از منکر. حافظ ناموس مردم بود. حواسش به رفتار همه بود. حتی جوانهای داخل پارک که نکند مزاحمتی برای مردم ایجاد کنند. گاهی نگران میشدم. این دل و جرأتش کمی نگرانم میکرد. چیزی نگذشت که محمدحسین به جمع بچههای هیئت رزمندگان ملحق شد. ۱۸ سالی میشد که هیئت دایر شده بود و حلقه اولیه هیئت هم ۱۰ نفر بودند، اما رفته رفته حلقه بزرگ و بزرگتر شد و امروز به لطف خدا هیئت ۸۰ نفر خادم دارد. محمدحسین شش سال پیش به هیئت رزمندگان آمد. زمان برگزاری مراسم، محمدحسین کنار در اصلی میایستاد و مردم را به داخل هدایت میکرد. حتی در پارک کردن خودروی عزاداران کمک میکرد. هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد. نگاه نمیکرد نوع کار چیست، خالصانه و متواضعانه بدون هیچ توقعی خادمی میکرد. احترام، اخلاق و ادب یکی از اصلیترین شاخصههای محمدحسین در خادمی بود.
علمداران هیئت چیذر
نگاهم به مزار شهید امیر سیاوشی میافتد. میپرسم محمدحسین هم مانند شهید مدافع حرم امیر سیاوشی از خادمان هیئت بود؟ با حسرت پاسخ میدهد: بله، هر بار به سوریه میرفتم و برمیگشتم، امیر به دیدارم میآمد و از من میپرسید: حاجی ما را کی میبری؟ من هم میگفتم دفعه بعد، چند بار این اتفاق افتاد تا اینکه من مجروح شدم و برگشتم. آمد عیادتم و گفت: مرد حسابی تو باید بروی آنجا اینطوری مجروح شوی و ما بمانیم اینجا. اول محرم بود. گفت: من را نمیبری؟ گفتم تو بعد محرم میخواهی ازدواج کنی. برو و به زندگیات برس. گفت: نه یک بار اعزام شوم و برگردم بعد عروسی میگیرم.
حتی داشت خانهاش را نقاشی میکرد. خیلی زود اعزام شد. رفت و شهید برگشت. آن قدر پاک بود که خدا در همان مرتبه اول خریدش. یا همین شهید مدافع حرم که تصویرش را میبینید. اینها از رفقای محمدحسین حدادیان بودند. امین آمده بود عیادتم، وقتی رفت به دوستانش گفته بود حاجی برود و مجروح شود ما اینجا برای خودمان بچرخیم. او هم اعزام گرفت و رفت و شهید شد. امیر سیاوشی، محمدحسین و امین کریمی از علمداران هیئت چیذر بودند، اما شاید یک روضه درست و درمان هم نتوانستند در هیئت گوش کنند آنقدر که مشغول خدمت و خادمی عزاداران و دادن چای و پذیرایی بودند. امین در کوچه خیابانهای اطراف گشت میداد. محمدحسین دربان بود. امیر هم همین طور. به قولی اینها ته مجلس بودند و این شعر را به منصه ظهور رساندند که از آخر مجلس شهدا را چیدند.
عنوان
پیکر چاک چاک
فرمانده پایگاه بسیج قائم چیذر از شب حادثه و چرایی راهی شدن محمدحسین چنین میگوید: مدتی بود دراویش گنابادی در نزدیکی منزل نورعلی تنابنده در گلستان هفتم تجمع میکردند، اما یک روز قبل کلانتری ۱۰۲ پاسداران دو نفر را به جرم سرقت خودرو دستگیر و به کلانتری منتقل کرده بود، تعدادی از دوستان این سارقان در کلانتری تجمع کرده و خواستار آزادی افراد دستگیرشده بودند و نیروهای امنیت را تهدید کرده بودند که نیم ساعت بیشتر فرصت ندارید تا برادر ما را آزاد کنید. بعد از اینکه به هدف خود دست پیدا نکردند شروع به اغتشاش و آشوب کردند و با تجمع، مخل امنیت شهر شدند. طبق درخواست مسئولان مربوطه مبنی بر اعزام نیروهای بسیجی به محل مورد نظر محمدحسین و تعدادی از بسیجیان در محل حاضر شدند. درگیریها تا نیمههای شب طول کشید. بعد از حادثه اتوبوس و به شهادت رسیدن چند نیروی ناجا، بسیج وارد عمل شد.
درگیریها ادامه داشت تا اینکه نزدیکیهای صبح شروع به آتش زدن خودروها، حمله به اموال عمومی و خصوصی مردم و ورود به خانههایشان کردند. در محلی که محمدحسین حضور داشت آتش بزرگی روشن میکنند و دو کپسول ۱۱ کیلویی گاز خانگی را درون آتش میاندازند، محمدحسین با به خطر انداختن جانش وارد آتش میشود وآن دو کپسول را از آتش خارج میکند، آتشنشانها کپسولها را سرد میکنند تا مانع انفجار آنها شوند. اگر آن کپسولها منفجر میشد خسارت جانی و مالی زیادی به مردم و خانههای اطراف وارد میشد. دراویش وحشی وقتی این اقدام جسورانه محمدحسین را میبینند تاب نمیآورند و با اسلحه شکاری به سمت محمدحسین شلیک میکنند.
ابتدا سینه و زیر گلوی محمدحسین را نشانه گرفتند و بعد هم از پشت به محمدحسین شلیک کردند. تا محمدحسین به زمین میافتد به سمتش میروند و با قمه و هر چه در دست داشتند به جان محمدحسین میافتند و بدنش را چاک چاک میکنند.
ما در محل دیگری بودیم تا متوجه شدیم به سمت محمدحسین رفتیم که یکی از آن اشقیا سوار بر خودرو از روی محمدحسین رد شد و دوباره برگشت و از روی پیکر بیجان محمدحسین عبور کرد. وقتی بالای سر محمدحسین رسیدم شهید شده بود. دیدن پیکر چاک چاکش برایم سخت بود. به سرعت به بیمارستان لبافینژاد منتقلش کردیم. ساعت حدود چهار صبح اول اسفند بود. به همت نیروهای ناجا و بسیجیان و دستگیری حدود ۳۰۰ نفر از دراویش غائله خاتمه پیدا کرد.
خبر شهادت
بچهها از من خواستند خبر شهادت محمدحسین را به خانوادهاش اطلاع بدهم. برایم سخت بود. وقتی میخواستند پیکر را شسته و کفن کنند خونریزیهای محل جراحت آنقدر زیاد بود که اجازه نمیداد. پیکر محمدحسین حدود ۵۰، ۶۰ بخیه خورد تا کفن شد و برای تشییع آماده شد. حدود ساعت ۶ صبح به پدر محمدحسین پیام دادم و خواستم در اولین فرصت با من تماس بگیرد. ساعت ۱۱ صبح بود که پدر بزرگوارشان با من تماس گرفتند. من به ایشان گفتم پیرو درگیریهای دیشب چند نفر از بچههای بسیج مجروح شدند که محمدحسین هم در میان بچههاست. دیدم نمیتوانم خبر شهادت را تلفنی به پدرش بدهم. از دوستانم در هیئت چیذر خواستم حضوری به منزل محمدحسین بروند و خبر را بدهند. آنها هم رفتند و خبر شهادت محمدحسین را به مادر و پدرش دادند.
روضه ارباً اربا
خانم تاجیک مادر شهید به محض شنیدن خبر شهادت محمدحسین گفت: خدا را شکر. اگر صد فرزند، چون محمدحسین داشتم فدای ولایت میکردم. این صحبتها و صلابت مادرانه، من را به یاد مادر حضرت علیاکبر (ع) انداخت. مادرش گفت: نباید اوضاع مملکت طوری باشد که دل حضرت آقا بگیرد. در مراسم تشییع و به خاکسپاری محمدحسین، مادرش به محمود کریمی مداح مراسم گفت: حاجمحمود برای پسرم کم گذاشتید، حاجمحمود گفت: چرا حاجخانم؟ گفت: روضه علیاکبر (ع) را نخواندی. حاجمحمود هم به درخواست مادر احترام گذاشت و روضه ارباً اربای علیاکبر (ع) را خواند.
بسیجیهای پای کار
فرمانده شهید محمدحسین حدادیان در پاسخ برخی که به طعنه گفته بودند آیا محمدحسین شهید محسوب میشود؟ میگوید: ما یک زمانی نیاز داریم در خرمشهر شهید بدهیم، یک زمانی نیاز داریم در بغداد شهید بدهیم، یک زمانی نیاز داریم در خیابان پاسداران شهید بدهیم. بسیجیها پای کار ایستادهاند. هر جا نیاز به دفاع از انقلاب، اسلام و ولایت باشد، بسیجیها هستند. محمدحسین با حکم مأموریت در محل درگیری حاضر شد. آنهم با دست خالی. چه کسی گمان میکرد دراویش مدعی مرام امیرالمؤمنین در شب شهادت بانوی دو عالم فاطمه زهرا (س) با قمه و چاقو به جان مأموران امنیت بیفتند.
مقیاس شهادت
برخی رسانهها مغرضانه نامی از شهدا نبردند. وقتی از من خواستید خودم را معرفی کنم به عمد از مسئولیتها و مدت خدمت و جهادم برایتان گفتم. خواستم بگویم وای بر من و امثال من که بعد از سالها جهاد و تلاش به آنچه همیشه آرزو داشتیم، نرسیدیم، اما محمدحسین حدادیان یک جوان ۲۲ ساله بسیجی توانست ره صد ساله را یک شبه طی کند. ماها باید بدویم تا شاید به محمدحسین برسیم. ما خرازیها، حاجهمتها و باکریها را دیدیم و راهی شدیم، اما اینها ندیده، عاشق شدند و رفتند. به نظرم ما هنوز به آن اندازه و مقیاسی که باید برسیم تا شهادت نصیبمان شود، نرسیدهایم.
منبع: روزنامه جوان