به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، پس از ورود منافقین به فاز نظامی و تقابل مسلحانه با جمهوری اسلامی از 30 خرداد سال 1360، موج گستردهای از ترور در کشور آغاز شد که با انفجار ساختمان حزب جمهوری در هفتم تیرماه (شهادت شهید بهشتی و 72 تن از یاران انقلاب) و انفجار دفتر نخستوزیری در هشتم شهریورماه (شهادت شهیدان رجایی و باهنر) به اوج خود رسید.
پس از این حوادث - خصوصاً بعد از انفجار نخستوزیری و راهپیمایی مسلحانه سازمان مجاهدین خلق در پنج مهر همان سال - برخوردها با منافقین بیشتر شد؛ افراد بسیاری بازداشت و به زندان رفتند و زندان اوین تهران مملو از جمعیت شد.
با افزایش تعداد زندانیان، نارضایتی و گلایهمندی افراد شروع شد و منافقین از طریق نفوذ بر روی برخی شخصیتها از جمله آیتالله منتظری - قائممقام وقت رهبری - جوسازیهای بسیاری کرده و اینطور وانمود شد که زندانیان تحت فشار بیرحمانه قرار دارند.
حتی گزارش افرادی نظیر [شهید] محمد منتظری هم آیتالله را راضی نکرد و انگشت اتهامات به سمت شخص «سید اسدالله لاجوردی» دادستان انقلاب مرکز (تهران) نشانه رفت.
اسدالله لاجوردی از اولین شخصیت هایی بود که بنای برخورد با باند «سید مهدی هاشمی» را داشت و این برخورد دشمنی آیت الله منتظری با او شده بود.(1)
این فضاسازیها و اخبار و شایعات هرروز بیشتر میشد تا اینکه خبر به امام (ره) رسید و ایشان هیاتی را موظف به پیگیری کردند.
در این مقطع، آیتالله سید حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب بود که طبیعتا مسئول بالادستی لاجوردی به عنوان دادستان مرکز محسوب میشد.
موسوی تبریزی در دو مقطع، دو مصاحبه نسبتا مفصل درخصوص عملکرد شهید لاجوردی در دادستانی مرکز انجام داده و به بیان نقطه نظرات خود در این باره پرداخته است.
او از جمله قضات و حاکمان شرع در ابتدای انقلاب است که در پستها و شهرهای متعددی مسئولیت داشت که شاید مهمترین آنها (تا پیش از دادستانی کل) استان آذربایجان شرقی بود که برای قضاوت دو پرونده به تهران فراخوانده شد. یکی از آنها رسیدگی به اتهامات «محمدرضا سعادتی» از اعضای رده بالای سازمان مجاهدین (پرونده اول وی با موضوع جاسوسی برای شوروی) بود و دیگری رسیدگی به پرونده آتشسوزی سینما رکس آبادان.
موسوی تبریزی البته در دوره اول مجلس شورای اسلامی نیز به عنوان نماینده انتخاب شد و نهایتا در شهریورماه سال 60 به عنوان دادستان کل انقلاب منصوب گردید و به گفته خودش، اگرچه لاجوردی را از سال 59 و در جریان دادگاه سعادتی میشناخت، اما مسئولیتش در دادستانی کل انقلاب، آغاز همکاری او با لاجوردی از نزدیک بود.
دادگاه اول محمدرضا سعادتی به اتهام جاسوسی برای شوروی به ریاست موسوی تبریزی/ لاجوردی دادستان این پرونده بود
وی در همان کوران حوادث و برخوردهای گسترده با منافقین «دادستان کل انقلاب» میشود؛ یعنی زمانی که گفته میشد برخورد با زندانیان سختگیرانه است.
خود او می گوید: «در زمان دادستانی کل خود من، به حضرت امام(ره) گزارش داده بودند که مرحوم آقای لاجوردی در زندان اعمال خشونت میکند و رفتار درستی ندارد.
من این را عرض کنم که آقای لاجوردی آدم خوبی بود. مسلماً متدین بود. اصلاً اهل سوءاستفاده مالی و اخلاقی نبود، سادهزیست، انقلابی و مردمی بود ولی برخوردهای خارج از قانون داشت که قابل توجیه نبود. در رابطه با برخوردهای خشن باید خیلی مواظبش میشدیم. ازطریق نمایندگان مجلس هم این مسئله به گوش حضرت امام رسیده بود.»
موسوی تبریزی تصمیم میگیرد تا فردی را برای نظارت بر رفتار با زندانیان مامور کند و برای این کار حجتالاسلام مرتضی فهیم کرمانی -دادستان کرمان و نماینده مجلس شورای اسلامی- را انتخاب میکند.
فهیم کرمانی برای مدتی [سه تا چهار ماه] در این مسئولیت میماند و از طریق او برخی گزارشها به گوش نمایندگان مجلس و حتی حضرت امام هم میرسد.
هادی خامنه ای در این باره میگوید: «خبردار شدیم آقای فهیم کرمانی (عضو وقت کمیسیون حقوقی مجلس) درباره ماجراهایی که در اوین میگذرد، گزارشی برای امام بردند یا دیگران شاید گزارشهایی بردند. امام به ایشان حکم دادند که برود اوین را بررسی کند؛ رفته بود، بررسی کرده بود و گزارشی برای امام آورده بود که این گزارش خیلی مورد رضا و رغبت امام نبود.»
متعاقب این گزارش، جلسه ای در بیت حضرت امام تشکیل میشود که آقایان خامنهای، هاشمیرفسنجانی، موسوی، موسوی اردبیلی، محمدیگیلانی، لاجوردی، فهیم کرمانی، مروی، سید احمد خمینی و سید هادی خامنهای ازجمله حاضرین در آن بودند.
هادی خامنهای این جلسه را اینطور روایت میکند: «وقتی وارد اتاق شدیم، امام نشسته بودند و یکییکی میآمدند و دست ایشان را میبوسیدند و مینشستند. سکوت بر جلسه حاکم بود. همچین خیلی هم امام ناراحت به نظر میرسیدند. امام از جهت همان گزارشهایی که به ایشان داده شده بود، خیلی عصبانی و ناراحت بودند.
آقای فهیم شروع کرد به صحبت، گزارش را از ایشان خواستند و ایشان شروع کرد به گزارشدادن. مبنای گزارش، بدرفتاری بود. ایشان داشت توضیح میداد. جزئیات مبحثی را که ایشان گفته، من اصلا به خاطر نمیآورم. میدانم موضوع این بود که برخوردها، تعزیر، بازجویی و شدت عملها و این چیزها مطرح بود.
آنجا آقای فهیم وقتی داشت توضیح میداد، رسید که بله آنجا تعزیرهایی که میکردند… وقتی اسم کلمه «تعزیر» برده شد، امام همانجا حرف ایشان را قطع کردند. گفتند: نگویید تعزیر بگویید «جنایت»!
بحثهایی شد و یادم هست آن زمان آقای هاشمی مقداری با نحوه گزارشهای آقای فهیم، خیلی موافق نبود و آقای حاج احمدآقا هم همینطور! امام امر به سکوت میکرد و میگفت که شماها چیزی نگویید.
خلاصه صحبتهایی شد و در آنجا تصمیم گرفته شد که تعزیر دیگر به آن صورت نباشد. گفتند آخر هیچیهیچی نمیشود؛ بنا شد با طناب بپیچند مثلا با طناب بزنند به جای آن کابل و اینها. مثلا اینطوری شد؛ چون توصیف کردند این کابلها اینطوری است، امام گفتند که نه هرگز اینطوری نباشد و ادامه پیدا نکند و حتی همان تعزیرها هم بنا شد که با نظر بازجو نباشد با نظر دادستان باشد! یعنی قاضی و دادگاه، اگر او صلاح دانست یک تعداد معین بزنند! خب این جلسه تمام شد و آمدیم.»
سید اسدالله جولایی معاون وقت دادستانی نیز در گفتگو با فارس، از قول شهید لاجوردی به شرح جلسهای در حضور امام پرداخت که به نظر میرسد همین دیدار باشد.
جولایی میگوید: «یک بار احمد آقا [خمینی] زنگ زد و گفت امام فرمودند آقای لاجوردی به اینجا بیاید. شهید لاجوردی گفت وقتی رفتم، دیدم همین آقایان دور تا دور امام نشسته بودند. من هم دم در نشستم و چون سوز سرما هم از لای در میآمد، کمرم به شدت درد میکرد اما خودم را نگه داشته بودم.
جلسه شروع شد و همه آن آقایان علیه لاجوردی صحبت کرده بودند.
شهید لاجوردی میگفت هر چه آنها بیشتر صحبت میکردند ابروهای امام بیشتر در هم پیچیده و صورتشان چروک میشد و در اوج عصبانیت بودند در آخر هم با همان عصبانیت رو به من کردند و با تشر گفتند «تو چه میگویی؟»
من شروع به صحبت کردم و جواب همه آقایان را دادم. هرچه بیشتر صحبت میکردم، چهره امام بازتر میشد به طوری که یکی از آقایان که کنارم نشسته بود، دستانش میلرزید.
جلسه که تمام شد، امام به من فرمود آقای لاجوردی مطالب این جلسه بین من و شما تا قیامت به امانت باشد.
بعد دستشان را پشت کمر گرفتند و بدون اعتنا به افراد حاضر در جلسه، از اتاق بیرون رفتند.»
پس از این وقایع، حضرت امام دستور میدهند تا گروهی سه نفره مسئول بازرسی از زندانها شوند که شامل آقایان سید هادی خامنهای، سید محمود دعایی و محمدعلی هادی نجفآبادی میشود.
[در تهیه پرونده «دادستان انقلاب» با هر سه نفر این آقایان تماس گرفته شد که هیچکدام مایل به انجام گفتگو نبودند اما دو نفر از آنها یعنی «هادی خامنهای» و «محمود دعایی» پیش از این، در گفتگوهایی به بیان برخی نقطه نظرات خود در این باره پرداختند که ما لاجرم در این گزارش به این دو گفتگو استناد کردهایم و البته در صورت تمایل هرکدام از این آقایان و افراد دیگر جهت اعلام نظر، این فرصت را برای آنها قائل هستیم.]
این هیات بیش از 2 ماه از زندانها بازدید و با زندانیها، قضات و بازپرسها صحبت کردند و در نهایت گزارش مفصلی به امام خمینی دادند.
هرسه نفر آنها با دستور دادستان کل انقلاب آزاد بودند به هرجایی که می خواهند سر بزنند و هیچ مانعی جلوی پایشان نبود و گزارش نهایی را هم مستقیما به امام میدادند.
هیچگاه متن کامل این گزارشها منتشر نشد و معلوم نگردید مصادیق این افراد -که معتقد بودند وضعیت زندانها خوب نیست- دقیقا چه بوده است. آنها در صحبتهایی که گاها کردند، روی چند مورد تکیه کردند که ازجمله آنها ندادن سیگار به زندانیان و اجبار آنها به خواندن سرود «خمینی ای امام» است!
دادگاه محاکمه اعضای گروهک سربداران جنگل در قیام آمل سال 60/ از راست: موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب، لاجوردی دادستان انقلاب مرکز، محمدی گیلانی حاکم شرع
موسوی تبریزی میگوید گزارش را هرگز ندیده ولی برخی موارد آن را شنیده است: «مثلا کمبود جا برای زندانیان بود، اصرار برای گرفتن اعتراف از زندانیان، یا شلاقزدن قبل از آنکه قاضی حکم بدهد. چیزهای دیگری هم بود که یادم نیست. در رابطه با جا، بعدها با تکمیل زندان شهید رجایی مشکل حل شد، برای ملاقات هم در محل نمایشگاه بینالمللی در «پارک وی» محلی درست کردند که زندانیان را به آنجا میبردند تا خانواده آنها به اوین نیایند و اذیت نشوند. مگر کسانی که نمیتوانستند به آنجا بروند و برای آنها در داخل زندان ملاقات میدادند. حتی در زمان لاجوردی و بعد از جریان فرمایشات حضرت امام، اتاقهایی در زندان اوین درست شد که لااقل ماهی یک بار، جوانهایی که ازدواج کرده و همسر داشتند، با همسرانشان ملاقات خصوصی داشتند. با ایجاد کارگاه، برای آنها کار هم درست شد.»
موسوی تبریزی در کنار لاجوردی و ناطقنوری در مراسم ختم شهید قدوسی
اما هادی خامنهای که خودش یکی از اعضای هیات بازرسی بود میگوید: «یک کاغذی داشتیم و دانه دانه هر اتاقی که میرفتیم 20- 30 نفر آدم در آن بودند، در اوین. فکر میکنم این سال 61 بود و گزارشهایی میدادند از تنگی جا، از بد بودن وضع غذا، از ملاقات، از اذیتهای دیگر و همه اینها را من یادداشت میکردم. خانمها را هم رفتیم.
بیشتر تکیه روی رفتارهایی بود که زندانبانها داشتند! در ملاقات، در رفت و آمد، در نحوه دستشوییرفتن، در کیفیت برخورد در زندگی روزانه آنها توی اتاق و چیزهای اینطوری، خیلی چیزها بود که حالا خودش تفصیلی دارد! و خب ما روزهای اولی که رفتیم، آقای لاجوردی خیلی میدان نمیداد که ما هرکاری میخواهیم بکنیم، مرتب اطلاع میدادیم به دفتر امام از طریق حاج احمدآقا، حاج احمدآقا به امام منتقل میکرد.
خلاصه دوباره احمدآقا زنگ میزد به آقای لاجوردی که امام گفتند اینها هرجا بخواهند بروند باید بروند، اتاق پروندهها، هرجا! البته ایشان میخواست ماها را تنها نگذارد برویم توی اتاقها و ملاقات کنیم و میگفت خطر دارد؛ ما میگفتیم شما خیلی نگران خطر نباش. میخواست خودش هم حضور داشته باشد، ما گفتیم نه، با حضور شما نمیشود. زندانیها هم خیلی میترسیدند جلوی آنها حرفی بزنند، خب با ما صحبت میکردند، صحبتهای زیادی میکردند زندانیها، ناراضی هم بودند.
از چیزهایی که برای ما جالب بود، این بود که تقریبا اکثر اتاقهایی که ما میرفتیم که احساس کرده بودند و یک خرده خودمانی شده بودند و اعتمادی به ما کرده بودند، تقریبا به ما گفتند ما خواهش داریم از شما که این گزارش را که تهیه میکنید سری به حیاط بزنید آن زمانی که زندانیها میآیند آنجا برای تنفس. نوبتی بود اتاق به اتاق، و دو ساعت به هرکدام تنفس میدادند. گفتیم چه چیزی خب بگویید. گفتند نه، خودتان بروید ببینید نمیگوییم چیست خودتان بروید ببینید؛ ما بالاخره یک روز وقت مخصوص برای این کار گذاشتیم و سه نفری رفتیم توی حیاط و ایستادیم؛ نوبت فلان بند شد، مثلا 20 نفر، 25 نفر بودند آمدند توی حیاط در آن قسمتی که برای اینها در نظر گرفته شده بود،
دیدیم اول کار آن مبصر کلاسشان اینها را جمع کرد و گفت اول باید سرود «خمینی ای امام» را بخوانید: «خمینی ای امام، خمینی ای امام!» شروع کردند به خواندن. اصلا قبول نداشتند اما مجبور بودند که این کار را باید بکنند به اجبار! خواندند و بعد هم آخرش تکبیر!
از آن طرف هم به ما میگفتند که آقا سیگار هم به ما نمیدهند! نمیگذارند سیگار بکشیم!
ما به آقای لاجوردی گفتیم چرا سیگار به اینها نمیدهید؟ ایشان گفتند خب برایشان ضرر دارد!
گفتم آقا شما مگر ضامن ضرر و زیان اینها هستید؟ دل شما برای ضرر اینها سوخته است؟ خب ضرر دارد به عهده خودشان! سیگار میخواهند، به اینها بدهید، چه کار دارید؟
خلاصه یک عذرهایی میآورد؛ ما وقتی گزارش به امام میدادیم، من این دو موضوع را برای امام مطرح کردم! آنقدر امام عصبانی شدند از این ماجرا، تا شنیدند، همانجا یک لحظه نگذشت، خطاب به احمدآقا گفتند: احمد! همین الان زنگ بزن به اوین بگو سرود باید قطع شود، سیگار هم باید به همه داده شود! ما فردایش که رفتیم اوین دیدیم همه راضی و خوشحال هستند از این کارها که یک سیگار به اینها داده میشود.»
روایت محمود دعایی، کوتاهتر و تقریبا مشابه همین صحبتهاست:
«دو مورد در همان روزهای نخست، نظر ما را جلب کرد: اولین روزی که ما به زندانها رفتیم، پدیده خیلی عجیبی دیدیم؛ وقتی زندانیان از بندها برای هواخوری بیرون میآمدند، ابتدا به صف میشدند و همه دستهجمعی شروع میکردند سرود «خمینی ای امام» را خواندن که ما متوجه شدیم مرحوم لاجوردی این دستور را صادر کرده است.
این اتفاق خیلی مضحک بود و ما به امام انتقال دادیم، ایشان هم ناراحت شدند و نهی کردند از اینکه زندانیان سرود بخوانند. در رادیو گفتند که «خواندن سرود الزامی نیست»، نگفتند که «نباید خوانده شود.» به همین دلیل باز زندانیان آن سرود را میخواندند، چراکه باور نمیکردند اگر سرود را نخوانند مشکلی پیش نمیآید و فکر میکردند دارند آزمایش میشوند. باز ماجرا را به امام گفتیم. خیلی ناراحت شدند. اکیدا نهی کردند که سرود خوانده نشود. ما هم بعدا که با زندانیان صحبت میکردیم، میگفتند ما در دلمان میگفتیم: «خمینی ای امام، کارت شد تمام»
یکی دیگر از مواردی که در زندانها شاهدش بودیم، جلوگیری از توزیع و کشیدن سیگار بود. مثلا یادم هست در یکی از بندهایی که رفتیم، آقای احسان نراقی و همتایان ایشان بودند که بالاخره در حکومت گذشته صاحب منصب و مقامی بودند. خیلی از اینها، سیگاری بودند، معمولا هم سیگاریها وقتی که نگرانی و یا افسردگی دارند، بیشتر احتیاج به استعمال سیگار دارند.
اما آقای لاجوردی نهی کرده بودند و نمیگذاشتند آنها سیگار بکشند. وقتی این موضوع را هم به امام گفتیم، ایشان گفتند که چه لزومی دارد زندانیان از سیگارکشیدن منع شوند؟ وقتی به آقایی لاجوردی فرمایش امام را گفتیم، آقای لاجوردی گفتند قبول، ولی ما هزینه کافی برای خرید سیگار نداریم. بهانه کردند که دوران جنگ است و سیگار به اندازه کافی وجود ندارد.
در این حد که بازدیدکنندگان و بستگان زندانیان سیگار میآوردند، آزاد کردند، ولی باز چون جمعیت زندانیان بالا بود، از این حیث در مضیقه بودند. از این رو نزدیک به پانصدهزار تومان سیگار، سال 62 و 63، از تعاونی مؤسسه اطلاعات، گرفتیم و به تعاونی زندان دادیم.
همه نوع سیگاری هم بود، از بهترین سیگار گرفته تا سیگارهای اشنوی گازوئیلی! همین اتفاق باعث شده بود که فضای خیلی خوبی به وجود آید.»
به هرحال، این همه آن چیزی است که از گزارش هیات 3 نفره تاکنون شنیده شده است.
امام خمینی پس از مطالعه گزارش نهایی، اعضای هیات را به همراه دادستان کل انقلاب (موسوی تبریزی) فرا میخواند.
موسوی تبریزی میگوید: «یکروز حضرت امام مرا خواست و این آقایان هم بودند. فرمودند که «اینها میگویند بعضی خشونتها و سختگیریها در زندان هست» البته بعضیهایش طبیعی بود. مثلاً فرض کنید در یک اتاقی که باید ده نفر باشند، بیست نفر بودند و این بهدلیل کمبود جا بود. من به امام عرض کردم راهی نداریم جز اینکه زندان قزلحصاری را که از زمان شاه بود تکمیل و ترمیم کنیم یا زندان گوهردشت را که از زمان شاه شروع کرده بودند و ناقص مانده بود تکمیل کنیم تا در تنگنا نباشیم. گفتیم این موارد طبیعی است ولی من خودم از برخوردهایی که در بازجوییها در دادستانی اوین شده بود ناراحت بودم و پیش از این هم به شورایعالی قضایی گفته بودیم که اگر بشود آقای لاجوردی را عوض کنند.»
به گفته موسوی تبریزی، در آن مقطع، آقای ربانی املش (دادستان کل کشور) در شورایعالی قضایی مؤثر بود و ایشان چون از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود نمیخواست آقای لاجوردی عوض بشود.
به گفته موسوی تبریزی اعضای شورای عالی قضایی برای اینکه دادستان کل انقلاب نتواند لاجوردی را برکنار کند، در نامهای با امضای آیتالله مومن [آیتالله مومن، جوادی آملی و مقتدایی نیز ازجمله اعضای شورای عالی قضایی بودند] به وی گفته میشود که اختیاری برای جابهجا کردن دادستانهای تهران، اصفهان، تبریز، مشهد و قم ندارد.
به هرحال با گزارش هیات 3 نفره به امام، آن طور که برخی افراد -ازجمله موسوی تبریزی و هادی خامنهای میگویند- امام با کنار گذاشتن لاجوردی موافقت میکنند.
روایت موسوی تبریزی اینگونه است: «حاجاحمدآقا به من زنگ زد و گفت که امام شما را میخواهد و من خدمت امام رفتم، امام در حضور آن سه نماینده، بخشی از گزارش را با من در میان گذاشتند. امام تأیید کردند که آقای لاجوردی باید عوض شود. نظر من این بود که اجازه دهند با لاجوردی صحبت شود و ایشان استعفا دهند نهاینکه عزل شوند. امام پذیرفت که من با لاجوردی صحبت کنم که خودش استعفا بدهد. لاجوردی با کمال میل قبول کرد و گفت من حرف امام را قبول دارم و اطاعت میکنم. روز دوشنبه این صحبتها انجام شد و روز چهارشنبه قرار بود مراسم تودیع لاجوردی برگزار شود. قرار بود از طرف شورایعالی قضائی هم کسی به صورت دایم یا موقت جای ایشان انتخاب شود.
در این میان عدهای خدمت امام رفتند و گفتند که تغییر لاجوردی به منافقین روحیه میدهد. البته واقعا هم زمانی بود که آنها بهطور کامل جمع و جور نشده بودند. کسانی که نزد امام رفته بودند از گروه مؤتلفه بودند. من خودم آن روز بیت امام بودم، وقتی بعضی از اعضای شورای مرکزی مؤتلفه داخل رفتند. بعد از آن حاج احمدآقا گفتند امام میخواهند شما را ببینند، من خدمت امام رفتم، امام گفتند که تمام اصلاحاتی که پیشنهاد شده، انجام بگیرد اما آقای لاجوردی بماند. آقای لاجوردی هم همه آن اصلاحات را انجام دادند.»
اختلافات با دادستان مرکز ادامه داشت و خصوصا فشارها از سوی بیت آیتالله منظری بیشتر هم میشد و از آنجایی که لاجوردی شخصیتی محکم و غیرقابل نفوذ بود، هیچگاه به سفارشهای افراد گردن ننهاد و همین، دشمنی با وی را بیشتر میکرد.
تا اینکه نهایتا شورای عالی قضایی -که اختلافش با دادستان مرکز به اوج خودش رسیده بود- تصمیم بر کنار گذاشتن لاجوردی و جایگزینی علی رازینی بجای او میگیرد. [در این مقطع دادستانی کل انقلاب نیز برعهده آیت الله صانعی قرار داشت.]
لاجوردی در زمستان سال 63 بعد از حدود 5 سال، درحالیکه امام قائل به ادامه کار او بود(2)، از دادستانی انقلاب مرکز برکنار شد و تنها در یک سخنرانی به عنوان خداحافظی در جمع همکارانش، به برخی موضوعات در این خصوص پرداخت [که در بخش های بعدی این پرونده منتشر خواهد شد] و دیگر هیچ نگفت.
پینوشت:
1- حجت الاسلام و المسلمین حسینعلی نیری از قضات دادگاههای انقلاب در مورد فشار آقای منتظری بر شهید لاجوردی میگوید: منافقین در آن زمان با بیت آقای منتظری در ارتباط بودند و در آنجا بسیاری از مسائل را بزرگنمایی میکردند و این موجب شد که آقای منتظری احساس کرد این مسائل واقعیت دارند، لذا به شورای قضایی آن زمان فشار آورد که آقای لاجوردی عزل شود و کس دیگری را بیاورند. یادم هست بعد از شهید لاجوردی، آقای رازینی آمدند که آقای منتظری به ایشان اعتماد داشت. (خبرگزاری تسنیم)
2- چهارشنبه 17 بهمن 1363
پیش از ظهر احمد آقا آمد. درباره مسائل روز مذاکره شد٬ از جمله اظهار ناراحتی آیت الله منتظری از سخنان امام؛ هرچند همه [سخنان ایشان] پخش نشده و گفتند امام از عزل آقای [اسدالله] لاجوردی [دادستان انقلاب تهران] بی اطلاع بوده و راضی نیستند. (کتاب «به سوی سرنوشت» کارنامه و خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی در سال 1363)
منابع:
گفتگوی هادی خامنهای با حسین دهباشی در مجموعه «خشت خام»
گفتگو با محمود دعایی/ پارسینه
گفتگوی موسوی تبریزی با نشریه چشمانداز ایران
گفتگوی موسوی تبریزی با روزنامه شرق
گفتگو سید اسدالله جولایی با خبرگزاری فارس
منبع: فارس