اشاره: در واپسین روزهای اسفند سال گذشته، شهیده فوزیه شیردل به همراه شهیدان مولوی "مصطفی جنگی زهی" و "مالکوم لطیف شباز" به عنوان شهدای شاخص سال ۹۳معرفی شدند؛ از میان این سه شهید والامقام شهیده فوزیه شیردل، متولد دوم اردیبهشت ۱۳۳۷ در کرمانشاه بود که در جریان امدادرسانی به مصدومان حمله کومله و دمکرات به پاوه به شهادت رسید.
درباره روحیات و نحوه شهادت وی گفت و گویی داشتیم با خواهر این شهیده که به هنگام شهادت وی ۱۲ ساله بوده است. وی از خواهرش گفت و اینکه خواهرش به هنگام بیست سالگی و بعد از سه سال خدمت در پاوه به شهادت رسید. البته خواهر این شهیده بزرگوار از ما تقاضا کرد اسمی از وی در این مصاحبه آورده نشود. مشروح این گفت و گو را در ادامه میخوانید:
لطفا در ابتدا درباره خانواده خودتان بگویید.
ساکن کرمانشاه و خانهدار هستم و مادر سه بچه. پدر و مادرم سالها قبل فوت کردند؛ ما چهار خواهر و سه برادر بودیم که خواهر شهیدم فوزیه سومین فرزند خانواده بود و با من پنج سال اختلاف سنی داشت. فوزیه متولد دوم اردیبهشت ۱۳۳۸ بود.
ما در خانوادهای مذهبی متولد و رشد کردیم؛ پدرم شغل آزاد داشت و چون به مبانی دین بسیار مقید بود، ما را به حجاب تشویق میکرد. پدرم سواد زیادی نداشت اما حافظ کل قرآن بود به نحوی که شبهای جمعه در خانواده جلسه قرآن داشتیم و پدرم برای ما قرآن میخواند و ترجمه میکرد؛ پدرم با اینکه هنوز انقلاب اسلامی شکل نگرفته بود و جو جامعه هم خیلی اسلامی نبود، من و خواهر و برادرانم را به ادای فریضه نماز، قرآن و حجاب تشویق میکرد.
فوزیه تا سوم راهنمایی درس خوانده بود، سال ۱۳۵۶ در هلال احمر که قبلا به شیر و خورشید معروف بود استخدام شد و در بیمارستان ۲۰۰ تختخوابی کرمانشاه به طور آموزشی مشغول به کار شد.
خاطره ای از شروع به کار وی در بیمارستان به خاطر دارید؟
یادم هست، در بیمارستان طرز درست کردن تخت بیماران را از او خواسته بودند اما چون در منزل تخت نداشتیم نمی توانست نحوه درست کردن تخت بیماران را تمرین کند. به همین خاطر یکی از همسایهها که پدرش در پشت بام، تخت داشت و روی آن میخوابید، پیشنهاد داد تا خواهرم از این تخت برای تمرین استفاده کند. لذا این موضوع باعث شد تا خواهرم وقتی به بیمارستان رفت، به خاطر انجام درست کارهایی که آموزش دیده بود مورد تشویق سر پرستار بیمارستان قرار گیرد.
فوزیه به همه خواهر و برادرانش و خصوصا پدر و مادرم و حتی همسایگان رسیدگی بسیاری میکرد زیرا در روستای ما، پرستار به اندازه یک دکتر ارزش و کارایی داشت.
چطور شد که پدرتان به فعالیت فوزیه در شهر دیگری رضایت داد؟
یکروز از طرف بیمارستان اعلام کردند که تعدادی پرستار برای اعزام به منطقه محروم پاوه نیاز دارند. به همین خاطر برای پدرم بسیار سخت بود که دخترش تک و تنها به منطقه مرزی پاوه و دور از خانواده برود. اما با وجود اینکه آن زمان امکانات بسیار محدود بود و وسایل ارتباطی مثل تلفن هم خیلی وجود نداشت، پدرم برای رضای خدا و به خاطر هموطنانمان که در مناطق بسیار محروم زندگی میکردند، با رفتن خواهرم موافقت کرد. بدین ترتیب خواهرم با یکی دیگر از خانمها به پاوه رفتند.
با رفتن فوزیه ما هر۱۰ یا ۱۵ روز به وسیله نامه از احوال خواهرم مطلع میشدیم و نزدیک عید هم که میشد هنگام بازگشت به منزل برای همه سوغات و لباس محلی میآورد و همه ما را خوشحال میکرد. حتی اقساط خانهای که خریدهبودیم را هم با حقوق خودش پرداخت میکرد.
فاصله کرمانشاه تا پاوه چند ساعت بود؟
حدود دو ساعت فاصله داشت؛ خواهرم در آنجا به همراه پرستاران دیگر در خانههای سازمانی مستقر بود و هر ماه یک بار به مرخصی میآمد و موقع بازگشت برای ما سوغاتیهای محلی و برای مادرم روسری می خرید؛ پدرم را دلداری میداد و میگفت در پاوه راحتم، به ما احترام میگذارند و مشکلی هم نداریم.
یعنی در اوج سال های منجر به انقلاب؟
بله؛ بعد از مدتی صدای انقلاب به گوش رسید و به دنبال آن خواهرم عکس امام خمینی(ره) را به دیوار اتاق محل کارش چسباند. دکتر عارفی رئیس بیمارستان وقتی برای بازدید به اتاقشان میرود عکس را میبیند و ایراد میگیرد که باید عکس را بردارید، وقتی با اصرار خواهرم روبرو میشود، دستور میدهد یک ماه جلوی حقوقش را بگیرند. بعدها معلوم شد که دکتر عارفی با گروههای کومله و دموکرات همدست بود و برای آنها جاسوسی میکرد.
بحث انقلاب و بیانیهها را اول بار فوزیه با پدرم مطرح کرد و به دنبال آن هم پدرم از آنجایی که قبلا سخنرانیهای امام(ره) را شنیده بود، ابراز رضایت کرد و به خواهرم سفارش کرد که از خودش مراقبت کند و با منافقین درگیر نشود.
بعد از حدود یک ماه که انقلاب پیروز شد و امام(ره) به ایران بازگشت، در اولین رأیگیری برای نظام جمهوری اسلامی، خواهرم پیشقدم شد و حتی قبل از اینکه در حوزه رأی گیری باز شود، با چادر و حجاب کامل به حوزه رأی گیری رفت و رأی خود را به صندوق انداخت؛ این خبر وقتی به گوش رئیس بیمارستان رسید، خواهرم را به خاطر حمایت از امام(ره) بسیار آزار داد و بعد از آن حتی گاهی حقوقش را کسر و یا قطع میکرد.
با این وجود وقتی در نوروز سال۵۸ مدتی به پاوه رفتم تا به خواهرم سری بزنم، متوجه شدم مردم به او حرمت بسیاری میگذارند. به عنوان مثال شبی در اتاق خواهرم آماده شام خوردن بودیم که نگهبان مراجعه کرد و اظهار کرد بیماری آورده و هیچکس هم نیست تا به او رسیدگی کند. لذا خواهرم رفت تا به وضعیت بیمار رسیدگی کند که تا حدود ساعت یک بعد از نیمه شب طول کشید و وقتی هم برگشت آنقدر خسته بود که با همان لباس پرستاری خوابش برد.
آن بیمار هم پسر۱۲ سالهای بود که تب بسیار بالایی داشت و به خاطر نبود امکانات در روستاهای اطراف به این شهر آورده شده بود. در آن شرایط این پسر ۱۲ ساله با پرستاری خواهرم کمی حالش بهتر شد و وقتی فردای آن شب، پدرش به بیمارستان مراجعه کرد، از خواهرم بسیار تشکر کرد.
نحوه شهادت خواهرتان به چه شکل بود؟
این رفتارهای خواهرم ادامه داشت تا زمانی که دموکراتها به شهر پاوه آمدند و بیمارستان را محاصره کردند و در کوههای اطراف سنگر گرفتند. خواهرم اتفاقا آن روز شیفت بیمارستانش نبود، اما به بیمارستان مراجعه میکند تا با زبان روزه در ماه مبارک رمضان به پاسدارهای دکتر چمران که با کمبود مهمات، غذا و دارو مواجه بودند کمک کند؛ حتی یکی از پرستارها از او دعوت میکند برای در امان ماندن به خانه اش برود اما فوزیه با امتناع از این موضوع به بیمارستان مراجعه می کند تا به زخمیها رسیدگی کند.
آن روز از بالای پشت بام به بیمارستان حمله میکنند، حتی به بیماران بیمارستان هم رحم نمیکنند ـ تا جایی که سه روز شهر پاوه آب و برق نداشتـ پرستارها وقتی در حال پانسمان زخمیها بودند یکی از پاسداران دکتر چمران پیشنهاد میکند که زخمیها و پرستاران سوار ماشین بشوند و از منطقه بیرون بروند تا بتوانند در آنجا سنگر بگیرند.
خواهرم، خانم محمدی و خانم نقشبندی که از پرستاران بیمارستان بودند به همراه تعدادی از مجروحان سوار وانت میشوند و ملحفهای سفید رویشان میکشند و به بیرون بیمارستان میروند. صدای بالگرد که شنیده میشود خواهرم بلند میشود به هلیکوپتر اشاره کند که مهمات و داروها را به بیمارستان ببرند و تحویل پاسداران بدهند. وقتی از جایش بلند میشود از ناحیه پهلو هدف تیر قرار میگیرد و با توجه به این که امکاناتی نبوده حدود ۱۵ساعت خونریزی میکند.
بعد از ۱۶ ساعت خواهرم و دیگران را به اتاقی در سپاه پاسداران منتقل میکنند که دورتا دورش را کومله و دموکرات محاصره کرده بودند به همین خاطر چند نفر از نیروهای سپاه از اتاق محافظت میکردند. آن هم در شرایطی که نه غذا و دارو و نه حتی یک لیوان آب در اختیار نداشتند تا به زخمیها بدهند.
به هر حال بعد از اینکه برای انتقال مجروح ها بالگردی به منطقه می آید، خواهرم را با همان روپوش سفید که از خونش به رنگ یاس کبود در آمده بود، سوار بالگرد می کنند تا به سمت کرمانشاه حرکت کند، اما اعضای کومله و دموکرات به بالگرد حمله میکنند و در این حمله خلبان بر اثر اصابت تیر کنترل را از دست میدهد و در نتیجه بالگرد با کوه برخورد میکند.
در اثر این برخورد بدن خواهرم به بیرون پرتاب میشود تا جایی که شهید دکتر چمران میگوید: « دردناکترین صحنه این بود که دیدم بدن پرستار از کابین بالگرد آویزان است؛ پاهایش داخل بود و بدنش به بیرون آویزان شده بود»
در آن صحنه پاسدارها به قدری گریه میکردند که دکتر چمران گفت: «نمیتوانستم جلوی گریه آنها را بگیرم.» در واقع خواهرم دو بار شهید میشود.
پس از انتقال پیکر خواهرم به کرمانشاه، مادرم وقتی بر سر پیکرش حاضر شد و لباس پرستاری را دید ناراحتی قلبی پیدا کرد ولی گفت که فدای حضرت فاطمه زهرا(س)، فدای انقلاب، فدای امام خمینی(ره)، فدای کشور، فدای رهبر و سربلندی کشورم، فقط از خدا میخواهم خون شهید پایمال نشود.
وصیتنامه ای هم از خواهر شهیدتان بر جای مانده است؟
نه؛ در ابتدای جنگ کسی با تیر و تفنگ آشنایی نداشت، آن هم دختر جوان۲۰ سالهای که نمیدانست باید وصیتنامه بنویسد یا اینکه چه چیزی و چگونه بنویسد؛ چون یک یا دو سال از انقلاب گذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد در صورتی که وقایع کردستان درگیری مدافعان انقلاب با کومله و دموکراتی بود که شهر را به آشوب کشانده بودند. بنابر این خواهرم ۸ ماه قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
مزار شهیده کجاست؟
مزارشان در باغ فردوس کرمانشاه است.
منش دخترهای امروزی به چه میزان به خواهر شما نزدیک است؟
این جامعهای که من میبینیم هیچ گونه شباهتی با شهید و شهادت ندارد و دختران امروزی هم شباهتی با خواهر شهیدهام ندارند. خواهرم به قول معروف دختر گلی بود، شاید سن شما قد ندهد، ولی بزرگترها میدانند دختران آن زمان، همه مقید و مذهبی بودند. در صورتی که امروزه برخی دختران کمتر به مذهب اهمیت می دهند.
اما گلایهای هم دارم و آن اینکه ما خانواده شهدا بعد از سی و چند سال هیچ توقعی نداریم، مادرم از داغ خواهر شهیدهام به رحمت خدا رفت و پدرم خانه نشین شد. خودم، خواهر و برادرانم هم داغدار بودیم، ولی هیچ توقعی از کسی نداریم. چون خواهر شهیدم به خاطر هدف والایی که داشت رفت.
اما من خیلی ناراحت شدم که بیمارستان پاوه را به اسم شهید نگذاشتند، چرا اسم شهیده را روی بیمارستان پاوه نیست؟ حتی یک خیابان یا کوچه هم به اسم این شهیده شیردل نیست، ما وقتی پلاکارد را بالای سر در خانهمان زده بودیم نمیدانستیم باید شهیده بنویسیم، نوشته بودیم شهید. همسایگان میآمدند سؤال میکردند شهید یعنی چه؟
فکر می کنید چرا خواهر شما به عنوان شهید شاخص سال ۹۳ معرفی شد؟
به خاطر خدماتی که برای جامعه داشت و نیز به خاطر زحماتی که بدون هیچ چشمداشتی انجام داد.
در این سالها مردم و مسئولین به خانواده شهیده سر میزدند؟
نه؛ هیچکس نمیآمد، خواهر من فقط نام فامیلش «شیردل» نبود، بلکه دل شیر داشت. یک دختر جوان۲۰ ساله که در منطقه مرزی پاوه تک و تنها و غریب خدمت کند، خیلی شیردل است. ولی متاسفانه توجهی نمیشد.
یعنی در این سال ها مسئولین به خانه خانواده شهیده شیردل هم نمی آمدند؟
خدا شاهد است حدود ۷ یا ۸ ماه است که تلفن میزنند و سؤالاتی درباره شهیده میکنند. مزار شهیده هم مثل دیگر اموات بود، تا وقتی که پدر و مادرم بودند هیچ سراغی از ما و شهیده نمیگرفتند. حتی با اینکه روز شهادت شهیده ۲۵ مرداد بود و روز بعدش یادوارهای برای شهدا میگرفتند هم نه تنها هیچ اسمی از شهیده نبود بلکه از ما هم برای حضور در مراسم دعوت نمی کردند و خبری هم نمیدادند یعنی وقتی سالگردش میشد هیچ اسمی از خواهر شهیدم نبود.
شما فیلم «چ» را دیدید؟
نه؛ هنوز در کرمانشاه اکران نشده اما اگر اکران شود حتما میبینم.
در فیلم، حاتمی کیا صحنه شهادت خواهر شما را هم به تصویر کشیده اند.
همان طور که من گفتم؟
بله..
زنده باشند انشاءالله. در کشور شاید هنوز کسانی ندانند در پاوه و کرمانشاه همچین شهیده ای بوده است. دختری ۲۰ساله از خانوادهای با طبقه ضعیف اما مذهبی.
ما در این چند سال نشنیدیم اسمی از این شهیده برده شود حتی مادر مرحومم ۲۵مرداد هرسال به رادیو گوش میداد تا شاید اسمی از دختر شهیدهاش برده شود اما دریغ از بردن یک نام؛ چرا اسم بعضی از شهدا را نمیبرند؟
حاتمی کیا درباره فیلم از شما و خانوادهتان مشورت گرفت؟
نه؛ حاتمیکیا را نمیشناسم. ولی معلوم است نسبت به مسئولین در این مورد بیشتر آگاهی دارد.
نظرتان درباره شهید چمران چیست؟
دکتر چمران عزیز، انشاءالله با حضرت امیر(ع) محشور شوند؛ خیلی برای خواهر شهیدهام غصه خورد و ناراحت بود. رزمندهای که چندسال در لبنان فرمانده بود، کسی بود که به فرمان امام(ره) رفت و پاوه را آزاد کرد و زحمات زیادی هم برای پاوه کشید.
مطلب دیگری برای گفتن دارید؟
خدا انشاء الله به جوان ها کمک کند؛ انشاءالله همه عاقبت به خیر شوند؛ خدا امام(ره) را رحمت کند و بر طول عمر امام خامنهای بیفزاید؛ جوانان زندگینامه شهدا را بخوانند و کمتر به فکر مادیات باشند. فرهنگ غربی را وارد کشور نکنند؛ بعضی وقتها جوانها را که با شرایط نامناسب میبینم، غصه ام میگیرد. انشاءالله اسلام پاینده باشد.
گفت و گو از: آزاده غلامی