سرویس حماسه و جهاد دفاع پرس: کوچک بودم. آنقدر کوچک که نمیدانستم وقتی نیستی یعنی چه؟ نمیدانستم اعزام یعنی چه، جبهه یعنی چه، جنگ یعنی چه، فقط میدانستم گاهی میروی و چند هفته یا چند ماه بعد میآیی.
تا اینکه زمان رفتن به مدرسه فرا رسید.
کلاس اول بودم. یک روز معلم، قلکهایی را بین دانشآموزان تقسیم کرد و گفت برای کمک به جبهه است.
قلکها به شکل ادوات جنگی بودند و من و دوستانم با شوق آنها را پر میکردیم.
من اما در خیال کودکانه خود فکر میکردم حتما همان قلکی من آن را با چند ریالیهای پس اندازم پر میکنم به دست تو میرسد...
حالا سالها از آن روزها میگذرد و من هنوز در خیال خود به قلکی فکر میکنم که با دست کوچکم برای تو پر میکردم...