به گزارش خبرنگار دفاع پرس از شهرکرد، همسر شهید معلم «آیتالله آزاد» در خاطرهای از همسرش آورده است: خیلی با محبت بود یک روز خوشحال آمد خانه جعبهای دستش بود، گفت: حدس بزن برای شما چه آوردهام؛ وضع مالی خوبی نداشتیم. هرچه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. خودش جعبه را باز کرد؛ چند تا النگوی طلا بود. خودش دستم کرد. هرچه اصرار کردم که ببرد پس بدهد و من توقع هدیهای به این قیمت بالا را ندارم، قبول نکرد.
روز جمعه بود برای ناهار پسرعمو و خانمش را دعوت کرده بود و ظهر برای شرکت در نماز جمعه با پسرعمو رفت. موقع رفتن گفت: خانم چیزی لازم نداری؟ گفتم میوه و ماست بگیرید. چشمی گفت و رفت.
وقتی پسرعمو آمد آیت با او نبود... پرسیدم پس آیت کو؟ گفت: رفت. فهمیدم که واقعا به جبهه رفته است. بعد از چند روز تماس گرفت گفتم شما رفتید میوه بگیرید چرا بی خبر؟ گفت: نمیتوانستم به چشمهایت نگاه کنم. زود برمی گردم نگران نباش.
فردای همان روز عملیات بود و... .
انتهای پیام/