به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، مرور هشت سال جنگ نابرابر و اتفاقاتی که بر سر ما آمد تلخ است و باید گاهی هم به همان تلخی بیان شود؛ اما نباید پتانسیل شیوه دیگرِ روایتگویی را نادیده گرفت. جبهه علاوه بر لحظات نورانی، دردناک و وحشتآور، پُر بود از لحظات شادی و شوخی. رزمندگان همیشه دنبال فرصتی بودند که فضای جبهه را عوض کنند.
جنگ تحمیلی درست است که همهاش نامردی علیه ما بود، اما در آن میان کسانی هم بودند که با اندکی شوخی روحیه رزمندهها را حفظ میکردند. حالا گاهی با گفتن شعر، طنز و گاهی هم با انجام کارهایی که نیروهای ِ بعثی را به بازی میگرفتند. حال از این منظر، بهدنبال شوخیهای رزمندگان دفاع مقدس رفتیم که در ادامه میخوانید:
«در سهراهی شهادت رفتم بالای خاکریز و فریاد زدم: اگر شلمچه جز با کشته شدن من پا برجا نمیماند، پس ای خمپارهها مرا دریابید!
این بچههای لشکر عاشورا مرا نمیشناختند، از آذربایجان بودند. این بندههای خدا خیال میکردند من یک آدم قدیس و ملکوتی هستم و با دعای من است که دارد این همه گلوله به طرف خط میآید.
یکیشان به دیگر دوستانش گفت: آقا! تو را به خدا این نالوطی را بکشید پائین، همینطور دارد ما را به کشتن میدهد.
بعد روی خاکریز شروع کردم رقصیدن. این بچههای لشکر عاشورا کُپ کرده بودند که این دیگر چه جور آدمی است. از یک طرف با خدا آنجور مناجات میکند؛ از یک طرف عربی میرقصد!
بچهها مات زده بودند، نمیدانستن که باید الان بخندن یا سر من فریاد بزنن... در همین رقصیدن بود که دیدم آتش دشمن خوابید. انگار عراقیها هم داشتند تماشا میکردند. همین سکوت آتش باعث شد تا بچهها بخندن.»
انتهای پیام/ 116