به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، رزمندگان دوران دفاع مقدس در سیر و سلوک ناخودآگاه دلشان، متوجه قلب عالم امکان حضرت امام مهدی (عج) میشد و رابطهای صمیمی با حضرت برقرار میکردند. مُهر تایید امام زمان (عج) به قلب همهی شهدای ما خورده بود. رزمندگان ما فرمانده اصلی را در جنگ امام زمان (عج) میدانستند.
از نظر آنها حضرت امام بهعنوان نایب امام دوازدهم و واجب الاطاعه بود. اُنس و اُلفت بچهها با امام زمان (عج) باعث میشد که خیلی راحت با ایشان صحبت و ارتباط برقرار کنند. دست نوشتهها و نامههای شهدا گویای همین مطلب بود.
«شهید حمیدرضا استاد آقانظری» در دلنوشتهای خطاب به امام عصر جملاتی بیان می کند که انسان را به فکر فرو میبرد. این شهید والامقام اینگونه نوشته است: «آقاجان دوست دارم گوشهای بنشینم، شما هم مقابل من بنشینید، متوجهتان شوم (گاهی آدم به جایی نگاه میکند، ولی متوجه جلوی خود نیست، شاید به همین دلیل شهید گفته متوجهتان میشدم) آنقدر نگاهتان میکردم و آنقدر گریه میکردم تا از هوش بروم، وقتی به هوش آمدم، ببینم سرم روی پای شماست.»
همه ائمه برای شهدا عزیز بودند، امام حسین (ع) الگو و سرمشق شهدا در شهادت و بندگی بودند. اما به امام زمان (عج) که میرسیدند، چون شخص ائمه نیز نسبت به امام حی و حاضر در هر زمان تاکید و توجه داشتند، نسبت به ایشان به نحو خاصی ابراز علاقه و ارادت می کردند. گویا واقعا حضرت مقابلشان نشسته بود و آنها با ایشان صحبت میکردند. همانطور که رسول خدا (ص) به امیرالمومنین علی (ع) فرمودند: «علی جان! من و تو پدران این امت هستیم»، بعضی از رزمندهها امام زمان (عج) را پدر خود میدانستند. بهخصوص بچههایی که پدر و مادر نداشتند.
رزمندگان در زیارت عاشوراهایی که میخواندند آنجا که در فرازی آمده است: «اَنْ یَرزُقَنی طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنصُورٍ؛ از خدا میخواهم همراه با امام منصور انتقام خون شما را بگیرم» از هویدای دل چنین درخواستی داشتند. آنها منتظران واقعی امام زمان (عج) بودند و دلشان میخواست در رکاب ایشان با دشمنان اسلام بجنگند.
بچههایی که در عملیات به شهادت میرسیدند، معمولاً یک گوشه دنجی را پیدا و خلوت میکردند. بعدها معلوم میشد که همان چاله کوچک، همان مثلاً قبر کوچکی که با دست درست کرده بودند، یا یک گوشه خاص در یک شیار باریک، عبادتگاه بچهها بوده است.
یا وقتی رزمندهای، دوستش به شهادت میرسید، میرفت یک جای خاص مینشست و گریه میکرد. وقتی بچهها دلیل این کار را میپرسیدند، میگفت: «فلانی همین جا با امام زمان (عج) عهد بست و امضای شهادتش را گرفت و رفت...» این ارتباطها معمولاً به شکل سِر و مکتوم باقی میماند و جایی درز نمیکرد. شاید گاهی بعد از شهادت از طرف بچهها عنوان میشد.
وقتی رمز عملیات «یا صاحب الزمان (عج)» بود، بچهها گویا جلوی صف و پیشاپیش گردان شخص امام را میدیدند. با یک قوت قلب عجیبی به خط میزدند.
در اینجا خاطرهای میتواند تثبیت کننده این ارتباطات باشد. «قاسم تازیکه» فرمانده یک گروهان غواص بود. فرمانده لشکرش مرتضی قربانی میگفت: «قاسم با بچههای گروهانش کنار آب ایستاده بود و سیم تلفنی هم جلوی رویش آویزان بود، به او گفتم: قاسم این سیم آن طرف به موانع عراقیها گیر میکند، قطعش کن...»
رفتم و برگشتم دیدم هنوز سیم را قطع نکرده است، دست بردم و سیم چین قاسم را که به کمرش بسته بود برداشتم، تا خواستم سیم را قطع کنم قاسم گریه کرد. پرسیدم چرا گریه میکنی؟ «گفت: آقا مرتضی! شما میدانید ما چقدر برای آموزش زحمت کشیدیم؟ شبانه روز در سرما و گرما، چند ماه به خانوادههایمان سر نزدیم، حتی تماس هم نگرفتیم، نامه هم ننوشتیم، ماندیم و آموزش دیدیم، ما تلاش خودمان را کردیم حالا هم که قرار هست از آب عبور کنیم میخواهیم امام زمان (عج) خودشان سر سیم را به دست بگیرند و ما را راهنمایی کنند.
مادر شهید مدافع حرم «رسول خلیلی» نیز در این موضوع میگوید: رسول، توسل و ارادت خاصی به امام زمان (عج) داشت و در هیات با دوستان خود پیرامون حضرت ساعتها به گفتوگو میپرداختند و در مسجد جمکران نیز در درس استاد تهرانی حضور پیدا میکرد.
غروب جمعهها به مقبرهالشهدا میرفت و آنجا زیارت آل یایسن را میخواند. وقتی به خانه بر میگشت در چهرهاش نورانیت خاصی وجود داشت و با ذوق و شوق خاصی میگفت که خیلی این زیارت چسبید...رسول منتظر واقعی امام زمان (عج) بود. الفت خاصی با حضرت داشت. روزها و شبهایش را با ذکر امام زمان (عج) سپری میکرد.
از اینگونه ارتباطات شهدا با ائمه اطهار بهویژه امام زمان (عج) فراوان ذکر شده است. در اینجا نیز توسلی از شهید صیادشیرازی به حضرت را برایتان بازگو میکنیم: هنوز هلیکوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد. 20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاکسازی منطقه را آغاز کنند.
ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقبنشینی کنند. هلیکوپتر آمد و بچهها را برد، شهید صیاد شیرازی و نیروهایش جاماندند. فرمانده که متوجه نگاههای نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دورههای نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدینوسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند.
در این حین شهید صیاد، به امام زمان (عج) متوسل شد و دعای فرج خواند. خودش میگفت: «همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیکهایی را که بهصورت تئوری خوانده و هیچ وقت عملاً استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید، آن هم تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس میکردیم در محاصره ایم.»
گزارش را با جملهی دلنشین شهید دفاع مقدس «حسین نجفی» به پایان میرسانیم که گفت: «این انقلاب انشاءالله از انقلابهایی است که میخواهد دست شما را به دست امام زمان (عج) برساند.»
انتهای پیام/ 116