به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، خورشید رو به غروب است اما آفتاب دل عاشقانی که به عشق ولایت آمدهاند دارد قدمبهقدم طلوع میکند و به لحظه درخشش هستی بخشش نزدیک میشود.
امشب همه کائنات یکصدا «سَلامُ اللّهِ الْکامِلُ التّاَّمُّ» میگویند.
مسجد جمکران غرق نور است. این همه نور نه به خاطر هزاران چراغی است که برای خوشآمد گوی و قدم مبارکش روشن کردهاند، بلکه نور امید زائرانی است که از فرسنگها راه زیر آسمان ابری اردیبهشت آمدهاند و حالا در طواف مسجد جمکراناند.
سهشنبه شبها ساعت عاشقی است حالا که با تولدش یکی شده برای دلباختگانش نورٌ علی نور است.
اینجا عاشقی را در حد اعلایش میتوانی ببینی، لمس کنی، بچشی و بشنوی. دیگر تکرار نمیشود و نمیتوان منتظر سال بعدش هم بمانیم، که شاید آمده باشد و شکل اینهمه انتظار و عاشقی تکرار نشود.
رضا صدر پابرهنه ویلچر مادری پا به سن گذاشته را روی سردی سنگفرش صحن میبرد تا جلوی درب اصلی مسجد و دوباره بازمیگردد و اشکهایش را پاک نمیکند. وقتی میگویم مرا دعا کنید با لبخند میگوید: کاش به آن مادر چشمانتظار میگفتید، 30 سال است چشمانتظار عباس 18 سالهاش است و میرود زائر دیگری را سوار میکند و گرم گفتوگو میشود با پدری که میگوید 20 سال است هر سال میآیم.
اینجا همه پی بهانهای آمدهاند. گویی قراری نانوشته را اجابت کرهاند و به هم لبخند میزنند که قرعه عاشقی امسال هم به نامشان افتاده و توانستهاند بیایند.
دیگر جایی برای بازی بچهها در صحن نمانده. همه کنار هم نشستهاند و چشم دوختهاند تا مؤذن اذان بگوید و به حرمت قدمش قیام کنند.
دختری چفیه بسته و چشمهای خیسش التماسوار خیره مانده به درب مسجد. کنارش با صدای آهسته میگویم مرا هم دعا کن و بدون آنکه سرش را برگرداند میگوید: کاش پسر بودم تا پا بهپای پدرم از حرمش دفاع میکردم، میگوید: پارسال با پدرش آمده بودم و امسال تنها. التماس میکند: دعا کن شهادت نصیب من هم بشود و اشک امانش نمیدهد.
کسانی هستند که از ته دل میخندند، انگار عیدیشان را زودتر گرفتند و از شادی چشمهایشان میدرخشد.
به سمتشان که میروم صدای خندههایشان انگار از همه بلندتر است. علی 18 ساله میگوید از کرمانشاه آمدهایم و رو به خواهرش که لباس کردی تنش کرده میگوید: چادرمان را جمع کردیم آمدیم اینجا و همه بلند میخندند.
مادرشان میگوید خدا را شکر عزیزی در زلزله از دست ندادیم اما دیگر خانهای نداریم. روژان میگوید: فامیل صدایمان میکنند باشیلا و باز همه باهم میخندند.
میپرسم یعنی چی و پدرشان که کرد بودنش نیاز به لباس ندارد و بین همه مشخص است میگوید: خانهبهدوش.
خجالت میکشم از اینکه هنوز در چادر زندگی میکنند اما چنان شاد و بیگلایهاند که فقط دعوتشان میکنم شب مهمان خانوادهام باشند اما میگویند: این راه را آمدهایم مهمان آقا باشیم.
مادربزرگشان به نماز میایستد و میفهمم سنی هستند، مادر از تعجب من میخندد و با همان شعف میگوید آقا برای همه است، «بخل نورز دخترکم» و شیرینی دستش را تعارفم میکند و من شرمنده اینهمه پاکی و خلوص و مهربانی میشوم و تنها میگویم مرا هم دعا کنید.
امشب همه به هم التماس دعای خیر دارند، انگار در چهره هم استجابت دعا میبینند و میدانند احیای امشب دستخالی کسی را بازنمیگرداند. میدانند توسل امشب بوی شیرین عیدی میدهد.
تعدادی نوجوان در گوشهای نشستهاند و دعای فرج میخوانند و هر کس صدایشان را میشنود همراهیشان میکند. تازه از یزد رسیدهاند. اصغر بعد از دعای فجر اول برای ظهور دعا میکند و همه بلند و خالصانه آمین میگویند و بعد با خنده میگوید: همه دانشگاه قبول بشیم و شیطنتشان انگار شروع میشود هرکدام یکرشته دانشگاهی را نام میبرند و بلند بلند برای خودشان آمین میگویند و میخندند. انگار نه انگار 8 ساعت در راه بودهاند.
اینجا همه به هم التماس دعا میگویند، کنار هم نشستهاند زبان هم را میدانند و به هم آمین میگویند.
امشب شب قرار عاشقی و نیمه شعبان است، نورٌ علی نور، نورٌ فوق نور، نورٌ تحت نور است.
منبع: تسنیم