به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، «شهید مجید پازوکی» روز اول فروردینماه سال 1346 در خانوادهای مذهبی در تهران بهدنیا آمد. با اوج گرفتن مبارزات مردمی، او نیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز 17 شهریورماه، مجید چون ژالهای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست.
شهرت و مقام نزد او بیارزش بود
انقلاب که پیروز شد، «مجید» یازدهساله برای دیدن امام سر از پا نشناخته و بهمدرسه رفاه رفت تا معشوقش را زیارت کند و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود. او بعدها به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال 1361 رنگ و بوی جبهه گرفت و زخمهای تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید.
یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد، بار دیگر از ناحیه شکم و وضعیت جسمیاش اصلاٌ خوب نبود، ولی او همه چیز را به شوخی میگرفت و درد را با خنده پذیرایی میکرد.
مجید بعد از جبهه و جنگ و تخریب مینهای کاشته شده توسط نیروهای بعث عراق، وارد کار تفحص و جستوجوی لالههای شهیدی میشود، که زمان جنگ به دلیل برخی مسائل در معرکه جنگ جا ماندهاند. همراه و همیار شهید «علی محمودوند» میشود و بعد از شهادت او، فرمانده تفحص لشکر 27 محمد رسول الله (ص) میشود، اما حتی همسر و فرزندانش از سِمت و درجه او بیاطلاع بودند، چرا که شهرت و مقام نزد او بیارزش بوده است.
ولایتپذیر بود و همگان را به این راه دعوت میکرد
همیشه همه را به ولایت و ولایتپذیری سفارش میکرده و ولیفقیه را مثل خورشید و راهنمای مسیر زندگی میدانسته است. بدون وضو دست به هیچ کاری نمیزده و معتقد بوده است اگر در کاری خللی وارد میشود، به دلیل صدقه ندادن برای امام زمان (عج) است.
«گنجیساری» همسر این شهید والامقام بخشی از خاطرات خود را با همسرش چنین روایت میکند: «آقا مجید «فکه» را خیلی دوست داشت. یک مرتبه به همسرم گفتم «واقعا اینجا چه دارد؟ من که چیزی نمیبینم.»، چون بچهسال هم بودم خیلی متوجه این مسائل نبودم که همسرم گفت «من اینجا که راه میروم، صدای همت، صدای رزمندگان، صدای گریههایشان، صدای نماز شب خواندنهایشان و صدای یا حسین گفتنهایشان را میشنوم. ما در گوشه گوشه و لحظه به لحظه اینجا، رفقایمان را میبینیم.» برای همین مناطق عملیاتی برای همسرم و رفقایش، خاص بود.
همسر؛ ولایت نداشته باشیم، هیچ نداریم
همسر شهیدم همیشه خیلی سفارش رهبر را میکرد و میگفت «ولایت نداشته باشیم، هیچ نداریم، مطمئن باشیم بدون ولایت به جایی نمیرسیم و هر چه داریم از ولایت است، فقط از ولایت جدا نشوید.» قبل از رهبر، سفارش امام راحل را همیشه داشت. کاملاً بهخاطر دارم که نوشتههای امام (ره) را از روزنامهها و مجلات جدا میکرد، به خصوص آنهایی که تیتر بودند و سپس آنها را در یک سررسید مخصوص میچسباند و زیر آن برای امام زمان (عج)، امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری دلنوشته مینوشت.
آقا مجید برای من بهترین همسر، برای فرزندانم بهترین پدر، مهربانترین فرزند برای پدر و مادرش و بهترین رفیق و مشاور برای رفقا و نیروهایش بود. چند شب قبل از شهادت همسرم، خواب دیدم که چادرم به گنبد امام رضا (ع) گره خورده است. به یکی از بزرگان گفتم که گفت: «یکی از خانواده شما به امام رضا (ع) وصل میشود.» چند روز بعد آقا مجید شهید شد.»
بسیار شوخ طبع بود
یکی از همرزمان شهید پازوکی در خاطرهای از او میگوید: «ماه رمضان سال 72 بود که همراه «مجید» در منطقه والفجر یک فکه، اطراف ارتفاع 143 به میدان مین برخوردیم که متوجه شدیم میدان مین ضد خودرو و قمقمهاى است. یعنى یک مین ضد خودرو کاشته و سه تا مین قمقمهاى بهعنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند.
سر نیزهها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثى کردن مینها. خونسرد و عادى، با سر نیزه سیخک مىزدیم توى زمین و مینها را در آورده و خنثى مىکردیم و مىگذاشتیم کنار. رسیدم به یک مین ضد خودرو. دومین قمقمهاى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مین سوم را پیدا نکردم. تعجب کردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولى هیچ اثر یا چاله اى از انفجار به چشم نمىخورد. ترکیب میدان هم بههمین صورت بود که یک ضد خودرو و سه قمقمهاى در اطرافش. ولى از مین سومى خبرى نبود.
در تخریب اصلى وجود دارد که مىگویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پاى خودتان شک کنید». یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مىروى روى هوا. به مجید گفتم: «مجید مین قمقمهاى سوم پیداش نیست…» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمىخوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است. به مجید گفتم: مواظب باش مثل اینکه من رفتم روى مین، مجید خندید و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت: «خاک بر سرت آخه به تو هم مىگن تخریبچى؟ مین زیر پاى توست به من مىگى مواظب باش...»
پایم را کشیدم کنار و مین قمقمهاى را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخکهایى که به آن زدهام، به روى سطحش کشیده و چند خط و ردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچهها مین را زخمى کرده بودم. خودم خندهام گرفت. خندهاى از روى ناباورى که وقتى کارى نخواهد بشود، خودت را هم بکشى نمىشود.»
مجید پس از مرارت فراوان و تفحص در رملهای سوزان خوزستان، در سال 1380 بر اثر انفجار در میدان مین به جمع یاران شهیدش پیوست.
در ادامه فیلم کوتاهی از سخنان این شهید والامقام را مشاهده میکنید:
انتهای پیام/ 116