به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اردیبهشت ماه سال 95 خبر شهادت 13 شهید ایرانی در خانطومان سوریه به سرعت در شبکه های مجازی منتشر شد، تا بار دیگر اذهان عمومی را به اتفاقات این کشور معطوف کند. «علی عابدینی» یکی از این شهدای نیروهای یگان ویژه صابرین بود که همراه با تعدادی دیگر از همرزمان خود در خانطومان حلب به شهادت رسید. عابدینی از جمله شهدایی بود که پیکرش در منطقه ماند و در زمره شهدای جاویدالاثر قرار گرفت. یوسف عابدینی پدر شهید به روایت زندگی فرزندش پرداخته که در ادامه می خوانید.
با اولین برخورد شیفته اخلاقش می شدند
علی اولین ثمره زندگی مشترکمان است که در صبح 25 مرداد ماه سال 1367 به دنیا آمد. اسمش را علی گذاشتیم تا قدمش برای ما بسیار با برکت باشد.
قبل از به دنیا آمدنش، نذر کردیم اگر بچه سالم به دنیا بیاید او را بیمه اهل بیت (ع) کنیم. هر سال در روز عاشورا به یاد حضرت علی اصغر (ع) بین عزاداران با دست خودش نذری پخش می کرد؛ علی این کار را خیلی دوست داشت و آرزو می کرد که بتواند دل اهل بیت (ع) را شاد کند. هیچ وقت به یاد نداریم که در مقابل بزرگترش بی ادبی کند و هر کسی با اولین برخورد شیفته اخلاق، منش و رفتار او می شد.
خودش را سرباز امام زمان (عج) می دانست
از دوران کودکی و نوجوانی او را به مسجد و مراسمات مذهبی می بردیم؛ حتی اگر هوا سرد و بارانی بود، مادرش با صبر و حوصله لباس تنش می کرد. بزرگتر که شد خودش با دوچرخه برای نماز به مسجد می رفت. یکی از اعضای فعال بسیج محل بود. سال ۱۳۸۵ طی فراخوان استخدام سپاه پاسداران عضو این نیرو شد. پوشیدن لباس پاسداری را خیلی دوست داشت و همیشه خودش را سرباز امام زمان (عج) می دانست.
هدیه نماز؛ قرآن تبرک شده در حرم حضرت معصومه (س)
از همان دوران کودکی فرزندی آرام و خوش برخورد بود. چون یکی از عموهایش به نام علی اصغر در جبهه به شهادت رسیده بود راه و روش زندگی را از عمویش الگو گرفت. هر کس که او را می دید، اقرار می کرد انگار شهید علی اصغر زنده شده است. به هیچ وجه برای حقانیت کلامش قسم جلاله نمی خورد و همیشه می گفت وجدانا درست می گویم. سجده های طولانی اش بعد از نماز حتی زمانی که به سن تکلیف نرسیده بود، برایم عجیب بود. نماز می خواند و می گفت این را به خاطر عمو می خوانم. وقتی که خواستیم برایش هدیه ای بابت این کار بخریم از ما قرآن تبرک شده در حرم حضرت معصومه خواست و ما هم طبق خواسته اش عمل کردیم. هر شب بعد از نماز مغرب و عشا در منزل یک صفحه قرآن می خواندیم.
بعد از گذراندن مراحل آموزشی در شهرستان همدان در سخت ترین قسمت سپاه که گردان صابرین ساری بود، خدمت کرد و چندین بار به ماموریت های مرزی رفت و در درگیری با گروهک های تروریستی ریگی و پژاک حضور داشت. اگر از او سوالی درباره کارش می پرسیدیم، بخاطر امنیتی بودن کارها جوابی نمی داد.
احساس تکلیف برای دفاع از حرم
تنها چند روزی از ماموریت برگشته بود که در صحبت هایش به ما گفت داعش به سوریه حمله کرده و جنایت هایی که انجام داده را هر روز از رسانه ها می بیند. بعد از چندبار ثبت نام و با اصرار زیاد بالاخره با درخواستش برای رفتن به سوریه موافقت کردیم. احساس تکلیف می کرد که باید برای حمایت از مردم مظلوم سوریه و حفظ حرم اهل بیت (ع) که عمری در آرزوی پاسداری آن بود، روانه کشور سوریه شود.
به سوریه اعزام شد و خدا را شاهد می گیرم نهتنها مخالفت نکردیم، بلکه خدا را شاکر بودیم که فرزندمان به درجه ای از ادراک و بصیرت رسیده است که حفظ حرم اهل بیت (ع) برایش از همه چیز مهمتر است. ما هر سال از اسارت اهل بیت (ع) می گفتیم و حالا زمان عمل و حفظ حریم آن ها رسیده بود و باید امتحان می شدیم که اگر در روز عاشورا نبودیم و امام حسین (ع) را یاری نکردیم، امروز چه می کنیم.
وظیفه ما خادمی اهل بیت (ع) است
علی 2 بار به سوریه رفت. آبان سال 94 در یک حمله که باعث آزادی منطقه خانطومان شد از ناحیه کتف چپ با اصاب تیر مستقیم دشمن مجروح شد و بعد از 30 روز به ایران بازگشت. بعد از مجروحیت که به تهران آمد به اتفاق خانواده به تهران رفتیم. خواستیم او را به خانه برگردانیم، اما حاضر نشد با آمبولانس سپاه به خانه بازگردد و با ماشین خودمان برگشت، می گفت تا می توانیم نباید از بیت المال استفاده کنیم، حتی اجازه نداد کسی به استقبالش بیاید؛ آنقدر معطل کرد تا ساعت 12 شب که همه همسایه ها خواب هستند به شهرمان برگردیم.
در آن مدت حالش خیلی منقلب بود، جسمش در اینجا و روح و فکرش در کنار همرزمانش مانده بود. همیشه خودش را مدیون اهل بیت (ع) می دانست، عمری در آرزوی پاسداری از حرم اهل بیت (ع) بود که راهی سوریه شد. می گفت هر کسی نمی تواند مدافع حرم باشد، ما باید اول خادم حرم باشیم و خدمتگزاری اهل بیت (ع) را بکنیم. هنوز درمانش کامل نشده بود و باید چندین مرحله درمان می شد که با اصرار زیاد تقاضا کرد دوباره به سوریه برود.
خیلی نامردی!
15 فروردین ماه در یک مهمانی بودیم که تلفنش زنگ خورد، شام را نخورده رها کرد و بلند شد تا برای اعزام آماده شود. همان شب ساعت 12 جزو اولین کسانی بود که خود را به پادگان رساند. مثل مرغی که از قفس آزاد شده بود، پروازکنان می رفت و می خندید و ما تنها نظارهگرش بودیم.
درست یک ماه بعد با ما تماس گرفت و خبر سلامتی اش را داد؛ من به شوخی گفتم خیلی نامرد هستی که 2 بار حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) رفتی ولی ما هنوز یکبار هم نرفتیم. شب جمعه اش هم با خانواده صحبت کرد و شب جمعه خبر درگیری در خانطومان از طریق شبکه های مجازی پخش شد. چند دقیقه بعد تصویر مجروحیتش را دیدم، روز شنبه قطعی شد که علی به شهادت رسیده است و چند تن از نیروهای سپاه استان مازندران خبر را به ما دادند.
از آنجا که ما هر سال مراسم شلهزردپزان داشتیم، این اولین سالی بود که علی در میان ما نبود. خیلی ناراحت بودم. یک شب به خوابم آمد و گفت در تمام مراحل برگزاری مراسم در کنار شما و در حال پذیرایی بودم. اتفاقا این سری تنها زمانی بود که مهمان های غریبه زیادی داشتیم و همه می آمدند و نذر می کردند.
از کجا بدانم حقوقم حلال است
علی قبل از استخدام سپاه مدتی برقکار بود و در شرکتی کار می کرد که حقوق خوبی داشت، از کارش راضی بود؛ اما بعد از یک هفته دیگر سر کار نرفت. هرچه اصرار کردیم که چرا سرکار نمی روی از جواب دادن طفره رفت تا اینجا بالاخره حرف زد و گفت که صاحبکارم اهل نماز و روزه نیست. گفتم او اهل نماز و روزه نیست، تو که هستی، اشکالی ندارد. در جواب گفت از کجا بدانم که حقوقم حلال است.
انتهای پیام/ 141