به گزارش خبرنگار دفاع پرس از لرستان، شهید «مسعود امیدیان دهنو» در پنجم تیرماه سال ۴۹ در روستای سراب داوود از توابع شهرستان دلفان از مادری به نام آمنه و پدری به نام احمد متولد شد.
تحصیلات خود را تا دوره راهنمایی ادامه داد و به شغل حوزوی و طلبه علوم دینی روی آورد و در سیام آبانماه سال ۶۶ در ارتفاعات گردهرش بر اثر اصابت گلوله به سینه و کمر و صورت به شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش را در بهشت زهرای روستای سرابداوود از توابع شهرستان دلفان به خاک سپردند.
در فرازی از وصیتنامه شهید مسعود امیدیان دهنو آمده است: «پدر و مادرم! امیدوارم که صبور و مقاوم باشید زیرا که من راه حسین(ع) را پیمودهام. پدر و مادرم! شیون و زاری نکنید زیرا کسی نبود که برای امام حسین(ع) شیون کند یا لباس سیاه بپوشد. از طرف خداوند برای من طلب آمرزش بخواهید. پدرم! همانند پدران دیگر صبور باش زیرا که اگر شما ناراحت باشید دشمنان اسلام خوشحال میشوند. امام را فراموش نکنید و شخصیتها را تنها نگذارید».
وصیتنامه شهید امیدیاندهنو
«و البته نپندارید کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند بلکه زنده و در لطف خداوند متنعم هستند و به فضل و رحمتی که از جانب خداوند نصیبشان گردیده شادمان هستند. آری، مردم شهیدپرور و پدر و مادرم! وصیتنامهام را با زبانی عاجز و بیانی ناقص شروع میکنم. اولاً پدر و مادرم امیدوارم که صبور و مقاوم باشید زیرا که من راه امام حسین(ع) را پیمودهام.
پدر و مادرم شیون و زاری نکنید زیرا کسی نبود که برای امام حسین(ع) شیون کند یا لباس سیاه بپوشد و از طرف خداوند برای اینجانب طلب آمرزش بخواهید و امیدوارم که مرا حلال کنید. پدرم! همانند پدران دیگر صبور باش زیرا که اگر شما ناراحت باشید دشمنان اسلام خوشحال میشوند.امام را فراموش نکنید و شخصیتها را تنها نگذارید».
خاطراتی از همرزم شهید
شهید در ایام قبلاز شهادت خود حوزه علمیه را سنگر خود قرار داده بود و در جبهه علم و تقوا همیشه الگو و نمونه بود در دوران راهنمایی فعالیتهای زیادی در مدرسه داشت بهخصوص با افکار خرافاتی بعضی بچهها به گفتگو و صحبت مینشست آنها را نسبت به افکار واقعی و اسلامی فرا میخواند در پاییز سال ۶۶ با اعزام به مناطق غرب در صف رزمندگان اسلام در میهن اسلامی قرار گرفت با اینکه سن و سال او زیاد نبود با عشق به امام و انقلاب کلاس و درس و همه چیز را رها نمود و پا به عرصه جبهه و جنگ نهاد هرچند قبل از آن نیز به جبههها اعزام شده بود اما اعزام پاییز ۶۶ چیز دیگری بود حالات عجیبی بر رفتار و افکار او دیده میشد قبلاز اعزام به جبهه تا آنجا که توانسته بود از اطراف خود و دوستان و پدر و مادر و همشریان طلب بخشش کرده بود و خود را برای عروج و پرواز آمادهتر کرده بود هر چند اطرافیان نمیدانستند اما از درون خود را سبکتر کرده بود من و شهید از نوجوانی با هم بودیم و خاطرات عظیمی از هم داریم که بیان می کنم:
قبلاز اعزام در شهرستان نورآباد من یک جفت پوتین داشتم در یکیاز همایشها و راهپیماییها آنها را به مسعود داده بودم و آنها را به امانت گرفته بود من به جبهه اعزام شده بودم و او نیز بعداً اعزام شد من بهعنوان نیروی رزمی و ایشان با توجه به این که طلبه بود به تبلیغات مشغول بود خودمان را برای عملیات آماده میکردیم و مشغول تمرین برای اعزام به مناطق جنگی در یکیاز پادگانهای شهر سنندج مستقر بودیم خبر اعزام گردان حمزه سیدشهدا از لشگر ۵۷ ابوالفضل و ما نیز بایست همراه گردان باشیم در کناری ایستاده بودیم و مشغول صحبت و شوخی بودیم بحث پوتین باعث شد که مسعود از من بابت آن حلالیت بخواهد من هم به شوخی به او گفتم که میخواهی از این طریق پوتین را ازآن خودت کنی که شما کجا و شهید شدن کجا بحث ادامه داشت و مرتباً بابت آن حلالیت میطلبید هرچند پوتین را به او هدیه داده بودم و ایشان میگفت شاید تیری اشتباهی به من خورد و من شهید شدم آن شب من و مسعود و سید جعفر در چادر تبلیغات خوابیده بودیم من و مسعود آن شب بهدلیل نبود پتوی کافی برای خواب پیش هم و زیر یک پتو خوابیدیم و تا نیمههای شب از خاطرات خودمان تعریف کردیم. فردای آن روز حدود ساعت ۲ بعد از ظهر بود که معلوم شد باید غروب حرکت کنیم که به دلیل پایین بودن دمای هوا آب داخل حوض پادگان یخ زده بود و کنار حوض ایستاده بودیم مسعود با دست یخهای روی آب را کنار زد و آماده برای غسل کردن داخل حوض بزرگ شد هرچه گفتم که سرما میخوری و برای بدن ضرر دارد گوش نکرد و ایشان گفت قبلاز اعزام به عملیات باید غسل کنم و یادآور شد که شاید این آخرین غسل من باشد و من میخواهم قبل از اعزام به منطقه جنگی غسل ویژه شهادت نمایم و شاید آن لحظات ما معنای حرفهای خود را به خوبی درک نمیکردیم.
نحوه شهادت
بعد از اعزام و تقسمبندی برای عملیات نصر ۸ در ارتفاعات گرده رش آماده شدیم و از این بیان شهید بنا بر تقسیمبندی میبایست بهعنوان نیروی پشتیبانی در پشت خط میماند و ایشان در صورت نیاز بعداً اعزام به خط اول میشد و چون خبر به مسعود میرسد او بیقرار میشود و از شدت ناراحتی به خودش میپیچد و دوست داشت همراه گردان به خط اول در عملیات شرکت کند در آن لحظات حرکات شهید توجه همه را به خود جلب کرده بود. او از فرمانده گردان و دیگر مسئولان گردان درخواست نمود که او را به همراه خود نیز ببرند به هر طریقی که شد موفق شد همراه گردان اعزام شود در تاریخ بیستم آبانماه سال ۶۶ نیمه شب به منطقه جنگی رسیدیم و بعد از حرکت از رودخانه و درههای پیچ در پیچ به مقر اصلی رسیدیم و برای عملیات در دل شب آماده شدیم من و مسعود به دلیل متفاوت بودن جایگاه نتوانستیم در آن شب با هم باشیم حدود ساعت سه شب بود که به میدان مین دشمن رسیدیم در حالیکه معبر مین باز شده بود اما نمیدانم چگونه بچههای گردان گرفتار مین شدند و با برخورد با مین در لحظات اولیه چند نفری از بچههای گردان زخمی شدند ازجمله فرمانده گردان آقای بوالفتح و با خبردار شدن دشمن نزدیک بود در دام دشمن گرفتار شویم زیرا ما در سراشیبی تپههای خود گرفتار کنند اما معجزه الهی و همت بچهها باعث شد که با هدف قرار دادن انبوهی از خمپاره از طرف دشمن خودمان را برای پا تک دشمن آمادهتر کنیم زیرا میدانستیم آتش دشمن احتمالاً پاتک بسیار زیاد است در همین لحظات بود که ترکش یکی از خمپارهها به قلب کوچک و نازنین دوستمان اثابت نمود و او را برای پرواز ملکوتی آماده نمود.
انتهای پیام/