گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: در آستانه سالگرد بمباران زندان «دوله تو» در 17 اردیبهشت 60 به مرور جنایتهای حزب دموکرات در کشتار بیرحمانه مردم این مرز و بوم پرداختیم که در ادامه بخشی از خاطرات اسرای زندانی در «دوله تو» را میخوانید:
«پس از آزادسازی شهر سقز در سال ۵۸، با یکی از برادران ارتش برای خواندن نماز ظهر به مسجدی در سقز رفتیم. در آنجا بهدست گروهک دموکرات اسیر شدیم. در آن روزها یکی از شگردهای حزب دموکرات گرفتن اسیر و گروگان از میان نیروهای نظامی بود تا به این واسطه هم امتیازاتی از دولت مرکزی بگیرد، هم نیروهای انقلاب را برای بمبباران و حمله به مناطق محل اختفای گروهکها تحت فشار قرار دهند.
پاهایمان را برهنه کردند، دستانمان را بستند و 15 کیلومتر در مسیرهای کوهستانی به دنبال خود بردند. در بوکان بهدست مسوولان حزب دموکرات و چریکهای فدایی خلق محاکمه و به اعدام محکوم شدیم. قرار بود سحر حکم را اجرا کنند، ولی به دلیلی که هیچوقت متوجه آن نشدیم، از اعدام صرف نظر کردند.
ما 2 نفر را با سه نفر از برادران کرد که آنها هم به جرم همکاری و همراهی با جمهوری اسلامی به اعدام محکوم بودند، به مهاباد بردند. در مهاباد هم یک بار دیگر محاکمه شدیم و باز هم محکوم به اعدام شدیم و از آنجا به سردشت منتقل شدیم. در سردشت، با شهید «علیپور»، نماینده مردم سردشت و همچنین شهیدان «ترکان، شیری و ملکوندی» و یکی دیگر که نمیشناختمش به محل اعدام منتقل شدیم. آن چهار نفر را اعدام کردند. من و شهید علی پور که بعدها بهدست ضدانقلاب در تهران ترور شد، را پیاده از سردشت به روستاهای میانراه و سپس همراه 30 نفر دیگر به زندان دولهتو منتقل کردند.
بین یک دره، در یک طویله که محل نگهداری حیوانات بود، زندانی بودیم. حشرات موزی و شپش بسیار آزارمان دادند و هنوز بوی گوسفند و چهارپا در آنجا میآمد. با یک پتوی نظامی و لباسهای خونین ما را اسکان دادند. قوطی کنسروی که در مسیر پیدا کرده بودیم هم شد ظرف غذای ما. ضدانقلاب برای ما کاری نمیکرد و از درمان، نظافت، بهداشت و کمکهای اولیه خبری نبود. غذایمان روزی یک قرص نان ـ که خودمان میپختیم ـ بود با یک وعده غذا که از آب گوجه و بعضی مواقع هم گندم درست میشد؛ بیشتر مواقع هم مسموم و آلوده بود. هفتهای یک بار برای استحمام آتشی آماده میکردیم و یک حلب آب را گرم میکردیم و بدون صابون یا شوینده خودمان را میشستیم.
برای درمان تنها یک پزشک داشتیم؛ دکتر «سیدمسعود خاتمی» که بین راه سردشت اسیر شده بود. با همان امکانات بسیار کم، سعی میکرد عفونت زخمهای بچه را درمان کند. هرازچندگاهی که بچهها را برای شکنجه میبردند، زخمهایشان عفونت میکرد و بسیار خطرناک میشد، ولی ضدانقلاب توجهی به این مسائل نداشت. باتوجه به تعداد بالای اسیران و کمبود مکان، بعضی از بچهها برای استراحت به داخل آخور طویله میرفتند. آنقدر جا کم بود که اسیران بهسختی خود را جابهجا میکردند. 30 نفرمان در کمتر از دو ماه، شد 120 نفر.
بازجویی و شکنجهی زندانیان با مزدوران حزب دموکرات، مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق بود. خیلی سعی میکردند که بچهها را تخلیه اطلاعاتی کنند. شکنجهها بهقدری سخت و وحشتناک بود که حتی با تعریفِ از زندانهای قرون وسطی هم برابر نبود! زندان و شکنجه عصر حجری بود. شکنجه در رودخانهی آب سرد با دمای 20 درجهی زیر صفر، بیگاری کشیدن از اسیران، توهین به مقدسات دینی، فحشهای ناموسی و شکنجهی اسرا با سنگ و چوب، نمونهای از اعمال غیرانسانی دموکراتها با اسیران بود.
شهریور 59 وقتی جنگ شروع شد، بیشتر گروههای سیاسی و نظامی کرد، با چالش داخلی و بیرونی روبهرو شدند. اعضای گروهکها میگفتند: «حالا که بیگانه به کشور حمله کرده، چرا از جنگ داخلی دست برنمی داریم و در مقابل عراق نمیایستیم؟»
این تضادها و مسائل، به قدری زیاد شده بود که حتی بعضی از اعضای گروهکها جدا شدند، البته شنیده بودیم که در ردههای بالای حزب نیز این مشکلات وجود دارد. از همین رو «قاسملو» به عراق فرار کرد و حزب دموکرات در ادارهی فعالیتهایش بهطور سابق در آذربایجان به مشکل برخورد. تعداد اسرا اضافه میشد و روزها به سختی میگذشت، تا اینکه شش ماه از جنگ گذشت و 17 اردیبهشت 60 رسید.
چند روزی میشد که از «کاک رسول»، رئیس زندان که ادعا میکرد از سران بالای حزب دمکرات است و در زمان شاه زندانی سیاسی بوده، خبری نبود. روز هفدهم هم از همیشه عجیبتر شروع شد.»
ادامهی روایت را از زبان «رحمان عزیزی» میخوانیم: «روز هفدهم، طبق معمول عدهای خود را برای رسیدن پیک مرگ آماده میکردند و عدهای هم کوهستانهای اطراف را نظارهگر بودند تا شاید اتفاقی خوب از راه برسد، بلکه از این زندان لعنتی خلاص شوند.
ما که خود را برای بیگاری هر روزه آماده میکردیم، دیدیم خبری از نگهبانان بداخلاق همیشگی نیست. تعداد زندانبانان بهطور چشمگیری کم شده بود. یا جنگ ایران و عراق به نتیجهی خاصی رسیده بود یا نیروهای ایرانی در حال پیشروی به سمت دولهتو بودند. سکوت عجیبی بر دره حاکم بود.
زندانبانان از 50 نفر به 12 نفر کاهش پیدا کرده بودند و بیشترشان آنهایی بودند که با زندانیان با رحم بیشتری رفتار میکردند. اینها همه جای تعجب داشت و همه در بهت عجیبی فرو رفته بودیم. بعضیهایمان به اعدام، بعضی به مرگ، بعضی به فرار، بعضی به پیروزی و نجات فکر میکردیم، تا اینکه ساعت 11 صبح، صدای پرواز جنگندههای عراق، همه چیز را به هم ریخت. با افتادن اولین بمب بر روی زندان و اطراف آن، چهرهی واقعی مدافعان خلق آشکار شد.
بعدها از طرف کسانی که توبه کردند و بازگشتند، مشخص شد که در اردیبهشت، «جلیل گادانی، فتاح کاویانی و ایرج سلطانی» (یک خلبان فراری)، به نمایندگی از طرف حزب دمکرات و «عبدالله مهتدی» و «ابراهیم علیزاده» از طرف گروهک کومله با سرهنگ «عیار عبدالرضا» و «رشید صالح» از افسران حزب بعث عراق، مستقر در ادارهی استخبارات کرکوک، ملاقات کرده اند.
بهترین راهحل برای از بین بردن زندان دولهتو و 200 زندانی طرفدار جمهوری اسلامی، که شامل عدهی زیادی پاسدار، ارتشی، کمیته ای و جهاد سازندگی و همینطور نیروهای بومی بودند، بمبباران زندان بود که در آن ملاقات، به این نتیجه رسیده بودند.
حالا دلیل ماندن در محوطهی زندان را فهمیده بودیم. چه هدفی از این راحتتر و بهتر؟ خلبانان بی غیرت و ترسوی عراقی، بهترین هدف را برای تمرین داشتند تا تمام حرص و عقدهی خود را از دلیرمردان نیروی هوایی ایران، بر سر زندانیان بی دفاع این زندان خالی کنند. شاید حتی برایشان سؤال نشده بود که یک مخروبه در فاصلهی چندصد متری از مرز عراق، بدون هرگونه سلاح دفاعی و موقعیت استراتژیک، اصلاً ارزش بمبباران دارد؟
خلبانان مغرور پس از اتمام بمبباران، به آشیانهشان بازگشتند و عدهی زیادی شهید و مجروح را در وسط درهی دولهتو به یادگار باقی گذاشتند.
ماجرا به همینجا ختم نشد. عدهی کمی که از شر بمباران در امان مانده بودند، به بدنهای تکهپارهی مجروحان رسیدگی میکردند یا به کوهستانهای اطراف فرار کرده بودند، دوباره اسیر آتش خشم توپخانهی عراق که روی ارتفاعات کوه مامندا، بلندترین نقطهی منطقه واقع در خاک عراق مستقر بودند، شدند و این آتش طولانی توپخانه، هرگونه کمکرسانی مردمی روستاهای اطراف را به این مظلومان و بیگناهان غیر ممکن کرده بود.
گویا قرار بر این گذاشته بودند که کسی از این جمع زنده نماند تا داد مظلومیت شهدای این منطقه به جایی نرسد و هیچ شاهدی باقی نماند، ولی سنت الهی همیشه بر این است که ظلم رسوا شود. همین بود که بازماندگان این فاجعه و قتلعام، سندی بر مظلومیت و مقاومت مردان این سرزمین شدند و شاهدی بر جنایتها و قساوتهای گروهکهای جدایی طلب.»
انتهای پیام/ 141