گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: زندگی شهدا همه درس و حکمت است و خدا گویا این گوهرهای دردانه را از ابتدا انتخاب و آزمایش میکند. حسین در سه سالگی در آتشی که مادر بزرگ برای پختن نان روشن کرده میسوزد و در کوران حوادث و مشکلات دست و پنجه نرم میکند تا آب دیده و ناب شود و اتفاقات دیگری برای وی میافتد. از ۱۴ سالگی وارد جبهه میشود، بارها و بارها جسم وی زخم برمی دارد، عرصهای که حکمت تولد حسین است.
حسین مجاهد خستگی ناپذیر در راه خدا بود که خیلی خوب راه را در تمامی مسیر زندگی پربار طی کرد، قبل از پیروزی انقلاب با مبارزان پیشکسوت انقلاب همراه شده و در دفاع نیز این چنین عمل میکند و سوریه نقطه کمال و اوج پرواز حسین است.
مادری که با همه سختی و ناملایمات فرزندش را بزرگ کرده و زمانی که فرزندش شهید شده دچار مشکلات جسمی شده است، قلبش با باطری کار میکند و در فراغ حسین میسوزد و میگدازد و خدارا شکر می کند در کمال صدق و صفا محبت پذیرای ما درخانه صمیمی و سرشار از یکرنگی و معنویت خود شد در این خصوص خبرنگار دفاع پرس لحظاتی با «سکینه زینعلی» مادر شهید حسین بادپا به گفت وگویی انجام داده است که در ادامه میخوانید:
دفاع پرس: حسین فرزند چندمتان است؟
حسین فرزند اولم است، ۲ سال بود که ازدواج کرده بودم و فرزند نداشتم خیلی نذر و نیاز کردم و از خدا خواستم به من فرزندی عطا کند، اگر پسر شد نام حسین و سقای امام حسین (ع) شود و اگر دختر بود نام فاطمه را برای وی انتخاب میکنم و برای خاندان اهل بیت (ع) خدمت و در این عرصه وی را مطابق سیره ائمه (ع) تربیت می کنم.
دفاع پرس: فرزندتان چه سالی به دنیا آمد؟ در مورد دوران کودکی وی بگویید؟
حسین متولد ۱۵ اردیبهشت سال ۴۸ در شهر رفسنجان به دنیا آمد. در دوران کودکی هر وقت ایام محرم و یا در روضه شرکت میکردم، حسین را نیز با خود میبردم و شیری توام با اشک برائمه (ع) به ویژه در روضههای امام حسین (ع) به وی میدادم و از اشک هایم به سر و صورت فرزندم میمالیدم، این گونه بنای اعتقادات فرزندم را از دوران شیرخوارگی گذاشتم و محکم کردم، البته همه به لطف الهی دعا و درخواست همیشگی و عنایت خدا امکان پذیر شد، که حسین از دوران جوانی بسیار شجاع و دلیر و غیرتمند بار آمد و توانست سرباز شجاع و نترس خستگی نا پذیری برای اسلام شود.
وی از کودکی با سختیها و ناملایمات بزرگ شد. یادم میآید که مادر بزرگ حسین آتش درست کرده بود تا درون «کماچدان» ۱ نان بپزد. ولی حسین که کودکی سه ساله بود، روی اجاق افتاده و ذغالها و آتش روی قابلمه روی دستهای وی ریخته و حسابی سوخته بود.
زمانی که حسین هفت ساله شد نیز باردیگر میخواست شومینه را روشن کند، نفت ریخته بود و یک دفع شعله ور شده آتش گرفته بود، زمانی که کبریت میکشد آتش علو میگیرد و صورت حسین خیلی شدید سوخته بود.
دفاع پرس: حسین در دوران انقلاب چه فعالیت هایی انجام می داد؟
فرزندم از کودکی تقدیرش با سختی بود، حسین خیلی شجاع و دلیر بود. صبر تحمل زیادی داشت و با همه ناملایمات هرگز جزع و فزع نمیکرد. حسین ۱۳ ساله بود که در پشت بام مسجد جامع کشیک میداد به مرور که ۱۴ ساله شد بیشتر زمانها در پایگاه بسیج مسجد حضور داشت و فعالیت میکرد.
دفاع پرس: چگونه حسین به جبهه رفت؟
همیشه آرزو میکرد خدایا من کی بزرگ میشوم تا به جبهه بروم. از ۱۴ سالگی مسجد و بسیج و جبهه مکان حضور همیشگی حسین شد. وی چند شب کشیک داده، تا توانسته بود «سید کاظم» که خود مرد جبهه و جنگ و سنی از وی گذشته بود را بیبند و درخواست خود برای جبهه رفتن را مطرح کند.
حسین از سید قول میگیرد و بی خبر به جبهه میرود سید کاظم مردی کامل و زن بچه داربود حسین خیلی کم حرف، ولی کارهای بیشتر از سنش می فهمید و کارهای بزرگی انجام داد،بزرگوارانه فکر و عمل می کرد حسین از کودکی بزرگ بود و هرگز کودکی بچگی نکرد.
دفاع پرس: چرا میگویید حسین کودکی نکرد؟
حسین هرگز توپ بازی، تفریح و شادی کودکانه انجام نداد، دوچرخه سواری نکرد و جوانی شادی و بازی نکرد تقاضایی برای خرید و داشتن وسیلهای نداشت، بیشتر از خودش دیگران را میدید، سرگرم دنیا و بازی هایش نشد. از کودکی و دوران نوجوانی بزرگ اندیشید و فکر کرد و به سعادت رسید.
دفاع پرس: حسین چگونه به جبهه رفت؟
حسین صبر کرده بود زمانی که پدرش به خواب رفته بود، به کنارم آمد و گفت: مادر میخواهم به جبهه بروم، پوتین و لباسهای خود را داخل یک کیسه نایلون گذاشت و کتاب هایش رانیز جمع کردوبا خود برد در شب تاریک تنها راه. افتاد و رفت گفتم صبر کن پدرت را بیدار کنم گفت: نه بیدارش نکن و گرنه نمیروم و سریع به سمت مسجد رفت.
در پایگاه بسیج مسجد هم درس میخواند و آموزش نظامی نیز میدید. شبها گاهی به خانه میآمد و برخی مواقع نمیآمد ما که نمیداستیم وی چه قصدی دارد، که بیشتر شبها در مسجد میخوابد و میماند.
۴۵ روز گم بود از بس گریه کرده بودم، همسرم فکر کرده بود چگونه مرا ازنگرانی بیرون بیاورد به خواهرانم گفته بود نامهای از زبان حسین بنویسند و برای من ارسال کنند، این نامه را برای من خواندند و من کمی آرام شدم.
حسین تا کرمان رفته و آموزش نظامی را دیده بود، ولی فرماندهان طبق بیانات امام خمینی (ره) اجازه نداده بودند، جوانان کم سن و سال به خط اعزام شوند و همه آنها را برگردانده بودند.
دفاع پرس: چه مسئله ای سبب خوشحالی بیش از حد حسین شد؟
حسین خوشحال آمد و گفت: آمدهام رضایت شما (پدر و مادرم) را بگیرم و به خط اعزام شوم. من و پدرش با هم به کرمان رفتیم و رضایت دادیم رضایت نامه رابرای حسین که آوردیم انگار دنیا را به وی دادهایم و گفتیم هر وقت خواستی به جبهه برو دیگر مانعی بر سر راهت وجود ندارد.
صبح روز بعد به مسجد جامع رفته بود تا به جبهه برود. حسین از پشت سر به من نگاه میکرد مادر ناراحت و نگران هستی؟2 بار این جمله را تکرار کرد و گریهام گرفت حسین گفت: اگر مادر ناراحت هستی به جبهه نروم راضی میشوی؟ گفتم نه؛ برو خدا پشت و پناهت باشد.
۱-کماچدان قابلمههای ۲ جفت که روی درب آن آتش میگذارند، تا غذا و به ویژه نان و کماچ درون آن مغز پخت شود.
انتهای پیام/191