گروه حماسه و جهاد دفاع پرس - رامین فرهادی؛ کاش نوشته هایمان صدا داشتند. کاش میشد مخاطب، همراه خواندن هر نوشته ای، شنیدن را هم تجربه کند. کاش می شد تمام احساسات یک نوشته همراه با صوت آن به شنونده منتقل شود. همیشه شنیده ام پیام و نوشته ها به تنهایی نمی توانند حق جمله و مطالب را ادا کنندُ لحن گفتار، همیشه در نوشته ها پنهان می ماند. حرفم از آنجاییست که بعضی نوشته ها همراه خود کلی بغضُ غمُ غصه دارند. برخی صدای خندهُ برخی صدای آه!
رزمنده ای برای همسرش نامه می نویسد. درون نامه جملاتی از قبیل همسرم به یادتان هستمُ فرزندمان را حسینی بار بیاور می بینیم. درون نامه از مراقب خودتان باشید هایی می خوانیم که با لحن مردانه و دستوری گفته شده. اما چه کسی می داند آن مرد چقدر پای آن نوشته، جان دادهُ اشک ریخته. شنیدم از شخصی که رزمندگان دفاع مقدس و مدافعان حرم را با وقاحت تمام به بی احساسی متهم می کرد. می گفت آن ها از زنُ بچهُ زندگی خسته شده اند و عزم جنگ کردند، وگرنه نمی رفتند. اما اینطور نیست. صدای مظلومیت شهدا، ایثارگران، رزمندگان و جانبازان را می شود در همان زمان غربت خویش به وضوح شنید.
یا مثلا نویسندهُ خبرنگاری متنی می نویسدُ منتشر می کند. هواپیماهای متجاوز عراقی در روز چهارشنبه 24 اردیبهشت ماه 1365 منطقه مهران و صالح آباد و امیرآباد را بمباران شیمیایی کردند. وقتی این متن را می خوانی نهایت امر به یک بنده خدا گفتنُ کمی غُصهِ ریزِ مجلسی بسنده میکنی. اما آیا حق مطلب با این مقدار غصه خوردن ادا می شود؟ نه که نمی شود. چه کسی می تواند صدای ناله های واقعی زنان و کودکان را به تصویر بکشدُ برایشان حقیقی بنویسد؟
اصلا چند دقیقه خودمان را جای ایشان قرار دهیمُ بعد با التهاب و تپش قلبی که از ترس برای ما به وجود آمده روایت کنیم. داری زندگی خودت را می کنی! حوالی صبح تا ظهر. مادرت برای صبحانه شیر می دوشدُ خواهرت پای چشمه رخت میشوید. پدر هم برای گذران زندگی گَله ای از گوسفندان را همراهی کرده و برای چِرا می برد. پرنده های سیاهرنگی از دور به چشم میخورند. در نگاه اول می شود کلاغ حدسشان زد. اما صدا را چه باید کنیم. هر چه نزدیک تر می شوند صدای مهیب آن ها در لا به لای کوه ها و دشت ها می پیچدُ دلهره ایجاد می کند. نزدیکُ نزدیک تر. کلاغ های سیاه یا همان جنگنده های عراقی. چه فرق می کند وقتی یکی مترسک سر زمینُ جالیز را نشانه می رودُ یکی زنانُ کودکان را!
می شود حس کرد آن زمان که هواپیماها بالای سر صالح آبادی ها یا امیرآبادی ها بودند. مادران، کودکان خود را در آغوش گرفتهُ از این دشت به آن دشت می دویدند. چند انفجار رخ میدهد. بعد از کمی صداها پایان یافت. خانه های زیادی خراب نشده است، اما مصیب ها تازه شروع شده. مادری که در حال دوشیدن شیر بود از ترس و اضطراب کمی آب می خورد. خواهری که در حال شستن ظرف ها بود دوباره دستی به آب می کشدُ پدر از حیات دوباره ای که به دست آورده نفسی چاق می کندُ شکرا لِله به جا می آورد. کم کم نفس ها تنگ شده و دستُ پایشان به خارش می افتد. بمب ها آلوده به گازهای سمی بودند. پدرُ مادرُ خواهرُ حتی گوسفندان، همه دچار این بلا شده اند. حال باید از مسببان این اتفاق پرسید، بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟ واقعا باید دید که گناه این بیچارگانُ درمانده ها چه بوده.
صدام و ارتش بعث عراق برای اینکه بتوانند مهران و شهراهای اطراف را محاصره و تصرف کنند دست به این جنایت بزرگ زدند. جنایتی که ماحصلش 150 مصدوم با چهره تاول زده و گلوی پاره پاره است. خب! از دیرباز شنیده ایم که رسم دعوا و جنگ، رودررو ایستادنُ مردانه جنگیدن است. اما مردک پست وقتی می بیند نمی تواند بر غیرت دلیران ایرانی فائق شود دو روز قبل از ورود پیاده نظامش به خاک ایران، حرصُ خشم خود را بر سر مردمان بی سلاحُ بی گناه شهرهای مهرانُ صالح آباد و امیرآباد آوار می کند. عصبانیتی که آینده اش یا پایان دادن به جان افراد است یا سال های سال بی اعصابیُ تنگی نفس و زخم های پوستی. به راستی که دراین بزم ناجوانمردانه باید به آیات الهی روی آوردُ با آن ها آرام شد.
«لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ»(بقره/258) افرادی كه ظلم میكنند خدا لطفش را از آنها برمی دارد. هدایتشان نمیكند. راه حق را پیدا نمیكنند و در باطل گم میشوند.
انتهای پیام/