به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، جامعه قرآنی کشور در سری دیدارهای خود با خانواده شهدای قرآنی به نیابت از قاریان، اساتید و فعالین قرآنی به دیدار خانواده شهید ابوالفضل نیکزاد از شهدای مدافع حرم رفتند.
مادر شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد با بیان خاطراتی از دوران کودکی شهید و انس او با قرآن گفت: زمان کودکی بچه ها وقتی صبحانه برای آنها آماده می کردم تا به مدرسه بروند همیشه در حین کار قرآن و مفاتیح را کنار خودم می گذاشتم و از آن زمان بچه ها علاقه مند به قرآن شدند.
مادر شهید تصریح کرد: خودم کلاس های قرآن تشکیل می دادم و از این بابت بچه ها هم شیفته قرآن شدند. ابوالفضل روزی یک صفحه قرآن می خواند همیشه می گفت خواندن قرآن مطرح نیست باید سعی کنیم خط به خط قرآن را چند بار مرور کنیم تا بدانیم باید در زندگی چه کنیم.
وی با تاکید بر اینکه همیشه دعا می کنم لحظه ای از قرآن جدا نباشیم به خاطره آخرین صحبتش با شهید اشاره کرد و افزود: آخرین باری که با هم صحبت کردیم به من گفت شاید مدتی تماس نگیرد، گفتم من می دانم شاید شهید شوی. می دانستم ممکن است اتفاقی بیوفتاد. خودم را آماده کرده بودم. وقتی خبر شهادتش را دادند گفتم گوارای وجودت انشالله در آغوش پیامبر و در بهترین جای بهشت باشی. از این به بعد می توانم سرم را بالا بگیرم و جلوی حضرت زهرا (س) سربلند باشم.
مادر شهید بیان کرد: مبنای همه زندگی ابوالفضل قرآن بود، همیشه به من سفارش می کرد اگر مشکل حل نشده ای داشتم به قرآن رجوع کنم. اخلاق و روحیاتش در راستای قرآن بود. کارهایش دلنشین بود چون مانوس با قرآن بود. هر زمان که خلوت می کرد به اولین چیزی که پناه می برد قرآن بود و به واقع این قرآن است که از ما حفظ و نگهداری می کند.
مادر شهید در خاطره ای گفت: از دو سالگی او را به جلسات قرآن می بردم. کودک بود که از من خواست در مسابقات قرآن شرکت کند در مسابقه هم اول شد، منتظر هدیه اش بود اما هدیه را ندادند و من هدیه ای برایش تهیه کردم. تا چند سال قبل هم می گفت چرا هدیه من را ندادند.
کوی افزود: دوست نداشت کسی در کشور آسیب ببیند. این مهربانی اش به خاطر علاقه اش به قرآن بود. لیسانس مدیریت داشت. کلاس های زبان می رفت وقتی گلایه می کردم با این کار زیاد چرا کلاس می روی می گفت زمان برای استراحت زیاد است.
مادر شهید ادامه داد: خیلی دوست داشتم وارد سپاه شود تا ساخته شود. وقتی بچه ها در این مسیر رفتند روز به روز بهتر شدند. هیچ زمان شکوه و گلایه نداشت. هر ماموریتی بود آمادگی رفتن داشت. هر زمان به ماموریت می رفت حس می کردم شهید می شود.
وی به خاطره رفتن فرزندش به سوریه اشاره کرد و بیان داشت: اربعین کربلا بود بعد از اربعین به من گفت می خواهم برای رفتن به سوریه ثبت نام کنم. گفت مادر من میان محبت شما و حضرت زینب (س) هستم، گفتم حضرت زینب مقامش از من بالاتر است. برادرش من را دلداری می داد که اگر برود اتفاقی نمی افتد ولی من می دانستم راهی که برود شهادت است. روز وداع با ابوالفضل تنها یاد وداع حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) می افتادم. در صحبت هایم به او می گفتم که به شهادتت راضی هستم فقط اسیر نشوی.
برادر شهید نیکزاد بیان کرد: دوره ای پایگاه بسیج دستمان بود، حرکتی را شروع کردیم که طرحی قرآنی اجرا کنیم تا بچه ها جز 30 قرآن را حفظ کنند. آن سال حدود 40 نفر جز 30 قرآن را حفظ کردند. در هر کاری ما استارتش را می زدیم ابوالفضل باقی کار را تا پایان انجام می داد.
وی افزود: بارها در جلساتی که کسی نبود قرآن تلاوت کند ایشان آماده تلاوت می شد و آیه و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون را می خواند و می گفت من حافظ کل یک آیه از قرانم و به واقع اینطور هم بود.
برادر شهید با بیان خاطره ای از رشادت های شهید گفت: یکی از دوستانش تعریف کرد در شرایط بسیار سختی گیر افتادیم و ابوالفضل تنها کسی بود که در مقابل هجوم دشمن دفاع کرد، با وجود اینکه دستور عقب نشینی صادر شده بود اما ابوالفضل تا آخرین لحظه ایستادگی کرد، وقتی از او پرسیدند چرا عقب نشینی نکردی گفته بود من اینهمه راه نیامدم که فرار کنم آمدم مردانه بجنگم پرسیدند خب الان برای چه عقب آمدی گفت چون فشنگی نداشتم وگرنه تا آخرین لحظه می ایستادم.
برادر شهید نیکزاد گفت: روزی که می خواست با سوریه برود با اینکه پاسدار بود اما فهمیدم به عنوان بسیجی می رود گفتم من می دانم اگر به این صورت بروی و شهید شوی خانواده ات حقوقی ندارند گفت من می روم خانواده ام خدا را دارند. گفت نمی شود حرم حضرت زینب دورش دعوا شود و ما شیعه باشیم و راحت زندگی کنیم. گفت می خواهم مستقیم بروم خط گفتم شاید در عقبه بهتر به کار بیایی گفت نه من باید بروم خط، یکسری بچه شیعه باید صف اول را ببندند که در عقبه خوب کار شود می خواهم آن بچه شیعه من باشم. خانواده ام خدا را دارند.
مادر شهید به تنها خواسته اش از فرزندش اشاره کرد و بیان داشت: هر زمان که دلتنگش می شوم حس می کنم که حضور دارد و همراه من است. گاهی خوابش را هم میبینم. وقت رفتن به من گفت چه می خواهی گفتم فقط خودت را می خواهم. الان می گویم شفاعت آن دنیا را می خواهم.
برادر شهید در پایان گفت: عاشقانه کربلا را دوست داشت و این یکی از خصوصیات بارزش بود. حتی اربعین کاروان می برد. در وصیت نامه اش نوشته است که دلش برای کربلا تنگ می شود و به پسرش سفارش کرده که پیرو مقام معظم رهبری باشد. علاقه عجیبی به حضرت زهرا (س) داشت خیلی جدی می گفت اگر خواستید من را دفن کنید روضه حضرت زهرا بخوانید. قبل از دفن هم ذکر یا زهرا بگویید. می گفت همیشه در لحظات سخت زندگی با این ذکر رمق به پاهایم برمی گردد.
انتهای پیام/ 141