گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: متولد ۲۵ شهریور سال ۱۳۶۱ در تهران بود؛ جوانی با محبت، دستودلباز و مهماندوست. وی که خادم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) بود، پس از چندین مرتبه اعزام به سوریه در تاریخ اول تیرماه ۱۳۹۴ به شهادت میرسد. همسر شهید معتقد است، همسرش در تمام کارهای خود توکل به خدا را سرلوحه خود قرار میداد و با توسل به اهل بیت (ع) حتما در آن کار موفق میشد. در ادامه، گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس با «فاطمه امینی» همسر شهید مدافع حرم «حسن غفاری» را میخوانید:
دفاع پرس: در خصوص ویژگیهای اخلاقی شهید بگویید؟
حسن آقا بسیار آراسته، خانوادهدوست، اهل برنامهریزی و دارای روابط اجتماعی بالایی بود. روحیه شادابی داشت و به همه احترام میگذاشت. پدر و مادر من برای حسن، درست همانند پدر و مادر خودش بود و هیچ تفاوتی بین آنها قایل نبود. حسن در کار خود بسیار جدی بود و پشتکار فراوانی داشت و تمام تلاش خود را میکرد که در هر جایگاهی که قرار دارد، بهترین عملکرد را داشته باشد.
دفاع پرس: رابطه شهید غفاری با فرزندان خود چگونه بود؟
حسن بچهها را بسیار دوست داشت. به دلیل مشغله کاری بسیاری که داشت، مدت زمان اندکی را در منزل حضور پیدا میکرد، اما در همان زمان کوتاه نیز با وجود خستگی بسیار، از بچهها غافل نمیشد و آنها را به گردش میبرد و با بچهها بازی میکرد.
دفاع پرس: از خاطرات زندگی مشترک خود بگویید؟
سال ۱۳۸۶ بود که با هم ازدواج کردیم. حسن آقا بسیار با محبت بود، به نحویکه در هر شرایطی به فکر خانواده خود بود. تمام تلاش خود را میکرد تا هر خواستهای که داریم، در کوتاهترین زمان فراهم شود. در زندگی مشترک خود اختلافاتی را که زوجهای دیگر دارند، نداشتیم. همیشه هنگام عبور از خیابان حسن طوری میایستاد که خود در جهت ماشینها باشد. من اعتراض میکردم که با این رفتار مورد تمسخر دیگران قرار میگیری و حسن فقط لبخند میزد. آخرین مرتبهای که با هم از خیابان عبور میکردیم، اجازه ندادم که وضعیت خود را تغییر دهد. حسن آقا با لبخند گفت: «نترس، من با تصادف از دنیا نمیروم. من فقط شهید میشوم.» درست یک ماه پس از این اتفاق به شهادت رسید.
دفاع پرس: پس شهید غفاری از شهادت صحبت میکردند؟
بله؛ همیشه طالب شهادت بود و دائم از آن صحبت میکرد. همان ابتدای ازدواج نیز از آرزوی خود سخن میگفت. به خاطر دارم روز عقدمان، زمانیکه خطبه عقد خوانده میشد، رو به من گفت: «دعا کن به آرزوی خود که شهادت است، برسم.» من هم دعا کردم، هرچند فکر نمیکردم، به این زودی به آرزوی خود برسد. حسن آقا مدام در ماههای آخر حضور خود در منزل، حتی برای «مهلا» دخترمان هم، حرف از شهادت میزد. هرگاه تلویزیون مستند یا فیلمی از دوران دفاع مقدس و جنگ تحمیلی پخش میکرد، هم خودش پیگیر میشد و هم از ما درخواست میکرد که آن را ببینیم. علاقه خاصی به فیلم «شوق پرواز» داشت و تمام قسمتهای این فیلم را دنبال میکرد.
دفاع پرس: شما چه عکسالعملی در برابر صحبتهای شهید درباره شهادت داشتید؟
من سکوت میکردم و فقط میگفتم: «هرچه که خدا بخواهد.» حسن نیز میگفت: «شما باید راضی باشید و تا رضایت ندهید، من نمیروم.»
دفاع پرس: از حال و هوای روزهای آخرش بگویید؟
آخرین سفری که با هم رفتیم، مشهد مقدس بود. حسن در مشهد خواب دید که با شهید «محمد حمیدی» به شهادت میرسد. خیلی خوشحال بود. خواب خود را برای من تعریف نکرد تا ناراحت نشوم. فقط همین جمله را گفت؛ من گفتم «به خدا میسپارمت.»
دفاع پرس: چگونه با شهادت همسر خود کنار آمدید؟
از ابتدای ازدواج، ماموریت کاری زیاد میرفت. تحمل دلتنگی بسیار سخت بود؛ به خصوص برای بچهها. مهلا هرچه بزرگتر میشد، بهانه پدر را بیشتر میگرفت. او دختربچه است و دختربچه به پدرش وابسته است. هنگام اعزام به سوریه، مهلا راضی به رفتن بابا نمیشد. پدرش به وی قول داد که برایش عروسک بخرد. حسن آقا رفت و به قولش عمل کرد، اما خودش نبود که آن را به مهلا هدیه بدهد، دوستانش عروسک را به دختر شهید رساندند.
دفاع پرس: خاطرهای از آخرین اعزام شهید به خاطر دارید؟
هنگام اعزام به سوریه همه مایحتاج منزل به غیر از خرما را خریده بود. گفتم «حسن آقا فقط خرما نخریدید که آن را خودم تهیه میکنم.» با هم خداحافظی کردیم و رفت. اما چند دقیقه بعد بازگشت، دو جعبه خرما خریده بود. گفت: «فاطمه خانم، این هم آخرین خرید من برای شما و بچههایم.» قرآن آوردم و گفتم «حالا که بازگشتید، از زیر قرآن رد شوید» گفت: «اول شما و بچهها رد شوید»، رد شدیم. گفتم «حالا نوبت شماست» گفت: «میترسم، میترسم نکند خداوند حاجت دل من را ندهد». گفتم «به خاطر دل من از زیر قرآن رد شوید»؛ از زیر قرآن ردشان کردم و همسفر زندگیام را به خداوند سپردم و گفتم: «خدایا هرچه خیر است، برای من بفرست.»
دفاع پرس: شما فکر میکنید کدام ویژگی اخلاقی شهید باعث شد به این مقام برسد؟
باید با حسن زندگی کرد تا باورتان شود، ویژگیهای اخلاقی حسن تا چه میزان خوب بود. واقعا هیچ بدی نداشت. من همیشه میترسیدم و مطمئن بودم این خوبیها زمینهساز شهادت وی میشود. از خودگذشتگی و ایثار حسن زبانزد بود.
دفاع پرس: چه تاریخی به شهادت رسیدند؟
اولین روز تیرماه ۱۳۹۴ با لب تشنه به شهادت رسید. همیشه میگفت: «دوست دارم با زبان روزه و تشنهلب مثل آقا اباعبدالله (ع) شهید شوم». همان شد که حسن میخواست؛ در ماه رمضان اعزام و با زبان روزه و بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. حسن آدرس مزار خود را در خواب دیده و قبل از اعزام به سوریه به من گفته بود. حتی در وصیتنامه خود نیز ذکر کرده بود. در روز تشییع نیز بدون آنکه من حرفی بزنم، مزارشان قطعه ۲۶ شد. درست همانجایی که گفته بود... .
دفاع پرس: از روزهای پس از شهادت بگویید؟
هرچند حالا حضور همیشگی و دائمی حسن را در زندگی به خوبی احساس میکنم، اما دلتنگیهایمان روز به روز بیشتر میشود.
دفاع پرس: منظورتان از اینکه حضور شهید را زندگی احساس میکنید، چیست؟
همیشه بوی عطر حسن را در منزل احساس میکنم. زمانیکه ناراحت هستم و یا مشکلی برایم به وجود میآید تا حسن را صدا میزنم، حضورش را احساس میکنم و مشکلم سریع حل میشود.
دفاع پرس: بچهها نیز حضور پدر را احساس میکنند؟
بله، مهلا همیشه میگوید که بابا را میبیند و شروع میکند، خاطرات پدر را تعریف میکند. گاهی همراه با عکس پدر بر سر سفره حاضر میشود و میگوید: «بابا در کنار ما شام میخورد.» مهلا مدام تکرار میکند که کاش بابا همیشه پیشمان بود.
دفاع پرس: خواب شهید را میبینید؟
بله؛ به خاطر دارم یک شب خواب دیدم که با یکدیگر در حال طواف خانه خدا هستیم. دقیقا همان لحظات و همان خاطرات سفر حجی که با هم رفته بودیم، برای من تکرار شد.
دفاع پرس: از خاطرات سفرهایتان بگویید؟
بیشترین خاطراتی که از زندگی مشترک دارم، مربوط به سفرهایی است که با هم داشتیم. همان هفت سفر عشقمان که پیشنهاد حسن آقا برای مهریه بود. «قم»، «جمکران»، «مشهد»، «سوریه»، «عراق»، «مکه» و «مدینه». حسن آقا در سالهای ابتدایی زندگی تمام این مهریه را پرداخت کرد و در کنار هم تمام این سفرها را تجربه کردیم.
دفاع پرس: شهید در وصیت نامه خود از رهبر معظم انقلاب میگوید؛ از این ارادت بگویید.
حسن آقا ارادت ویژهای به حضرت آقا داشتند و میگفتند: «همانطور که انسان بدون وضو نمیتواند نماز بخواند، بدون ولایت حضرت آقا هم نمیشود، زندگی کرد و آیندهای داشت. خیلی به این مساله تاکید میکرد. من همیشه میگفتم «دوست دارم حضرت آقا را ببینم» و وی پاسخ میداد «من که شهید شوم، شما به دیدار آقا میروید» و همینطور شد.
دفاع پرس: در دیدار با حضرت آقا چه اتفاقی افتاد؟
زمانیکه علی کوچک بود، حسن مدام عکس آقا را به علی نشان میداد و میگفت: «آقا کجاست؟». این کار حسن روز دیدار دردسرساز شد. آن روز علی یکساله بود، فقط میتوانست بگوید بابا و آقا. وی با دیدن حضرت آقا انگار که به یاد رفتار پدرش افتاده باشد و آقا را شناخته باشد، گریه میکرد و مدام فریاد میزد: آقا. محفل را بهم ریخته بود. نیروهای حراست برای علی بیسکویت و شیرینی آوردند تا آرام شود، اما علی گریه میکرد و آقا را نشان میداد. وقتی آقا متوجه گریه علی شدند، گفتند «علی جان، چه میخواهی؟ مادرت بنده خدا را اذیت نکن.» گفتم «میخواهد بیاید پیش شما» آقا گفتند «اجازه دهید پیش من بیاید»؛ علی روی پاهای آقا نشست و ساکت شد. عکس عکاسان بهترین خاطره علی را رقم زد و هنوز هم میگوید «مامان دوباره کی پیش آقا میرویم؟!»
انتهای پیام/ ۷۱۱