خواهر شهید دفاع مقدس «حسن جزینی» در گفت‌وگو با دفاع پرس:

عده‌ای می‌گفتند مادران شهدا پول می‌گیرند و گریه نمی‌کنند/ وصیت برادرم پشتیبانی از ولایت فقیه است

«بگم جزینی» گفت: همانند همین دوران که برخی با حرف‌های نابه‌خردانه و به دور از تعقل و اندیشه دل خانواده‌های شهدا مدافع حرم را به درد می‌آورند، در زمان دفاع مقدس هم عده‌ای حرف‌های بی‌پایه و اساس می‌زدند که «مادران شهدا پول می‌گیرند و گریه نمی‌کنند!» خودم دیدیم که مادرم برای برادرم در اذهان عمومی گریه نکرد.
کد خبر: ۲۹۲۱۶۵
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۷:۴۴ - 24May 2018

«بگم جزینی» خواهر شهید دفاع مقدس «حسن جزینی» در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع پرس در تهران، اظهار داشت: «حسن» اول فروردین‌ماه سال ۴۵ به دنیا آمد و فرزند ششم خانواده بود، وی از کودکی فعال و پر جنب‌و‌جوش بود و در عین حال خیلی خوش اخلاق، خوش برخورد و صحبت و برای همه دوست داشتنی بود، زیرا با مهربانی رفتار می‌کرد.

جزینی با اشاره به این‌که برادرم خیلی زود به عرصه فعالیت‌های اجتماعی قدم نهاد، افزود: برادرم در کلاس پنجم دبستان بود که پدرم را خواسته بودند و به او گفته بودند که «چرا فرزندت ضد شاه صحبت می‌کند و می‌گوید مردم فقیر هستند و شاه اموال مملکت را تباه می‌کند، به فرزند خود تذکر بده وگرنه دفعه بعد کوتاه نمی‌آییم» و خلاصه برای پدرم خط و نشان کشیده بودند. قبل از انقلاب در همه موارد از جمله پخش و توزیع اعلامیه، شعارنویسی روی دیوار، شرکت در راهپیمایی و خیلی موارد دیگر حضوری چشمگیر داشت و با این که سنی نداشت ولی خیلی فعال بود.

خواهر شهید جزینی با اشاره به بینش و طرز تفکر پدر خود در زمینه مسائل قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یاد آور شد: پدرم همواره از مسئله تبعید امام خمینی (ره) در خرداد‌ماه سال ۱۳۴۲ خیلی ناراحت بود و خیلی از مسائل انقلابی و حکومت فاسد پهلوی را برای ما بیان می‌کرد و مرتب تکرار می‌کرد، ولی به ما می‌گفت که بیرون حرفی نزنید و حسن همیشه با دقت به حرف‌های پدر گوش می‌داد و این‌گونه روحیه انقلابی وی شکل گرفته بود.

وی افزود: برادرم اهل ورزش و مقید به نماز اول وقت بود و با پدرم به مسجد می‌رفت، ۲ سال قبل از این که نماز روزه به وی واجب شود خیلی مرتب روزه می‌گرفت و نماز می‌خواند.

خواهر شهید جزینی ادامه داد: دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آن، برادرم مرتب در مسجد حضور داشت و فعالیت می‌کرد؛ به عنوان نمونه در دوران انتخابات ریاست جمهوری، در راهپیمایی‌ها، در رأی‌گیری‌ها، کار‌های فرهنگی و اجتماعی همیشه فعال بود. بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عضو بسیج مسجد امام سجاد (ع) شد و شبانه‌روزی در خدمت کار‌ها و فعالیت‌های مسجد بود. حتی با این که سن کمی داشت این قدر قابل اعتماد بود که وی برای رأی‌گیری هم انتخاب شده بود و پای صندوق رأی نیز حضور داشت.

وی با اشاره به خاطره‌ای از پاس شبانه برادرش که در ذهنش باقی مانده است، گفت: من ازدواج کرده بودم و یک شب خانه پدرم مهمان بودم، دیدم «حسن» دیر وقت از پاس شبانه آمده است، زمستان بود و این قدر هوا سرد بود که نتوانسته بود کفش‌های خود را در آورد، برای همین از من خواست تا کمکش کنم، دست‌هایش از شدت سرما سر شده بود و  توان انجام کاری را نداشتند.

خواهر شهید جزینی ادامه داد: «حسن» خیلی سخت و بعد از کلی مقدمه چینی زحمت و البته با وساطت من موفق شد از مادرم اجازه بگیرد که به جبهه برود. مادرم می‌گفت: «من دعا می‌کنم شهید شوی، ولی ابتدا به درس و مدرسه توجه کن درست را خوب بخوان تا بتوانی در آینده به مملکت خدمت کنی و فرد مؤثری باشی زمانی که کار کردی و پیرشدی بعد شهید بشو». حسن به مشهد رفت و گفت: «پیش آقا امام رضا (ع) رفتم و اجازه گرفتم، ولی برادرم به من اصرار کرد که با مامان صحبت کن تا رضایت قلبی وی را به دست بیاوری، دوست ندارم مادرم ناراضی باشد و من به جبهه بروم».

برادرم که  تیر بارچی  درعملیات بود بعداز 47 روز حضور در جبهه برای آزادسازی خرمشهربه همراه رزمندگان  گردان شهادت بالب تشنه شهید شد / /در حال ویرایش

وی افزود: با این که مادرم ۱۰ فرزند داشت، برای تک تک بچه‌ها جان می‌داد و وقت می‌گذاشت و به همه توجه می‌کرد و به تمام معنا مادر بود. من به مادرم گفتم تو که ۱۰ فرزند داری حاضر نیستی که «حسن» به جبهه برود، پس مادری که تنها یک فرزند دارد چگونه دل وی به رفتن فرزندش به جنگ راضی شود.

این خواهر شهید والامقام گفت: به مادرم گفتم «چگونه ادعا کنیم خدا و ائمه (ع) و به ویژه امام حسین (ع) را دوست داریم و مانع جبهه رفتن فرزندت می‌شوی» و وی نیز گفت: «من همه این‌ها را دوست دارم، ولی اگر همه بروند و شهید شوند چه کسی بماند و در مملکت خدمت کند». گفتم: «مادرجان شما که فردی دین‌دار و مذهبی هستی باید فرزندت را بفرستی. همه جوان‌ها به جبهه نمی‌روند فکر نکنم از این به بعد «حسن» نه دیگر دل به درس بدهد، همه فکر و ذهنش به جبهه است، پس بگذار برود، عشق به جبهه در نگاه حسن موج می‌زند و همه کارهایش را انجام داده است». بالاخره مادرم با صحبت‌هایم قانع و راضی شد.

حلوای شهادت چه مزه‌ای دارد

«بگم جزینی» با اشاره به این نکته که «حسن» اهل شوخی و مزاح بود، یادآور شد: مادرم که نگران برادر برزگم «علی» که در جبهه منطقه «کردستان» بود، همیشه مضطرب و گاهی می‌گفت: «نکند فرزندم شهید شود». «حسن» به مادرم می‌گفت: «چه قدر هوس حلوا کرده‌ام، مادرم می‌گفت: «می‌پزم»، می‌گفت: «نه منظورم حلوای شهادت است، نمی‌دانید چه مزه‌ای دارد». می‌خواست با این حرف‌ها ما را برای شهادت آماده کند.

وی ادامه داد: «حسن» بعد از اجازه گرفتن، ۲ ماه در یزد دوره‌های آموزش نظامی را گذارند. بهمن و اسفند سال ۶۰ به همراه دوستان خود آموزش دید و اول عید سال ۶۱ بود که قصد اعزام به جبهه را کرد. مادرم گفت: «بگذار عید شود و چند روز بگذرد بعد برو». حسن گفت: «نه، امام اعلام کرده که «جوان‌ها جبهه را پر کنید» باید بروم». چندبار تلفن کرد ولی برنگشت، ۴۷ روز مستمر در جبهه بود.

خواهر شهید جزینی با اشاره به حضور برادر خود در جبهه گفت: «حسن» در مدت ۴۷ روزی که در جبهه بود، مرتب درگیر عملیات و رویارویی مستقیم با دشمن بود، برادرم همیشه در پشت تیربار می‌نشست و به همین خاطر به «حسن تیربارچی» معروف شده بود. در خنثی کردن مین نیز تبحر داشت. در عملیات «بیت‌المقدس» بود که دشمن یک گردان از رزمندگان را محاصره کرده بود، سه روز در محاصره بدون آب و غذا در گرمای خرمشهر بودند، طی این سه روز دشمن رزمندگان را گلوله باران کرده بود و آن‌ها را با تک‌تیرانداز و تیربار زده بود که همه آن‌ها شهید شدند و فقط یک نفر نجات پیدا کرده بود که «جلال» نام داشت که خاطره این سه روز را تعریف کرده بود.

وی در مورد نحوه شهادت برادر خود گفت: برادرم در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر در پادگان «حمیدیه» به شهادت رسید، پای برادرم را با تیربار زده بودند، موهایش حالت فر داشت، ولی چون یک هفته از شهادت وی گذشته بود خیلی مشخص نبود، در گردان شهادت بود که با دوستانش همه با هم شهید شدند. «جلال حاجی‌صادقی»، «علیرضا مشهدتقی» و برادرم، خبر شهادت هر سه را باهم آوردند.

«بگم جزینی» ادامه داد: پیکر برادرم را که آوردند، همراه وی وصیت‌نامه، نامه، ساک و دفتر خاطراتش را نیز آوردند. در دفتر خاطراتش مطالب زیادی نوشته بود،  نوشته بود که «یک روز باران می‌آمد، گفتیم چه باران بی موقعی است و طولی نکشید که عراق شیمیایی زد، حکمت باران را متوجه شدیم». حالا داریم متوجه می‌شویم که در سال ۱۳۶۱ نیز عراق شیمیایی می‌زده است. باران شیمیایی را خنثی کرد و نیز در جایی دیگر از خاطرات خود نوشته بود که «سوز سردی می‌آید، ولی مشکل نداریم همه با هستیم و دل‌های‌مان به نور ایمان و همدلی گرم است».

وی افزود: برادرم به دوست و همرزش «جلال» وصیت کرده بود که برای من یک سال نماز بخوانند و روزه بگیرند، در حالی‌که تازه ۱۵ ساله شده بود و از چند سال قبل هم نماز می‌خواند روزه می‌گرفت، بسیار مقید بود.

خواهر شهید جزینی با اشاره به نحوه رفتار مادرش هنگام شنیدن خبر شهادت فرزند خود، بیان کرد: برادرم ۱۷ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. مادرم بی‌تابی نکرد و راضی به رضای الهی بود، مادرم می‌گفت: «فرزندم را در راه خدا داده‌ام»، در صورتی که من خیلی بی‌قرار و نا آرام بودم، خدا به مادرم صبری زینبی اعطا کرد.

وی ادامه داد: همانند همین دوران که برخی با حرف‌های نابه‌خردانه و به دور از تعقل و اندیشه دل خانواده‌های شهدا مدافع حرم را به درد می‌آورند، در زمان دفاع مقدس هم عده‌ای حرف‌های بی‌پایه و اساس می‌زدند که «مادران شهدا پول می‌گیرند و گریه نمی‌کنند!» خودم دیدیم که مادرم برای برادرم در اذهان عمومی گریه نکرد و معتقد بود امانت الهی را برای راه خدایی فدا کرده و چنین کاری ارزشمند است و گریه ندارد. برخی دیگر می‌گفتن، خوب بالاخره ۱۰ فرزند داشته یکی هم شهید شود مهم نیست، که مادرم گفته بود شما هم ۱۰ انگشت دارید، یک انگشت از ۱۰ انگشت خود را ببرید بینید مهم نیست، که سکوت کرده و رفته بودند.

این خواهر شهید والامقام گفت: شهادت برادرم با ارزش بود و چون سنش کم بود، دوستان هم‌کلاسی و اولیاء مدرسه به خانه ما در روز‌های ابتدای شهادت وی آمدبودند، برایش گروه سرود مدرسه، سرود خواند و اولیاء مدرسه خیلی از «حسن» تعریف کردند، گفتند دانش آموزی بود که به زیور علم و اخلاق هر ۲ اراسته بود، هم درس‌خوان و هم بسیار مودب و خوش اخلاق و رفتار بود.

وی بیان کرد: شهادت زمینه و مقدمه می‌خواهد، نان حلالی که پدرم سر سفره آورده بود و نیز رعایت موازین اخلاقی، باعث شد که «حسن» عاقبت به خیر شود. برادرم از کودکی به دنبال انجام خیر و حضور در مراسم‌های مذهبی بود.

«بگم جزینی» افزود: برادرم در وصیت‌نامه‌اش قید کرده است که پشتیبان ولایت باشید. خانواده ما همچنان پشتیبان ولایت فقیه بوده و هستیم و بر این اصل استوار و پابرجا مانده‌ایم، دشمنان کاری از پیش نخواهند برد، زیرا ما مردم ایران به ریسمان محکم الهی که قرآن و ولایت فقیه است چنگ زده‌ایم.

انتهای پیام/ 191

نظر شما
پربیننده ها