به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار شهید «محمد مهدی خادم الشریعه» فرمانده تیپ امام رضا(ع) در عملیات بیت المقدس بود که روز ۳۱ اردیبهشت سال ۶۱ در راه فتح خرمشهر در منطقه حسینیه به شهادت رسید. در ادامه خاطراتی از این شهید را به نقل از دوستان و خانوادهاش میخوانیم.
حضور در کار خیر
یک روز عصر محمد مهدی را با سر و وضع خاکی دیدم. خیلی خسته به نظر می آمد. چون حالت او غیر طبیعی بود. علیت وضیعت او را جویا شدم. ابتدا چیزی نگفت، ولی من با اصرار زیاد متوجه شدم که ایشان به همراه 2 نفر دیگر از دوستانش و یک نفر روحانی جهت کمک رسانی در امر خانه سازی به یک پیرزن مستضعف کار بنایی کرده اند.
در هوای گرم چندین ساعت کار طاقت فرسا انجام داده بود و از این عمل خود احساس رضایت می کرد. هر چند محمد مهدی تمکن مالی داشت و می توانست کارگر اجیر کند ولی دوست داشت خودش شخصا در امر خیر سهیم باشد و از کار خیر او دیگران بهره ببرند.
یاد صاحب الزمانی پشتم را می لرزاند
سید محمد حسینی همرزم شهید: گاهی با اصرار همرزمان خودش و بعضی از دوستان، مخصوصا شهید چراغچی پیشنماز می شود و سایر نیروها پشت سرش نماز جماعت می خواندند. یک بار آقای صاحب الزمانی به سنگر فرماندهی آمد، موقع نماز که شد خادم الشریعه به صاحب الزمانی اصرار کرد که باید جلو بایستد و امامت نماز جماعت را بر عهده بگیرد، ولی صاحب الزمانی زیر بار نرفت و نهایتا خادم الشریعه جلو ایستاد و نماز را خواندند.
این قضیه گذشت تا این که فرمانده خط چزابه (شهید علیزاده) شهید شد و خادم الشریعه آقای صاحب الزمانی را به عنوان فرمانده خط اعزام کرد و ایشان هم در همان ماموریت شهید شد. وقتی خبر شهادت صاحب الزمانی را به خادم الشریعه دادند غوغایی در ایشان به وجود آمد. نحوه شهادت ایشان هم خیلی عجیب بود. بالای سنگر ایشان لوله کوچکی بود که کار هواکس را انجام می داد. دقیقا زمانی که صاحب الزمانی وارد سنگر می شود یک گلوله خمپاره 60 از داخل همان سوراخ داخل سنگر می شود و ایشان به شهادت می رسند.
بعد از این قضیه خادم الشریعه کمتر امامت جماعت را قبول می کرد. یک بار شهید چراغچی به ایشان خیلی اصرار کرد و ایشان زیربار نرفت. وقتی علت را پرسیدند در جواب گفت: « هر وقت یادم می آید صاحب الزمانی پشت سرم نماز خوانده پشتم می لرزد.» شهادت صاحب الزمانی رویش خیلی تاثیر داشت.
شادی مردم روستا از حضور خادم الشریعه
سید علی عرفانیان دوست شهید: در سپاه مشهد در حال آماده باش بودیم. روزی پیرمردی روستایی به ما مراجعه و درخواست کمک کرد.
پیرمرد گفت: «به روستای ما خوک های وحشی حمله کرده و زراعت را از بین برده اند و اهالی روستا با تلف شدن محصولات کشاورزی متضرر شده اند.» محمد مهدی به پیرمرد قول مساعد داد که به او کمک کند و فورا یک گروه سه نفره با حضور او و من و یک نفر دیگر به منطقه مورد رفتیم و به مردم روستا کمک کردیم. کمک فوری خادم الشریعه به اهالی روستا باعث خوشحالی فوق العاده آنان شد.
دوست ندارم از تلویزیون نشانم بدهند
مادر شهید: از شهرت دوری می کرد. بسیار متواضع و فروتن بود. تمایلی به مطرح شدن از خود نشان نمی داد. در کلیه تظاهرات و راهپیمایی ها پیشاپیش صفوف حرکت می کرد و عکس می گرفت. حتی گاهی فیلم برداری می کرد. اما خودش کمتر در جلو دوربین ظاهر می شد.
روزی مادرمان از او سوال کرد: «در جلسات فرماندهان سپاه که از تلویزیون نشان داده می شود هیچ وقت شما را نمی بینم.» محمد مهدی در جواب گفت: «شهرت زیاد اسباب گرفتاری است. دوست ندارم مرا از تلویزیون نشان بدهند.»
خوردن میوه بهشتی در جوار پیامبر
پدر شهید: یکی از دوستان شهید برایم تعریف کرد: «صبح روز مبعث حال و هوای عجیبی داشت. با بقیه نیروها برای نماز صبح حاضر نشد و خودش به تنهایی در محل دیگری با یک حالت معنوی خاصی نماز خواند. سر سفره صحبانه هم حاضر نشد. وقتی علت را از او پرسیدند در جواب گفت: می خواهم صبحانه را از دست پیامبر در بهشت دریافت کنم.
یک سیب به او تعارف کردند. نخورد و گفت: دلم میوه بهشتی می خواهد. همان روز به شهادت رسید. هم صبحانه خود را از دست پیامبر (ص) دریافت کرد و هم از میوه های بهشتی و سایر نعمت های آن برخوردار شد.»
انتهای پیام/ 141