به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، از صدر اسلام تا امروز، دیار سلمان فارسی، بیشمار جوانان رشیدی را که در راه حق جانفشانی کردهاند، به خود دیده است. به راستی که تولد «ابراهیم» برگ زرینی در تاریخ انقلاب است؛ زیرا با مطالعه سرگذشت زندگی شهید «ابراهیم هادی» به یک انسان کامل در همه زمینههای زندگی میرسیم.
شهید هادی چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش مشهدی محمدحسین به ابراهیم علاقه خاصی داشت. ابراهیم نیز منزلت پدر خویش را بهخوبی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند.
ابراهیم نوجوانی بیش نبود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگیاش را به پیش برد.
در ادامه بُرشهایی از کتاب «سلام بر ابراهیم» را میخوانید.
«بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزشها قهرمان است. در زنگهای ورزش همیشه مشغول والیبال بود. هیچکس از بچهها حریف او نمیشد. یکبار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد. فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش، شاهد بودیم که چهطور پیروز شد. از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تکنفره بازی میکرد.
بیشتر روزهای تعطیل، پشت آتشنشانی خیابان 17 شهریور بازی (والیبال) میکردیم. خیلی از مدعیها حریف ابراهیم نمیشدند. اما بهترین خاطره والیبال ابراهیم برمیگردد به دوران جنگ و شهر گیلانغرب، در آنجا یک زمین والیبال بود که بچههای رزمنده در آن بازی میکردند.
یک روز چند دستگاه مینیبوس برای بازدید از مناطق جنگی به گیلانغرب آمدند که مسوول آنها آقای داوودی رییس سازمان تربیت بدنی بود. آقای داوودی در دبیرستان معلم ورزش ابراهیم بود و او را کامل میشناخت. ایشان مقداری وسایل ورزشی به ابراهیم داد و گفت: هر طور صلاح میدانید مصرف کنید. بعد گفت: دوستان ما از همه رشتههای ورزشی هستند و برای بازدید آمدهاند. ابراهیم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد. تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم. آقای داودی گفت: چند تا از بچههای هیئت والیبال تهران با ما هستند؟ نظرت برای برگزاری یک مسابقه چیه؟
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفهای بودند، یک طرف بودند، ابراهیم به تنهایی در طرف مقابل بود. تعداد زیادی هم تماشاگر نشسته بودند. ابراهیم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچههای بالا زده و زیرپیراهنی مقابل آنها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور میکرد. بازی آنها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف 10 امتیاز به نفع ابراهیم تمام شد. بعد هم بچههای ورزشکار با ابراهیم عکس گرفتند. آنها باورشان نمیشد یک رزمنده ساده، مثل حرفهایترین ورزشکارها بازی کند.
یکبار هم در پادگان دوکوهه برای رزمندهها از والیبال ابراهیم تعریف کردم. یکی از بچهها رفت و توپ والیبال آورد. بعد هم دوتا تیم تشکیل داد و ابراهیم را هم صدا کرد. او ابتدا زیر بار نمیرفت و بازی نمیکرد، اما وقتی اصرار کردیم گفت: پس همه شما یک طرف، من هم تکی بازی میکنم. بعد از بازی چند نفر از فرماندههان گفتند: تا حالا اینقدر نخندیده بودیم، ابراهیم هر ضربهای که میزد چندنفر به سمت توپ میرفتند و به هم برخورد میکردند و روی زمین میافتادند.
ابراهیم در پایان با اختلاف زیادی بازی را برد.»
راوی: جمعی از دوستان شهید
انتهای پیام/ 114