بُرشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

ماجرای شکست عضو تیم ملی فوتبال مقابل «ابراهیم»

در بخشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» آمده است: «ابراهیم جلو آمد و توپ را گرفت، بعد گفت کسی هست بیاد تک به تک بزنیم؟ از بچه‌های نازی‌آباد کسی بود به نام «ح. ق» که عضو تیم ملی و کاپیتان تیم برق بود. با غرور خاصی جلو آمد و گفت سَرِ چی؟ ابراهیم گفت اگه باختی از این بچه‌ها پول نگیری. او هم قبول کرد.»
کد خبر: ۳۰۱۴۱۶
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۱۳ - 26July 2018

«ابراهیم» تا فهمید شرط‌بندی حرام است آن‌ را کنار گذاشتبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، از صدر اسلام تا امروز، دیار سلمان فارسی، بی‌شمار جوانان رشیدی را که در راه حق جانفشانی کرده‌اند، به خود دیده است. به راستی که تولد «ابراهیم» برگ زرینی در تاریخ انقلاب است؛ زیرا با مطالعه سرگذشت زندگی شهید «ابراهیم هادی» به یک انسان کامل در همه زمینه‌های زندگی می‌رسیم.

شهید هادی چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش مشهدی محمدحسین به ابراهیم علاقه خاصی داشت. ابراهیم نیز منزلت پدر خویش را به‌خوبی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند.

ابراهیم نوجوانی بیش نبود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که هم‌چون مردان بزرگ زندگی‌اش را به پیش برد.

در ادامه بُرش‌هایی از کتاب «سلام بر ابراهیم» را می‌خوانید.

«تقریبا سال 1354 بود. صبح یک روز جمعه، مشغول بازی بودیم. سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه‌های غرب تهرانیم، ابراهیم کیه؟

بعد گفتند: بیا بازی سر 200 تومان. دقایقی بعد بازی شروع شد. ابراهیم تک و آ‌ن‌ها سه نفر بودند، ولی به ابراهیم باختند. همان روز به یکی از محله‌های جنوب شهر رفتیم. سر 700 تومان شرط بستیم. بازی خوبی بود و خیلی سریع بردیم. موقع پرداخت پول، ابراهیم فهمید آن‌ها مشغول قرض گرفتن هستند، تا پول ما را جور کنند. یک‌دفعه ابراهیم گفت: آقا یکی بیاد تکی با من بازی کنه. اگه برنده شد ما پول نمی‌گیریم. یکی از آن‌ها جلو آمد و شروع به بازی کرد. ابراهیم خیلی ضعیف بازی کرد. آن‌قدر ضعیف که حریفش برنده شد. همه آن‌ها خوشحال از آن‌جا رفتند. من هم که خیلی عصبانی بودم به ابراهیم گفتم: آقا ابرام، چرا اینجوری بازی کردی؟ باتعجب نگاهم کرد و گفت: می‌خواستم ضایع نشن. همه این‌ها روی هم صد تومن تو جیبشون نبود. هفته بعد دوباره همان بچه‌های غرب تهران با دونفر دیگر از دوستانشان آمدند. آن‌ها پنج‌نفره با ابراهیم سر 500 تومان بازی‌ کردند. ابراهیم پاچه‌های شلوارش را بالا زد و با پای برهنه بازی می‌کرد. آن‌چنان به توپ ضربه می‌زد که هیچ‌کس نمی‌توانست آن را جمع کند. آن روز هم ابراهیم با اختلاف زیاد برنده شد.

شب با ابراهیم رفته‌بودیم مسجد. بعد از نماز، حاج آقا، احکام می‌گفت. تا اینکه از شرط‌بندی و پول حرام صحبت کرد و گفت: پیامبر (ص) می‌فرماید: «هر کس پولی را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست می‌دهد.» و نیز فرموده‌اند: «کسی که لقمه‌ای از حرام بخورد نماز چهل شب و دعای چهل روز او پذیرفته نمی‌شود». ابراهیم با تعجب به صحبت‌ها گوش می‌کرد. بعد باهم رفتیم پیش حاج آقا و گفت: من امروز سر والیبال 500 تومان تو شرط‌بندی برنده شدم. بعد هم ماجرا را تعریف کرد و گفت: البته این پول را به یک خانواده مستحق بخشیدم. حاج آقا هم گفت: از این به بعد مواظب باش، ورزش بکن، اما شرط‌بندی نکن.

هفته بعد دوباره همان افراد آمدند. این دفعه با چند یار قوی‌تر، بعد گفتند: این دفعه بازی سر هزار تومان، ابراهیم گفت: من بازی می‌کنم، اما شرط‌بندی نمی‌کنم. آن‌ها هم شروع کردند به مسخره‌کردن و تحریک‌کردن ابراهیم و گفتند: ترسیده، می‌دونه می‌بازه. یکی دیگه گفت: پول نداره و... . ابراهیم برگشت و گفت: شرط‌بندی حرومه، من هم اگه می‌دونستم، هفته‌های قبل با شما بازی نمی‌کردم، پول شما رو هم دادم به فقیر، اگر دوست دارید، بدون شرط‌بندی بازی می‌کنیم. البته بعد از کلی حرف و سخن و مسخره‌کردن بازی انجام نشد.

دوستش می‌گفت: با اینکه بعد از آن ابراهیم به ما بسیار توصیه کرد که شرط‌بندی نکنید. اما یک‌بار با بچه‌های محله نازی‌آباد بازی کردیم و مبلغ سنگینی را باختیم. آخرای بازی بود که ابراهیم آمد. به‌خاطر شرط‌بندی خیلی از دست ما عصبانی شد. از طرفی ما چنین مبلغی نداشتیم که پرداخت کنیم. وقتی بازی تمام شد ابراهیم جلو آمد و توپ را گرفت، بعد گفت: کسی هست بیاد تک به تک بزنیم؟ از بچه‌های نازی‌آباد کسی بود به نام «ح. ق» که عضو تیم ملی و کاپیتان تیم برق بود. با غرور خاصی جلو آمد و گفت: سَرِ چی؟ ابراهیم گفت: اگه باختی از این بچه‌ها پول نگیری. او هم قبول کرد. ابراهیم به‌قدری خوب بازی کرد که همه ما تعجب کردیم. او با اختلاف زیاد حریفش را شکست داد. اما بعد از آن حسابی با ما دعوا کرد.

ابراهیم به‌جز والیبال در بسیاری از رشته‌های ورزشی مهارت داشت. در کوهنوردی یک ورزشکار کامل بود. تقریبا از سه‌سال قبل از پیروزی انقلاب تا ایام انقلاب، هر هفته، صبح‌های جمعه با چندنفر از بچه‌های زورخانه می‌رفتند تجریش. نماز صبح را در امامزاده صالح می‌خواندند، بعد هم به حالت دویدن از کوه بالا می‌رفتند. آن‌جا صبحانه می‌خوردند و بر می‌گشتند.

فراموش نمی‌کنم. ابراهیم مشغول تمرینات کشتی بود و می‌خواست پاهایش را قوی کند. از میدان دربند یکی از بچه‌ها را روی کول خود گذاشت و تا نزدیک آبشار دوقلو بالا برد. این کوهنوردی در منطقه دربند و کولکچال تا ایام پیروزی انقلاب هر هفته ادامه داشت.

ابراهیم فوتبال را هم خیلی خوب بازی می‌کرد. در پینگ‌پنگ هم استاد بود و با دو دست و دوتا راکت بازی می‌کرد و کسی حریفش نبود.»

راوی: مهدی فریدوند، سعید صالح‌تاش

انتهای پیام/ 114

نظر شما
پربیننده ها