به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، نشست «بشنو از نی» همراه با جلسه مثنویخوانی، با حضور علاقهمندان به مولانا در فرهنگسرای گلستان برگزار شد. سپیده موسوی، استاد این جلسه است که ضمن خواندن اشعار مثنوی مولانا، به شرح و تفسیر آن پرداخت.
سپیده موسوی در ابتدای این جلسه گفت: در جلسه گذشته، داستان «فروختن صوفیان بهیمهی مسافر جهت سماع» را خواندیم، اما آن قسمتهایی که مربوط به آموزههای مولانا در این داستان بود را بیان نکردیم. میخواهیم ببینیم که مولانا چگونه به کمک این داستان و از موضوع تقلید، وارد آموزههای جدیدتری میشود.
وی سپس ابیات 569 تا 584 از دفتر دوم مثنوی را خواند.
۵۶۹) صاف خواهی چشم و عقل و سمع را / بر دَران تو پرده هایِ طَمع را
۵۷۰) آنکه آن تقلیدِ صوفی از طَمَع / عقلِ او بربست از نورِ لُمَع
۵۷۱) طمعِ لوت و طمعِ آن ذوق و سماع / مانع آمد عقلِ او را ز. اطّلاع
۵۷۲) گر طمع در آینه برخاستی / در نفاق آن آینه، چون ماستی
۵۷۳) گر ترازو را طمع بودی به مال / راست کی گفتی ترازو وصفِ حال؟
۵۷۴) هر نبیّی گفت:: با قوم از صفا / من نخواهم مُزدِ پیغام از شما
۵۷۵) من دلیلم، حق شما را مشتری / داد حق دلّالیم، هر دو سَری
۵۷۶) چیست مُزدِ کارِ من؟ دیدارِ یار / / گر چه خود بوبکر بخشد چل هزار
۵۷۷) چل هزارِ او نباشد مُزدِ من / کی بُوَد شِبهِ شَبَه، دُرِ عَدَن؟
۵۷۸) یک حکایت گویمت، بشنو به هوش / تا بدانی که طَمَع شد بندِ گوش
۵۷۹) هر که را باشد طَمَع، اَلکن شود / با طَمَع کی چشم و دل روشن شود؟
۵۸۰) پیشِ چشمِ او خیالِ جاه و زر / همچنان باشد که موی، اندر بصر
۵۸۱) جُز مَگَر مستی که از حق پُر بُوَد / گر چه بدهی گنجها او حُر بُوَد
۵۸۲) هر که از دیدار برخوردار شد / این جهان، در چشمِ او مُردار شد
۵۸۳) لیک، آن صوفی ز. مستی دور بود / لاجَرَم در حرص، او شب کور بود
۵۸۴) صد حکایت بشنود مدهوشِ حِرص / درنیابد نکتهای در گوشِ حرص
وی در شرح و تفسیر این ابیات گفت: در این داستان دیدیم که مولانا از موضوع تقلید به عنوان یکی از موانعی که در راه رسیدن به حقایق وجود دارد، صحبت میکند. ماجرای داستان از این قرار است که «یک صوفی برای استراحت وارد خانقاهی میشود. او همراه با خود الاغی دارد که آن را به طویله میبرد و تیمارش میکند. سپس خودش وارد خانقاه میشود و با صوفیان دیگر حشر و نشر میکند. از آنجا که صوفیها اعتقاد داشتند که باید از مهمان پذیرایی کنند و البته چیزی برای پذیرایی نداشتند، تصمیم میگیرند که همان الاغ را بفروشند و یک غذای خوبی را برای خود و آن صوفی تهیه کنند. این کار را میکنند و غذای خوبی را با پول آن تهیه میکنند. در جشنی که همان شب برگزار میشود، همگی یک عبارت را تکرار میکنند و آن هم این است که «خر برفت و خر برفت و خر برفت» و حرفی هم از اصل ماجرا نمیزنند. خود آن صوفی مسافر نیز این عبارت را با ذوق و شوق خاصی تکرار میکند و به نوعی از آنان تقلید میکند در حالی که نمیداند چه ضرر بزرگی را به خود وارد میکند. مجلس تمام میشود و هر یک از صوفیان وداع کنان از خانقاه میروند. صوفی مسافر نیز برای ادامۀ سفر به طویله سر میکشد تا بار و بنهاش را روی خر بنهد و رهسپار شود، ولی با کمال شگفتی خری در طویله نمیبیند». مولانا در این ابیات به غیر از موضوع تقلید، مبحث مهم دیگری را هم مطرح میکند و میگوید که این صوفی در کنار این که درگیر تقلید شد و همین موضوع باعث شد که الاغ خود را از دست بدهد، مشکل دیگری نیز در درون خود ایجاد کرده بود و آن هم موضوع طمعورزی است. وقتی بحث طمع باز میشود، انسان به صورت ناخودآگاه یاد دنیا دوستی نیز میافتد؛ چیزی که عرفا نسبت به آن حساس میشوند و میگویند که انسان به دلیل طمع خود، دنیا دوست نیز میشوند. همه اینها باعث میشود که در نهایت انسان از یاد خداوند غافل بشود و او را فراموش کند.
موسوی به آموزههای این داستان از مثنوی اشاره کرد و گفت: مولانا میگوید که «اگر چشم و گوش پاکی میخواهی که بتوانی حقایق را ببینی، باید پردههای طمع را در خود از بین ببری». دقت کنید که این طمع میتواند، نسبت به هر چیزی باشد. انسانی که نسبت به اطراف خود، طمعورزی میکند، مطمئنا این طمع باعث از بین رفتن خودش نیز میشود. مولانا در ادامه بیان میکند که «میدانی چرا آن صوفی بخش مهمی از سرمایه خود را از دست داد؟ به دلیل طمع بود». در حقیقت وقتی انسان درگیر طمع میشود، نور عقل او از بین میرود و باعث میشود که بلاهای زیادی سر او بیاورد. البته ممکن است که کسی این سوال را بپرسد که آن صوفی در آن شرایط چه طمعی میتوانست داشته باشد در حالی که فقط تقلید مشهود بود؟ مولانا جواب این سوال را میدهد و میگوید «از آنجا که آن صوفی طمع خوردن آن غذای خوشمزه را داشت، باعث شد که در کنار دیگران قرار بگیرد و از آنان تقلید کند». دو چیزی که در زندگی همه ما وجود دارد و مظهر خلوص و پاکی است، آینه و ترازو است. آینه با همه صادق است و همان چیزی که در برابر او قرار بگیرد، بدون هیچ کم و کاستی نشان میدهد. ترازو نیز چنین است چرا که مظهر عدالت است. مولانا به این موضوع اشاره میکند و میگوید که «اگر قرار باشد که آینه یا ترازو نیز بخواهد طمع کند، نمیتواند راستی و درستی را رعایت کند و دچار نفاق میشود». دقت کنید که نقطه مقابل نفاق، راستی و درستی است و نماد راستی نیز پیامبران هستند. مولانا به همین موضوع اشاره میکند و میگوید که «همه پیامبران به قوم خود گفتهاند که من برای رسالت خود هیچ مزدی نمیخواهم. در حقیقت هیچ طمعی ندارم و تمام این هدایت، به دلیل راستی و درستی است. پیامبران گفتهاند که من راهنمای شما هستم و اگر قرار باشد که به خاطر این کار دستمزدی دریافت کنم، آن را از خداوند دریافت میکنم که البته دو طرفه نیز هست یعنی هم در دنیا و هم در آخرت آن را دریافت میکنم».
وی اضافه کرد: مولانا در بخش دیگری از ابیات خود به بندگان واقعی پروردگار متعال اشاره میکند. میدانید که خداوند به بندگان خوب خود، بهشت را نوید میدهد و نعمتهای مادی را به او پاداش میدهد. اما در مقابل، بندگان دیگری نیز هستند که نعمتهای مادی بهشتی برایشان کافی نیست و چیزی والاتر از آن را میخواهند. خداوند برای این بندگان دیدار خود و کسب خشنودیاش را پاداش میدهد. مولانا در ابیات این بخش به این موضوع اشاره میکند و میگوید که «برای من همین کافی است که بتوانم محبوب خود را ببینم و نیازی به نعمتهای مادی ندارم». مولانا در اینجا یک نعمت معنوی را در برابر یک نعمت مادی قرار میدهد و میگوید «ممکن است که یک نفر بیاید و چهل هزار سکه به من پاداش بدهد، ولی من این رقم بالا را به دیدار یار نمیفروشم و دیدار یار برایم بسیار مهمتر است». مولوی برای این که این مفهوم را بهتر به مخاطبانش بفهماند، مقایسهای انجام میدهد و میگوید که دستمزد معنوی و مادی اصلا قابل مقایسه نیست. مولوی در ابیات پایانی این حکایت، تلاش میکند تا درسی به ما بدهد. او میگوید که «طمع، گوش را از شنیدن حقیقت بازمیدارد و هر انسانی که طمعورزی بکند، لکنت زبان میگیرد. تنها کسی که میتواند در برابر زر و مقام، خود را حفظ کند، کسی است که از بادهی حق مست است». مولانا یک حرف جالبی نیز بیان میکند و میگوید که «مشکل اصلی آن صوفی که باعث شد طمعورزی کند این بود که او مست بادهی حق نبود و به همین دلیل به تقلید و طمع روی آورد».
این جلسه با پرسش و پاسخ حاضران به پایان رسید.
انتهای پیام/ 114