به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، ﻣﺤﻤﻮد اﻣﻴﺮﺧﺎﻧﻰ، ﻓﺮزﻧﺪ اﺳﻤﺎﻋﻴﻞ در ﺳﺎل 1329 در ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﺪ ﻣﻘﺪس به دنیا آمد. ﺳﺎﻟﻬﺎى ﻛﻮدﻛﻰ را ﻫﻤﺮاه دﻳﮕﺮ ﻫﻤﺴﺎﻻﻧﺶ ﺑﺎ رؤﻳﺎﻫﺎى ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺳـﺮآورد ﺗـﺎ ﻗـﺪم ﺑـﻪ دﺑـﺴﺘﺎن ﻧﻬـﺎد. او ﺳﻮﻣﻴﻦ ﻓﺮزﻧﺪ ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻮد.
در دوران ﻛﻮدﻛﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ وﻗـﺘﺶ را در ﺧﺎﻧـﻪ ﺑـﻪ اﺟـﺮاى ﺗﻜـﺎﻟﻴﻒ و ﻛﺎرﻫـﺎى ﻣﺮﺑـﻮط ﺑـﻪ ﻣﺪرﺳـﻪاش ﻣﻰﭘﺮداﺧﺖ. ﺑﻪ ﺑﺎزى ﻓﻮﺗﺒﺎل ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺑﻮد و در رﺷﺘﻪ ﺷﻨﺎ ﻫﻢ ﻣﻬﺎرت داﺷﺖ ﺑﻪ ﻃﻮرى ﻛﻪ در ﻣﺴﺎﺑﻘﺎت ﻣﺪال ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺤﺒﺖ و اﺧـﻼق ﺧـﻮﺑﺶ، ﻫﻤـﻪ اﻓـﺮاد ﺧـﺎﻧﻮاده او را دوﺳـﺖ داﺷـﺘﻨﺪ و ﻣﺠﺬوﺑﺶ ﺑﻮدﻧﺪ.
ﮔﺮاﻳﺶ ﺷﺪﻳﺪى ﺑﻪ ﻛﺘﺎﺑﻬﺎى دﻛﺘﺮ ﻋﻠﻰ ﺷﺮﻳﻌﺘﻰ و ﺷـﻬﻴﺪ ﻣﻄﻬـﺮى داﺷـﺖ و ﻛﺘﺎﺑﻬـﺎى ﻋﻠﻤـﻰ را ﻧﻴـﺰ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻰﻛﺮد.
ﭘﺲ از درﻳﺎﻓﺖ دﻳﭙﻠﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎر راﻫﻰ ﺧـﺪﻣﺖ ﻧﻈـﺎم در ﺳﻴـﺴﺘﻢ ﺣﻜﻮﻣـﺖ ﻃـﺎﻏﻮت ﺷـﺪ و ﺑـﺎ ﺳـﻤﺖ ﮔﺮوﻫﺒﺎﻧﻰ، دوره دو ﺳﺎﻟﻪ ﺧﺪﻣﺖ اﺟﺒﺎرى را ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬاﺷﺖ. ﺳﭙﺲ در ﻧﻴﺮوﮔﺎه ﺗﻮس ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻪ ﻋﺮﺻﻪ ﻛﺎر و ﺗﻼش ﻗﺪم ﻧﻬﺎد، و ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ آن در داﻧﺸﮕﺎه ﻧﻴﺰ درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ.
ﺑﺮاى اداﻣﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ و ﺗﻜﻤﻴﻞ رﺷﺘﻪ ﺗﺨﺼﺼﻰ درﺳﻰ ﺧﻮد، راﻫﻰ ﻛﺸﻮر ﻓﻴﻠﻴﭙﻴﻦ ﺷﺪ. و دو ﻋﺎﻣﻞ ﺳـﺒﺐ ﻣﺎﻧﺪن او در اﻳﻦ ﻛﺸﻮر ﺷﺪ، نخست آﺷﻨﺎ ﺷﺪن ﺑﺎ ﻣﺒﺎرزان ﻣﺴﻠﻤﺎن ﻓﻴﻠﻴﭙﻴﻦ و ﻫﻤﺪوش آﻧﺎن ﺑﻪ ﻣﺒﺎرزه ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ دﺳـﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪه ﻣﺎرﻛﻮس و دوم درس و ﺗﺤﺼﻴﻞ.
مبارزه در فیلیپین
ﻛﻮﺷﺎ و ﺧﺴﺘﮕﻰﻧﺎﭘﺬﻳﺮﺑﻪ ﺗﺸﻜﻞّ داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﻛﻤﺮ ﻫﻤﺖ ﺑﺴﺖ و ﻣﻮﻓّـﻖ ﺑـﻪﺗـﺸﻜﻴﻞ اﻧﺠﻤـﻦ اﺳـﻼﻣﻰ داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﻓﻴﻠﻴﭙﻴﻨﻰ ﺷﺪ، در ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰ اﻳﺮان ﮔﺴﺘﺮش ﻳﺎﻓﺖ. او ﻛﻪ در دﻳﺎر ﻏﺮﺑﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺗﻮاﻧﺶ ﻋﻠﻴﻪ ﻧﻈﺎم دﻳﻜﺘـﺎﺗﻮرى ﻣـﺎرﻛﻮس، ﺗﺒﻠﻴﻐـﺎت وﺳـﻴﻌﻰ را آﻏـﺎز ﻛـﺮده ﺑـﻮد، ﺑـﻪ ﻓـﺎز ﻧﻈـﺎﻣﻰ داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﻓﻴﻠﻴﭙﻴﻨﻰﭘﻴﻮﺳﺖ و ﺑﺎ اﻟﻬﺎم از ﻧﻬـﻀﺖ اﺳـﻼﻣﻰ ﻛـﺸﻮرش ﻣﺘﻬﻮراﻧـﻪ ﻋﻠﻴـﻪ دﺳـﺘﮕﺎه ﺣﻜّـﺎم ﻓﻴﻠﻴﭙﻴﻦ ﺑﻪ ﻣﺒﺎرزه ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ. در ﭼﻨﺪ ﻋﻤﻠﻴﺎت در ﺷﻬﺮ ﻣﺎﻧﻴﻞ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد و ﻫﻤﮕﺎم ﺑﺎ اﻳـﻦ ﺣﺮﻛﺘﻬـﺎى ﻣـﺴﻠّﺤﺎﻧﻪ ﺑـﻪ ﭘﺨـﺶ و ﻧـﺸﺮ اﻋﻼﻣﻴﻪﻫﺎى اﻣﺎم(ره) ﺑﻴﻦ ﻣﺮدم ﻣﺴﻠﻤﺎن ﻓﻴﻠﻴﭙﻴﻦ ﭘﺮداﺧﺖ. ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎن اﻧﻘﻼب و دوﺳﺘﺎن ﻧﺎآﮔﺎه ﺑﻪ ﺑﺤﺚ ﻣﻰﻧﺸﺴﺖ و ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎر از ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺟﻮان ﻏﺎﻓﻞ را ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻬﺎﻳﺸﺎن آﮔﺎه ﺳـﺎﺧﺖ و آﻧـﺎن را از دام ﻣﻔﺎﺳﺪِ اﺟﺘﻤﺎﻋﻰِ ﻣﺴﻠّﻂ ﺑﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ اﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻰ آن دﻳﺎر رﻫﺎﻧﻴﺪ و روح اﻧﺴﺎﻧﻴﺸﺎن را ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻮﻳـﺖ و ﺗﻌﻬـﺪ و ﺗﻘﻮا راﻫﻨﻤﺎﻳﻰ ﻛﺮد. ﻳﻚﺑﺎر ﻧﻴﺰ ﻫﻤﮕﺎم ﺑﺎ اﻋﺘﺼﺎب ﻏﺬاﻳﻰ ﻛﻪ در اﻳﺮان ﺻﻮرت ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺑـﻮد، در ﻓﻴﻠﻴﭙـﻴﻦ اﻋﺘﺼﺎب ﻏﺬا ﻛﺮد ﺗﺎ آﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﺰدوران ﻣﺎرﻛﻮس ﻣﺠﺒﻮر ﺷﺪﻧﺪ از زﻧـﺪان آزادش ﻛﻨﻨـﺪ.
انتقال اسلحه از فیلیپین به ایران
در ﻫﻤـﻴﻦ ﮔﻴـﺮو دارﻫﺎ، ﻫﺮ روز ﺧﺒﺮﻫﺎى ﺗﺎزهاى از اﻳﺮان اﻧﻘﻼﺑﻰ ﻣﻰرﺳﻴﺪ؛ ﺧﺒﺮ ﺷﻮرش ﺷﻬﺮ دﻳﮕﺮى، ﺧﺒﺮ راﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻴﻬﺎى ﺑﺰرﮔﻰ در ﺳﺮﺗﺎ ﺳﺮ ﺷﻬﺮﻫﺎ، ﺧﺒﺮ ﻛﺸﺘﺎرﻫﺎى ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻰ و ﺟﻮﺷﺶ ﺧﻮن ﺑﻰﮔﻨﺎﻫﺎن ﺑﺮ ﺳﻨﮓﻓﺮش ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻬﺎ. ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻴﺎورد و ﻫﻤﺮاه ﮔﺮوﻫﻰ از دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺧﺮﻳﺪ اﺳـﻠﺤﻪ ﭘﺮداﺧـﺖ و ﺳـﭙﺲ از ﻃﺮﻳـﻖ ﻣـﺮز ﻫﻮاﻳﻰ آﻧﻬﺎ را ﺑﺎ ﺧﻮد ﺑﻪ اﻳﺮان آورد؛ ﻛﺎرى ﻛﻪ در آن ﺧﻔﻘﺎن ﺑﻪ اﻧﺪازه ﭘﺬﻳﺮاﻳﻰ ﻣﺮﮔﻰ دﺳﺖ و ﭘـﺎ ﺑـﺴﺘﻪ، ﺟﺮﺋﺖ و ﺗﺤﻤﻞ ﻣﻰﺧﻮاﺳﺖ. ﺑﺎ ورودش ﺑﻪ اﻳﺮان اﻧﻘﻼﺑﻰ ﺣﺮﻛﺘﻰ ﺟﺪﻳﺪ در اﺑﻌﺎدى ﺟﺪﻳﺪﺗﺮ آﻏﺎز ﺷـﺪ. ﺑـﺎ آن ﻛﻪ ﻣﺴﻠّﺢ ﺑﻮد و دوﺳﺘﺎﻧﻰ ﻣﺴﻠّﺢ ﻧﻴﺰ داﺷﺖ، وﻟﻰ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺪون ﻓﺮﻣﺎن اﻣـﺎم(ره) از آﻧﻬـﺎ ﺳـﻮد ﻧﺒـﺮد و ﺣﺘّﻰ ﻳﻚ ﺑﺎر در ﺟﻮاب دوﺳﺘﺶ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد: ﺣﺎل ﻛـﻪ ﻣـﺴﻠّﺤﻴﻢ ﺑﻬﺘـﺮ اﺳـﺖ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻤـﺎن را ﺷـﺮوع ﻛﻨﻴﻢ. ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد: ﺗﺎﻓﺮﻣﺎن اﻣﺎم ﻧﺮﺳﺪ و ﺷﺮوع ﻧﺒﺮد ﻣـﺴﻠّﺤﺎﻧﻪ را اﻋـﻼن ﻧﻔﺮﻣﺎﻳﻨـﺪ، ﻫﺮﮔـﺰ دﺳـﺖ ﺑـﻪ اﺳﻠﺤﻪ ﻧﺨﻮاﻫﻢ ﺑﺮد. اﻳﻦ اﻳﺴﺘﺎدﮔﻰ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎن رﻫﺒﺮى و ﮔﻮش ﺳﭙﺮدن ﺑﻪ ﭘﻴﺎم رﻫﺒﺮ، از اﻋﺘﻘﺎدات او ﺑﻮد و ﻫﺮ ﻋﻤﻠﻰ را ﺑﻰﻓﺘﻮا و اﺟﺎزه، ﺑﺮﺧﻼف ﺣﺮﻛﺖ اﻧﻘﻼب ﻣﻰداﻧـﺴﺖ. ﺑـﻪ اﻳـﻦ ﺗﺮﺗﻴـﺐ در اﻧﺘﻈـﺎر دﺳـﺘﻮر اﻣﺎم(ره) ﭼﺸﻢ ﺑﻪ راه ﺣﻮادث آﻳﻨﺪه ﻧﺸﺴﺖ و دﻳﺮى ﻧﭙﺎﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﻬﻤﻦ ﻣﺎه ﺳﺎل 1357 رﺳﻴﺪ و ﺑﺎ ﻓﺮﻣـﺎن اﻣﺎم(ره) ﻫﻤﺮاه دوﺳﺘﺎﻧﺶ و ﺑﺎ ﺳﻼﺣﻬﺎﻳﻰ ﻛﻪ از ﻫﺰاران ﻛﻴﻠـﻮﻣﺘﺮ راه آورده ﺑﻮدﻧـﺪ، ﺑـﻪ ﭘﺎدﮔﺎﻧﻬـﺎ ﺣﻤﻠـﻪ ﺑﺮدﻧﺪ. در ﻫﻤﻴﻦ ﻣﺎهﻫﺎ اﺳﺖ ﻛﻪ در ﺣﻮاﻟﻰ ﺑﻴﺪﺧﺖ ﺑﺎ ﮔﺮوﻫﻰ از ﻫﻤﺮزﻣﺎﻧﺶ درﮔﻴﺮى ﺳﺨﺘﻰ را ﺑﺎ اﻳﺎدى ﺷﺎه و ﻣﺰدوران ﻓﺌﻮداﻟﻬﺎى آن ﺧﻄّﻪ آﻏﺎز ﻛﺮدﻧﺪ و در اﻳﻦ ﺣﻤﻠﻪ دﺳﺖ راﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ و او ﻛﻪ در ﻣﺘﻦ ﺣﺎدﺛﻪﻫﺎﭘﺮورده ﺷﺪه ﺑﻮد، دﺳﺖ از ﻣﺒﺎرزه ﺑﺮﻧﺪاﺷﺖ و ﺑﺎ ﺗﻤﺎم ﻫﻤﺘّﺶ ﺑـﻪ ﻳـﺎرى اﻧﻘـﻼب ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ.
ﻣﺎهﻫﺎى ﭘﻴﺮوزى و ﺗﺸﻜﻴﻞﻧﻴﺮوﻫﺎى ﻣﺮدﻣﻰ در اﻳﺮان ﺑﺎ ﻛﻮﺷﺶ و ﻓﺪاﻛﺎرى اﻣﺖ ﺷﻜﻞ ﮔﺮﻓﺖ و دﺳﺘﮕﺎه ﺳﺘﻢ ﭘﻴﺸﻪ ﺑﻴﺪادﮔﺮ ﺳﻘﻮط ﻛﺮد ﻛﻪ ﻓﺼﻠﻰ ﻧﻮ در ﺣﺮﻛﺖ اﻧﻘﻼب ﭘﺪﻳﺪ آﻣﺪ. او ﻫﻤﭽﻨﺎن ﭘﺮﺗﻮان ﻣﻰﺗﺎﺧﺖ و ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ اﻣﺖ ﺣﺰب اﻟﻠّﻪ در اﺳﺘﻘﺮار ﻛﺎﻣﻞ ﺣﺎﻛﻤﻴﺖ اﻟﻠّﻪ ﻣﻰﻛﻮﺷﻴﺪ. وﻗﺘﻰ اوﺿﺎع ﺑﻪ آراﻣـﺶ رﺳـﻴﺪ، او ﭘﺲ از ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺳﻼﺣﻬﺎﺑﻪ ﻣﺮاﻛﺰ ذﻳﺼﻼح، ﺑﻪ ﻛﺎر و درس ﺑﺎزﮔـﺸﺖ. در ﺗـﻮاﻧﻴﺮ ﺑـﻪ ﻛـﺎر ﻣـﺸﻐﻮل ﺷـﺪ و ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ آن ﺑﺮاى اداﻣﻪﺗﺤﺼﻴﻞ در داﻧﺸﻜﺪه ﻓﻨّﻰ ﻧﺎم ﻧﻮﻳﺴﻰ ﻛﺮد و ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺑﺎ ﻛﺎر و درس ﺑﻪ ﺗﻬـﺬﻳﺐ ﻧﻔﺲ و ﺗﺮوﻳﺞ ﺣﻜﻮﻣﺖﺣﻖ ﻣﺸﻐﻮل ﺑﻮد ﺗﺎ دﺳﺘﻬﺎى ﺟﻨﺎﻳﺘﻜﺎر اﻣﺮﻳﻜـﺎ از آﺳـﺘﻴﻦ ﺻـﺪام دﺳـﺖ ﻧـﺸﺎﻧﺪه ﺑﻴﺮون آﻣﺪ. در آن ﻫﻨﮕﺎم او ﻛﺎر و درس را رﻫﺎ ﻛﺮد و ﺑﻪ اﻧﺒﻮه داوﻃﻠﺒﺎن ﺟﺒﻬﻪ ﭘﻴﻮﺳﺖ. در ﻫﻤﺎن ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻌﻀﻰ از دوﺳﺘﺎﻧﺶ او را ﺑﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻓﻴﻠﻴﭙﻴﻦ و اداﻣﻪ ﺗﺤﺼﻴﻞ و ﺗﺮک ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﺗـﺸﻮﻳﻖ ﻣـﻰﻛﺮدﻧـﺪ و ﺣﺘّﻰ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ از راﻫﻰﻛﻪ او اﻧﺘﺨﺎب ﻛﺮده ﺑﻮد، ﻃﺮﻓﺪارى ﻧﻜﺮد.
در ﺻﻔﺤﻪاى از ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﻳﺶ در اﻳﻦ ﺑﺎره ﻣﻰﺧﻮاﻧﻴﻢ: «...اى ﻛﺎش ﻣﻰﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺣﺎﻟﻴـﺸﺎن ﻛـﻨﻢ ﻛـﻪ ﺑـﻪ راﺳﺘﻰ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﺄﺳﻔﻬﺎ و ﻫﻤﺪردىﻫﺎ ﺟﺰ اﺧﺘﻼﻓـﻰ در ﻧﮕﺮﺷـﻬﺎ ﻧﻴـﺴﺖ. آﻧﭽـﻪﻛـﻪ ﺗﻮﺟـﻪ ﻧﺪاﺷـﺘﻨﺪ، ﺣﻘﻴﻘﺘﻰ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﺎوراى اﻳﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺮا ﺑﻪ ﺳﻮى ﺧﻮد ﻓﺮا ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻰ درﻳﺎﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺗﻤـﺎم اﻳﻦ ﺗﻼﺷﻬﺎ ﺑﻪ ﻛﺠﺎ ﻣﻰاﻧﺠﺎﻣﺪ.»
همرزمی با شهید چمران
ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ دﻟﻴﻞ ﺑﻮد ﻛـﻪ ﭼـﻮن ﺳـﺎﻳﺮ ﺧـﺪاﺟﻮﻳﺎن راﺳـﺘﻴﻦ در ﺳـﻴﻤﺎى ﺑﺴﻴﺠﻰ ﺳﺎدهاى از ﻣﺴﺠﺪﻣﺤﻞ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ اﻋﺰام ﺷﺪ. در ﺑﺪو ورود ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﭼﻤﺮان ﻫﻤﻜﺎرى ﻧﺰدﻳﻜـﻰ را آﻏﺎز ﻛﺮد و در ﺟﻨﮕﻬﺎى ﻧﺎﻣﻨّﻈﻢ ﺧﺪﻣﺎﺗﻰ ارزﻧﺪه ﺑﻪ اﻧﺠـﺎم رﺳـﺎﻧﺪ و ﺳـﭙﺲ در ﺗﻴـﭗ 21 اﻣـﺎم رﺿـﺎ(ع) ﺧﺪﻣﺖ ﺧﻮد را اداﻣﻪ داد.
ﭼﻨﺎن در اﻧﺠﺎم ﺧﺪﻣﺎﺗﺶﻓﻌﺎل و ﻛﻮﺷﺎ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ زودى ﻣﻮرد ﺗﻮﺟﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎن ﻗﺮار ﮔﺮﻓـﺖ و ﻛـﻢﻛـﻢ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻬﺎى ﺳﻨﮕﻴﻦﺗﺮى را ﺑﻪ ﻋﻬﺪهاش ﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ. در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬﺎى ﻣﺨﺘﻠﻔﻰ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد. در ﺗﻨﮕﻪ ﭼﺰّاﺑـﻪ ﺟﻨﮕﻴﺪ. در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻃﺮﻳﻖاﻟﻘﺪس، ﺑﻪ ﻗﻠﺐ دﺷﻤﻦ ﻣﺰدور و ﻣﺘﺠﺎوز زد و در ﻋﻤﻠﻴﺎت رﻣﻀﺎن ﺧـﺪﻣﺎﺗﺶ را اداﻣﻪ داد و ﺑﺎﻷﺧﺮه در ﻓﺘﺢ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﭼﻬﺮهاى ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ و ﺟﻨﮕﺎورى دل ﺑﻪ ﺧﺪا ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺑﻮد. ﻳﻚﺑـﺎر در ﺟﺒﻬﻪ اﻟﻠّﻪ اﻛﺒﺮ ﺑﻪﺷﺪت ﻣﺠﺮوح و ﻣﺪﺗﻬﺎ در ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮى ﺷﺪ، اﻣﺎ دوﺑﺎره ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺎزﮔـﺸﺖو ﺑـﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﻌﺎون ﺗﻴﭗ ﺟﻮاداﻻﺋﻤﻪ(ع) و ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﺑﻪ ﻣﺒﺎرزه ﭘﺮداﺧت
ﭘﺲ از ﺑﻴﺴﺖ روز در 16 ﻣﻬﺮ 1361 ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﺗﻴﭗ ﺟﻮاداﻻﺋﻤﻪ را ﺑﻪ ﻋﻬﺪه داﺷـﺖ، در ﺟﺒﻬﻪ ﺳﻮﻣﺎر در ﺣﻴﻦ ﺑﺮرﺳﻰ ﻧﻘﺸﻪ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﻴﻞ ﺑﻪ درﺟﻪ رﻓﻴﻊ ﺷﻬﺎدت ﻧﺎﻳﻞ ﺷد.
ﺷﻬﻴﺪ ﺧﻴﻠﻰ ﺻﺒﻮر و ﺧﻮﻧﺴﺮد ﺑﻮد ﭼﻮن راه و ﻫﺪﻓﺶ را ﭘﻴﺪا ﻛﺮده ﺑﻮد. از ﻧﻈـﺮ رﻓﺘـﺎر و ﺷﺨـﺼﻴﺖ ﺑـﻪ ﺗﻜﺎﻣﻞ رﺳﻴﺪه ﺑﻮد و ﺷﺨﺼﻴﺖ اﻳﺸﺎن ﻗﺒﻞ از ﺟﻨﮓ ﺷﻜﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﻃﻮرى ﻛﻪ ﻣـﻰﮔﻔـﺖ: ﻣـﻦ ﺑـﺎ ﺟﺒﻬﻪ ازدواج ﻛﺮدهام.
او ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺎ ﺷﺨﺼﻴﺖ و ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺻﻔﺎت ﭘﺪرش را ﺑﻪ ارث ﺑﺮده ﺑﻮد. ﺑﺮﺧﻮردى آرام و ﺟﺬاّب داﺷﺖ. ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻋﺎﻃﻔﻪ و ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻰ ﺧﺎﺻﻰ داﺷﺖ. در ﻣﺴﺎﺟﺪ ﺣﻀﻮرى ﻓﻌـﺎّل داﺷـﺖ و ﭼـﻮن ﻋﻼﻗـﻪﻣﻨـﺪ ﺑـﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺬﻫﺒﻰ ﺑﻮد، در ﻫﺮ ﻣﺮاﺳﻤﻰ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد و ﺣﻀﻮر داﺷﺖ.
ﻋﺒﺎس ﺣﺎﻓﻆ - ﻳﻜﻰ از ﻫﻤﺮزﻣﺎن ﺷﻬﻴﺪ - در ﺧﺼﻮص ﭼﮕﻮﻧﮕﻰ ﺷﻬﺎدت ﻣﺤﻤﻮد ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: اﻳـﺸﺎن ﺑـﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﻧﺼﻴﺮى ﺧﻴﻠﻰ ﺻﻤﻴﻤﻰﺑﻮدﻧﺪ، ﻳﻚ ﺷﺐ ﺑﺎ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ در ﺑﺎﻻى ﺗﭙﻪاى ﻣﺴﺘﻘﺮ ﻣﻰﺷـﻮﻧﺪ ﻛـﻪﮔﻠﻮﻟـﻪ ﺗﻮﭘﺨﺎﻧﻪ دﺷﻤﻦ در ﻧﺰدﻳﻜﻰ آﻧﻬﺎ اﺻﺎﺑﺖ ﻣﻰﻛﻨـﺪ و ﺷـﻬﻴﺪ اﻣﻴﺮﺧـﺎﻧﻰ از ﻧﺎﺣﻴـﻪ ﺷـﻜﻢ و ﮔـﺮدن ﺗـﺮﻛﺶ ﻣﻰﺧﻮرد و ﺑﻌﺪ از اﻳﻨﻜﻪﻫﺮ دو ﻧﻔﺮ زﺧﻤﻰ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ اﻳﻨﻜﻪ ﻳﻚ ﺗﺎ دو ﻣﺘﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ داﺷﺘﻨﺪ، اﻧـﺪﻛﻰ ﺑﺎ ﺳﻴﻨﻪ ﺧﻴﺰ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﻰرﺳﺎﻧﻨﺪ و ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ را در آﻏﻮش ﻣﻰﮔﻴﺮﻧـﺪ ﻛـﻪ ﺑـﺎ ﻫﻤـﻴﻦ ﺣﺎﻟـﺖ ﺷـﻬﻴد ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ.
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻋﻼﻗﻪاى ﻛﻪﺑﻪ دﻳﻦ، اﻧﻘﻼب و اﻣﺎم(ره) و اﺳﻼم داﺷﺖ، ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻰرﻓﺖ و ﺟﻨﮓ را ﺗﺤﻤﻴﻠﻰ ﻣﻰداﻧﺴﺖ و ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎن اﻣﺎم(ره) از ﻣﻴﻬﻦ دﻓﺎع ﻛﺮد.
ﺷﻬﻴﺪ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﺎن ﻋﻤﺮﻣﺠﺮّد ﺑﻮد و ازدواج ﻧﻜﺮد او ﺳﺮاﻧﺠﺎم در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﻴﻞ در 16ﻣﻬﺮ 61 ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ و ﭘﻴﻜﺮﭘﺎﻛﺶ در ﻣﺸﻬﺪ، ﮔﻠﺰار ﺷﻬﺪاى ﺧﻮاﺟﻪ رﺑﻴﻊ دﻓﻦ ﺷﺪ.
بخشی از وصیت نامهی شهید
امیدوارم که سخنان مولا علی(ع) رهنمون راه و پیوسته ثبات دهنده قدمهایمان باشد. با الهام از رسالت تاریخی مبارزات پر تلاش تشییع خستگی ناپذیر، رسالت تاریخی خویش را بر دوش کشیم و همواره دوست بداریم دوستان خدا را و دشمن بداریم دشمنان او را تا بدان جا که جز با یاد او آرام نگیریم و جز پیوستن به ذات بی نهایتش آرزویی نداشته باشیم. فی الله باشیم و فی الله بیندیشیم.
همیشه این سوال برایم مطرح بود که تحصیل در شرایط خاص خارج از کشور و خصوصا در این مقطع زمانی و شرایط حساس چه ثمری میتواند داشته باشد؟ و آیا لحضات حساس تاریخی دوباره تکرار خواهند شد؟ و آیا فردا در هر شرایطی افسوس این لحظهها را نخواهم خورد؟ این چنین بود که دست از خود شستم و در واقع طریق حق را جستم و عاشقانه به آن دل بستم. هر وقت به چنین سوالاتی برخوردم احساس میکردم که به خدا نزدیکتر میشوم شاید همین عملم باعث نجاتم باشد و معتقدم که رضای خدا جز با ایثار در راهش مقدور نیست.
انتهای پیام/