به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «شعبان نصیری» در آخرین روز از ماه شعبان سال 1395 در موصل عراق به شهادت رسید. وی در دوران هشت سال دفاع مقدس از بنیانگذاران لشکر «بدر»، فرمانده گردان حضرت علی اکبر (ع) و گردان امام سجاد (ع) از لشکر 10 سیدالشهدا (ع) بود و پس از هشت سال حماسه و سالها فعالیت در عرصههای مختلف فرهنگی و اجتماعی، در پی حمله تکفیریها، برای دفاع از حرمهای مطهر عازم عراق شد. در ادامه بخشی از خاطرات وی را از زبان خانواده و دوستانش میخوانید:
حال آدم ها برایش مهم بود
یک بار که از عراق به تهران آمده بودم، موبایلم را گم کردم. شماره اش را هم حفظ نبودم که تماس بگیرم. ناراحت شده بود! می گفت: «عجب آدمی هستی! چرا زنگ نمی زنی؟ چرا خبر نمی دهی؟» ذوق کردم از اینکه اینقدر به فکر من بوده و نگرانم شده. احوال دیگران برایش مهم بود. با وجود تمام کارهایی که داشت، به همه رفقایش سر می زد یا سراغشان را می گرفت، حتی در حد تماس تلفنی. اگر از کسی بی خبر بود، پیگیر می شد. می گفت: «نکند مشکلی، چیزی برایش پیش آمده.»
ایرانی اش را ترجیح می دهم
کیف مشکی و جمع و جورش که عادت داشت همیشه آنرا به صورت کج، روی دوشش می انداخت، حسابی داغان و وصله پینه بود. برایش مشابه همان را خریدم. خیلی خوشحال شد. وقتی خوب نگاهش کرد، پرسید: «ایرانیه؟» من که منتظر این سوال بودم، گفتم: «نه!» کیف را گذاشت روی زمین و گفت: «چرا خارجی خریدی؟» جواب دادم: «ایرانی با این کیفیت پیدا نمی شد. این خیلی محکمه. جنسش خوبه.» گفت: «دستت درد نکنه، ولی من ایرانی پاره پوره را ترجیح می دهم به این کیف خارجی نو و به قول تو جنس خوب.»
ارزش نجات رزمنده ها بیشتر از ماشین یک میلیون دلاری است
در عملیات فلوجه راهی را باز کرده بودند که 2 طرفش آب بود و فقط یک ماشین آنهم به سختی می توانست رد شود. یک پنجم نیروها جلو رفته و درگیر شده بودند، بقیه هم باید از همین راه می رفتند تا به آنها بپیوندند. یکی از ماشین ها، چرخش گیر کرد و قفل شد. راه بند آمد. ماشینی هم که دچار مشکل شده بود، بسیار گران قیمت بود. هرچه کردیم ماشین راه نیفتاد. مستاصل مانده بودیم. گفت: «برویم لودر بیاریم و ماشین را بندازیم توی آب!»
جز او هیچکس به ذهنش نمی رسید که ارزش پیش بردن عملیات و نجات جان بچه هایی که جلو هستند خیلی بیشتر از ماشین هامر یک میلیون دلاری است.
تواضع در عین داشتن مقامِ بالا
با وجود درجه ای که داشت، بسیار متواضع و خاکی بود. تمایلی نداشت با مسوولین نشست و برخاست کند. حتی پیش آنهایی هم که دوستشان داشت مثل حاج قاسم باید به زور می بردیمش.
تحلیل ها و پیشنهادهایش راجع به اینکه «حشد الشعبی» در آینده چه باید بکند را در قالب 32 نکته به من گفت تا نزد حاج قاسم مطرح کنم، واقعا رهنمودهای مهم و بی نظیری بود، ولی از آنجایی که همیشه گمنام کار می کرد، تاکید کرد که نگویم چه کسی این مطلب را گفته است.
کمک در میهمانیها
بر خلاف اغلب آقایان همیشه در میهمانی ها از ابتدا تا انتهای انداختن و جمع کردن سفره کمک می کرد. بارها برای آوردن چیزی از سفره بلند می شد. فرقی نمی کرد میزبان باشد یا میهمان.
کار دیگران به ما ربطی ندارد
این اواخر در عراق، یک نفر مرتکب کار بدی شده بود. تمام گردان متوجه شده بودند و حرفش را می زدند. همه می گفتند: «پرتش کنید بیرون!» آمد با همه گردان صحبت کرد. گفت: «این موضوع را ببندید. تمام شد و رفت. به خدا ربط داره، به ما ربطی ندارد. کسی که کار اشتباه کرده ممکن است یک ساعت بعد پشیمان شود.»
تحمل گرما به خاطر نیروها
در سال های مستشاری اش در عراق، در گرمای چهل پنجاه درجه منطقه هیچ وقت کولر ماشین را روشن نمی کرد. وقتی به او اعتراض می کردیم، می گفت: «نه! بیرون گرم است! نیروها زیر آفتاب هستند» خیلی اصرار می کردیم. کمی روشن می کرد و دوباره خاموش می کرد. برایش این مهم نبود که فرمانده است، نمی خواست تفاوتی بین خودش و نیروها باشد.
انتهای پیام/ 141