به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، شهید دکتر سید محمدعلی شاه موسوی از مبارزین افغان بود که سالها در راه مبارزه با دشمنان اسلام ناب در افغانستان جنگید و همچنین در دوران جنگ تحمیلی نیز به یاری برادران مسلمانش در ایران آمده و خدمات بی نظیری ارائه داد.
او رئیس ضد حوادث پکتیا از جمله شهدای مسجد شهر گردیز افغانستان بود که سالها علیه ظلم و ستم خارجیها و تکفیریها در افغانستان مبارزه کرد و با دانش پزشکیاش نیز جان هزاران نفر را نجات داد. او در هشت سال دفاع مقدس نیز در جبهههای جنگ حق علیه باطل شرکت داشت و در سالهای 61، 62 و 63 راهی هویزه، شلمچه، فکه و مناطق جنگی خوزستان شد.
دکتر محمدعلیشاه در سال 1381 به افغانستان برگشت و با نامزدی در مجلس نمایندگان افغانستان، به نمایندگی از مردم گردیز به مجلس راه یافت. این نماینده مردم افغانستان، نیمه شب 22 تیر 1382 خورشیدی به اتهامات واهی در خانهاش دستگیر و به زندان آمریکاییها در بگرام و سپس گوانتانامو انتقال یافت. دکتر سید محمدعلی شاه موسوی گردیزی، 40 ماه از عمر خود را در زندانهای آمریکاییها در بگرام افغانستان و گوانتاناموی کوبا گذرانده است. کتاب «از گردیز تا گوانتانامو» دربردارنده خاطرات وی از زندان گوانتانامو است.
او طی حمله تروریستی گروهک داعش در مرداد ماه سال جاری در مسجد امام زمان(عج) شهر گردیز افغانستان به شهادت رسید. در این حمله انتحاری 120 نفر شهید و مجروح شدند. حالا در آستانه اربعین شهادت این مجاهد افغانستانی، گفتوگویی با او چند صباحی پیش از شهادتش منتشر میشود. بخش اول این گفتگو در ادامه میآید:
بگذارید به عنوان سوال اول این مورد را بگویم که شما بعد از سالهای تحصیل و جهاد در افغانستان و جهاد در دفاع مقدس ایران به افغانستان برگشتید و برای کمک پزشکی به منطقه محروم گردیز رفتید و در همان محل هم مستقر شدید و در این بین بود که توسط نیروهای آمریکایی به شکل غیرانسانی به زندان گوانتانامو منتقل شدید. لطفا در مورد این موضوعات روایت خودتان را به ما بگویید.
به امید خدمت به کشورم، تحصیل را آغاز کردم
واقعیت این است که با توجه به فعالیتهای رسانهای گسترده آمریکا و همپیمانانش اصلا تصورش را نمیکردم که بتوانم تحصیل کنم. در ابتدا با این انگیزه که دوران اختلاف با طالبان به اتمام رسیده است و دیگر میتوانیم به کشور خود خدمت کنیم، آغاز به تحصیل کردیم. آرزوی ما این بود که حتی در روزنهای کوچک نیز به کشورمان خدمت کنیم و با این امید و آرزو بسیج شدیم و تصمیم به تحصیل گرفتیم. در سال اول که به افغانستان برگشتم به این دلیل که نیروهای آمریکایی جدیدا وارد افغانستان شده بودند، زیاد هراس نداشتیم و مردم نیز ترسی از آنان نداشتند چرا که به جز عملیاتهایی که با طالبان داشتند تقریبا جنگ دیگری وجود نداشت. در حقیقت آنان هنوز نتوانسته بودند که در افغانستان مستقر شده و پایگاه ایجاد کنند.
فکر میکردیم سربازان آمریکایی برای حفاظت از ما آمدهاند اما برای دستگیر کردن من آماده بودند
در همان سالها مردم دولت موقت را در کشور تعیین کرده بودند و من نیز به عنوان نماینده منتخب آنان در این دولت مشغول به کار شدم. سال بعد نیز قانون اساسی افغانستان تصویب شد. در همین زمان تصمیم گرفتیم که با جمع بیشتری از متخصصین فعالیتهای جدیدی را شروع کنیم. بنابراین تصمیم گرفتم که همراه با برادرها و پسرعمویم یک فعالیت قوی را در افغانستان شروع کنیم چرا که یکی از برادرهایم پزشک است و دیگری نیز مهندس است. البته پسرعمویم هم داروساز است. بنابراین برای گسترش فعالیت خود به روستای کده رفتیم. خاطرم هست که در دومین شب اقامت ما در آن روستا، ناگهان صدای سربازان آمریکایی را از بیرون محل اقامت خود شنیدیم. ساکنین روستا از آنها میترسیدند اما ما تصور میکردیم که آنان برای حفاظت از ما در این روستا حضور پیدا کردهاند. بنابراین گشتی میزنند و خواهند رفت.
اما آنان همراه با اسلحههای خود وارد خانه شدند، اسم مرا صدا زدند و پرسیدند که «آیا او این جا حضور دارد؟» خودم را به آنان معرفی کردم و علت این جستوجو را پرسیدم. با تشر بهشان گفتم که: «شما به چه اجازهای وارد خانه شدهاید؟ مجوزتان کجاست؟» مترجم، حرف فرمانده آن سربازان آمریکایی را ترجمه کرد و گفت: «من خودم قانون هستم و این اسلحه هم حکمش است». آنان برای بردن من آمده بودند اما در ابتدا مخالفت کردم. فرمانده آمریکایی به مترجم گفت: «بگو که اگر او را نبریم، خودش و خانوادهاش را کتک میزنیم». من هم دیدم ما که اسلحه نداریم و مجبور شدم که قبول کنم. نمیدانم آنها برای چه آمده بودند ولی دیدم که با مرکز تماس گرفتند و گفتند اینجا چیزی وجود ندارد.
در کشور خودمان ما را زندانی کردند/ گوشههای از شکنجههای وحشتناک سربازان آمریکایی
سربازان آمریکایی، مرا در حالتی تحت فشار از خانه بردند به شکلی که در عمرم دیگر آن صحنه وحشتناک، خشن و نزدیک به مرگ را ندیدم و شاید تا زمان مرگم نیز آن صحنه پیش نیاید. همواره سعی میکنم که جزئیات شکنجههای آمریکاییها را بیان نکنم چرا که برای خودم و اطرافیانم فشار روانی به وجود میآورد. آنها ابتدا دستان و چشمان من را بستند و دو نفر با لگد بارها من را کتک زدند. در حالی که دستهایم بسته بود، صورتم به زمین کشیده میشد. البته بعدا صورتم را نیز با پتو و پارچهای بستند به شکلی که دیگر نمیتوانستم نفس بکشم. در آن شرایط با اینکه از مرگ اینچنینی هراس داشتم، از خدا آرزوی مرگ میکردم.
مدتی گذشت تا اینکه بالاخره ما را به مکانی در افغانستان منتقل کردند. تا صبح دستها و پاهایمان بسته بود و هنگام صبح فقط پاهایمان را باز کردند در حالی که هنوز دستها و چشمهایمان بسته بود. صدای اذان میآمد، به برادرم گفتم چه کنیم؟ گفت نماز بخوانیم. گفتم دستهایمان بسته است و نمیتوانیم تیمم کنیم. گفت به همین حالت میخوانیم. آنجا بود که نماز بدون وضو را تجربه کردیم. جالب است که با این وضعیت حدود 20 روز در شهر خودمان بودیم، آنجا اصلا بازداشتگاه نبود، فقط یک سنگری بود که دو طرفش با خاک و گونی پر شده بود و اطراف آن را سیم خاردار کشیده بودند. در آن 20 روزی که در آنجا بودم لباس سفید رنگمان زرد شده بود. هیچ آبی وجود نداشت و خبری از بهداشت نبود. حتی کسانی را در آنجا دیدم که دستهایشان شب و روز از پشت بسته بود و دراز کشیده بودند و یا روی پاهایشان نشسته بودند. سپس از آنجا به بگرام منتقل شدیم. بگرام بدتر از آنجا بود.
بگرام کدام بخش است؟
بخش ایالتی افغانستان است که اکنون نیز پایگاه آمریکاییها شده است. البته در گوانتانامو جایی بدتر برای ما ترسیم شده بود. 36 ساعت پرواز داشتیم و مانند یک جسد چشم، گوش و دست و پای ما را بسته بودند. یک کولر نیز روشن کرده بودند و تا آنجا تمام بدنمان از سرما بیحس شده بود.
تا قبل از اینکه شما به گوانتانامو منتقل شوید هیچ گروه بینالمللی نبود که نام شما را یادداشت کنند؟ یا جزء قوانین بینالمللی که آمریکاییها ادعا میکنند قرار بگیرید؟
شاید پنج روز به انتقال ما به گوانتانامو باقی مانده بود که گروه صلیب سرخ به بگرام آمد. در آن دیدار صحبتهایی کردند. حتی به من گفتند که شاید شما به گوانتانامو منتقل شوید پس هرچه میخواهی میتوانی برای خانوادهات بنویسی. در جوابشان گفتم که مگر چه کاری کردهام که باید آنجا بروم؟ فکر میکردم که آنها ما را تهدید میکنند. جالب است که یک گروه به نام صلیبسرخ به بگرام آمده بود اما خودش یک بازجو بود که کارت نیز داشت.
به دنبال چه اطلاعاتی بودند؟
از ما میخواستند که سرگذشت خود را از کودکی تا به امروز تعریف کنیم
ما در نهایت هم نفهمیدم آن ها دنبال چه هستند. از ابتدا تا انتها میگفتند که باید ثابت کنید بیگناه هستید. این کار خیلی سخت است که ثابت کنید بیگناه هستید چرا که هر سخنی میگفتیم، میگفتند بگویید برای چه شما را بازداشت کردهایم؟ بیگناه که بازداشت نمیشود. علاوه بر این، هر بار تهدید میکرد و میگفت سرگذشت خودت را از کودکی تعریف کن. او از این اتفاقات برای من اتهام درست میکرد و به من اتهام میزد. برای مثال برای من افتخار بود که در جهاد افغانستان مجاهد بودم و با روسها جنگیدم اما در دادگاه فرمایشی آنان، متهم بودم که علیه روسها جنگیدم و سلاح داشتهام.
آمریکاییها که در آن زمان که با شوروی جنگ بود، از جنگ با شوروی حمایت میکردند اما همین که شما در مبارزه با شوروی بودید، این برای شما حتما دردسرساز بوده است؟
درست است. در آخر هم سعی میکردم از اینکه جهاد کردم سرسری بگذرم چرا که این جهاد برای ما مصیبت بود. جالب است که تمام بازجوها، از ابتدا به یقین میرسیدند که ما گناهی نداریم چرا که آن چیزی که به او گزارش داده بودند، با آن چیزی که در واقعیت وجود داشت، در تضاد بود اما به خاطر اینکه از مسئولیت فرار کنند میگفتند که به نتیجه نرسیدهایم و در نهایت بعد از یک سال، در زندان گوانتانامو به من گفتند که شما هیچ مشکلی ندارید.
فضای گوانتانامو چگونه است و چه تفاوتی با بگرام دارد؟
ماجرای ترس سرباز آمریکایی از یک افغانستانی
وقتی به من گفتند که مشکلی ندارید گفتم پس برای چه در زندان ماندهام؟ در جواب گفتند که شما براساس سابقهتان و اینکه گفتید مخالف حضور خارجیها در افغانستان هستید، در زندان خواهید ماند. میگویید که در زمان شوروی هم با خارجیها جنگیدید و بنابراین با خارجیها مخالف هستید. پس تو برای آمریکا فرد خطرناکی هستی. گفتم اکثر مردم افغانستان این شرایط را دارند و او نیز گفت که ما شما را زندانی کردهایم و مردم افغانستان را نگرفتهایم.
اما در مورد فضای گوانتانامو باید بگویم که بهترین موضوع راجع به آن این است که گوانتانامو زیر نظر ارتش است در حالی که بگرام زیر نظر نیروهای ویژه آمریکا بود. نیروهای ویژه آمریکا نیروهای خودسری هستند که در صحنه عملیات، فعال و آزاد هستند. از آنجا که خط اول هستند، هیچ مسئولیتی ندارند و تمام کارهایی که انجام میدادند، خودسری بود. بسیاری از سربازان آمریکایی، کارهای زیادی را برای عقدهگشایی شخصی انجام میدادند. جالب است بدانید که اکثر سربازان آمریکایی پرورشگاهی بوده و در جامعه آمریکا منزوی هستند و کار و شغلی ندارند.
بسیاری از آنان، یا از تحصیل باز ماندهاند و به یا دنبال این هستند که بعد از دوران سربازیشان، بیمه شوند تا هزینه تامین بعضی از نیازهایشان رایگان شود. در حقیقت، بسیاری از آنان دنبال این هستند که بیایند 2، 3 سالی را به عنوان سربازی اجباری طی کنند. بسیاری از آنان کسانی هستند که به دنبال منافع این دوره و اهداف بعد از گذراندن آن هستند. در حقیقت آنقدر در جامعه آمریکا به آنها ظلم شده است که عقدهای شدهاند و حال میخواهند این عقدهها را تلافی بکنند. آنان وقتی یک زندانی را آزار میدادند، در درونشان احساس خوشی و شادکامی میکردند. جالب است که بسیاری از آنان خیلی ترسو نیز بودند مثلا به آنها گفته بودندکه افغانیها گلولههای عجیب و غریبی دارند که میتوانند با هر یک از آن 10 نفر را بکشند. خاطرم هست کسانی که تازه به افغانستان آمده بودند و هنوز آموزش ندیده بودند، وقتی میخواستند دست ما را ببندند، دستشان میلرزید و وقتی زنجیرها را باز میکردند عرق میکردند و میلرزیدند.
من یقین داشتم که به آنها تفهیم شده بود که اینها آدمهای بسیار خطرناکی هستند که همه جهان از آنان میترسند و شاید در تبلیغاتشان هم از این موضوع استفاده میکردند. البته در واقعیت چنین نبود چرا که بیش از 90 درصد افرادی که در گوانتانامو همراه با ما بودند، هیچ مشکلی نداشتند و فقط برای پر کردن زندان گوانتانامو به آنجا آورده شده بودند. شاید در میان آن افراد، تنها کسی که با روسها جنگیده بود، من بودم و بقیه حتی از جهاد و جنگ چیزی نمیدانستند، از روستا به شهر آمده بودند و آمریکاییها آنها را دستگیر کرده و به گوانتانامو آورده بودند.
اینها این همه هزینه کرده بودند که آدمهای عادی را بیاورند، این کار چه دلیلی داشت؟
بیش از 90 درصد زندانیان گوانتانامو بیگناه هستند
خوراک جهانی برای آنها مهم بود. اینکه بگویند ما اینها را نگه داشتهایم و اگر آزادشان کنیم، آدمهای خطرناکی وارد جهان میشوند و آن را نابود میکنند. موضوع دیگری که من آنجا متوجه شدم، مربوط به اتفاقی بود که برایم رخ داد. خاطرم هست که وقتی یک ژنرال پاکستانی ما را تسلیم نیروهای آمریکایی میکرد، گریه میکرد و اشکهایش جاری بود. از او پرسیدم که چرا گریه میکنی و ناراحت هستی؟ در پاسخ گفت: «به این دلیل که شما را تسلیم آمریکا میکنیم.» به او گفتم خب این کار را نکنید! گفت مجبوریم. سپس از او پرسیدم که چرا مجبورید؟ در پاسخ گفت: «اگر شما را تسلیم نکنیم باید سروان شما را تسلیم کنیم. شما بعد از چند وقت دیگر بیگناهیتان ثابت میشود و آزاد میشوید ولی آن سروان باید در جایی حفظ شود.» شاید تعمدی در کار بود که ما را به جای آن سروانها در آنجا نگه دارند و سران القاعده آزاد باشد.
در طرف مقابل، مشکل بسیار مهمی نیز در گوانتانامو حاکم بود و آن این بود که آمریکا نمیخواست این موضوع افشا شود که همه افرادی که در گوانتانامو هستند، بیگناهاند. به همین دلیل همیشه تلاش میکرد تا جلوی تبلیغات این موضوع گرفته شود. من اطمینان دارم که زمانی که گوانتانامو از بین برود، موضوع بیگناهی زندانیان به ویژه در مورد افغانیها حتماً ثابت میشود. من یقین دارم بیش از 90 درصد آن افراد بیگناه بودند، یعنی حتی با طالبان رابطه نداشتند چه برسد به القاعده و ... جالب است که تعدادی از افراد طالبان را آزاد کرده بودند و افراد بیگناه را در زندان گوانتانامو نگه داشته بودند.
* تسنیم: آمریکاییها هزینه بسیاری برای این زندانیان میپردازند، آیا آنها دنبال این نبودند که بر روی زندانیها تاثیرگذاشته و بعد از خروج از زندان، از آنها آدمها خشنتری بسازند؟
زمینه ایجاد افکار افراطی در گوانتانامو به شدت فراهم شده بود
موضوع بسیار جالبی را مطرح کردید. در حقیقت اصل موضوع همین است. من معتقدم نه تنها در گوانتانامو، بلکه ظلم و تعدی که در جامعه اسلام رخ میدهد، به خاطر همین هدف است. یعنی میخواهند یکسری انسانهای عقدهای و خشن را تربیت کنند. اکثر کسانی که در گوانتانامو زندانی بودند همانهایی بودند که پیشتر راجع به آنان صحبت کردم. آنان اینقدر تحت فشار و شکنجه آمریکاییها قرار گرفتند که علیه آنان عقدهای شده بودند. البته در این طرف قضیه نیز موضوع مهمی وجود داشت و آن هم این بود که در این زندان، زمینه ایجاد افکار افراطی به شدت مساعد بود چرا که بسیاری از کتب وهابیت در آنجا آزاد بود.
یعنی کتاب توزیع میکردند و شما دسترسی به کتاب داشتید؟
بله. از کتابهای فارسی انگشت شمار گرفته تا کتابهایی که اصلا ارزش خواندن نداشت را در اختیار ما گذاشته بودند. برای مثال رمان هریپاتر که به فارسی ترجمه شده بود را در اختیار ما میگذاشتند تا بخوانیم.
قرآن هم داشتید؟
بله همه داشتند. من یک حافظ نیز داشتم، کتاب تفسیر کبیر نیز در آنجا بود. این کتابها را افراد مبلغ وهابیت تبلیغ میکردند. در آنجا افراد به راحتی به این سمت گرایش پیدا میکردند و به وهابیت میپیوستند. جالب است که آنها بین خودشان تشکیلات خاصی نیز داشتند که خیلی ماهرانه کار میکرد. برای مثال، یک اقدامی انجام میدادند که یک کمپ تنبیه شود تا به یک کمپ دیگری فرستاده شوند و بدین واسطه اخبار این کمپ را به کمپ دیگر منتقل میکردند.
یعنی بعضی از این بازداشتیها زندانی نبودند در اصل یک نیرو بودند؟
بله برای اینکه نیرو تربیت کنند، این کار را میکردند. به همین دلیل افرادی که آزاد میشدند، تا سالها تحت تعقیب بودند. من افراد زیادی را میشناسم که به افغانستان رفتند و در آنجا رئیس شدند. زمانی که داعش به وجود آمد، رهبر آن در افغانستان، مسلمدوست بود. او شخصی است که در گوانتانامو با ما بود. 3-4 نفر از فرماندهانی که همراه با او در افغانستان بودند نیز جز کسانی هستند که با ما در گوانتانامو زندانی بودند. آنان آدمهای افراطی نبودند ولی به این سمت کشیده شدند.
یعنی به نوعی میشود گفت گوانتانامو تربیت کنندۀ افراد افراطی است؟
گوانتانامو کارخانه افراطسازی بود/ یک توطئه دوطرفه برای کشتن مسلمانان
بله یک کارخانۀ افراطیسازی بود و نه تنها گوانتانامو، بلکه همه زندانها، چنین شرایطی داشت. من شاهد دارم که کسانی که در بگرام آزاد شدند، جز مرگ برای آمریکا هیچ آرزوی دیگری در زندگی نداشتند. در حقیقت در این طرف قضیه نیز یک نیروی متراکم خشم علیه آمریکا وجود دارد اما مدیریت آن را چه کسی در دست میگیرد؟ اگر مدیریت آن در دست جهان اسلام بود یک نیروی بالقوه و قوی از اسلام وجود داشت اما مدیریت آن را به صورت غیرمستقیم خودشان در دست گرفتند و آنان را وادار کردند تا کارهای دیگری انجام بدهند. برای مثال وقتی کسی را در افغانستان میکشند، نمیگویند که ما مسلمانان را میکشیم بلکه میگویند ما چشم، گوش، دست و پای آمریکا را قطع میکنیم. آنان معتقدند که کسانی که با آمریکا همکار هستند، در ادارات کار میکنند و در واقع چشم و گوش آمریکا هستند و باید آنها را قطع کرد. به همین بهانه، مسلمانان را میکشند. پس من حرف شما را نه تنها تایید میکنم بلکه شواهدی دارم که این کار یک توطئه دو طرفه برای ساختن افراطیگری بوده است.
چه شواهدی؟
بسیاری از فرماندهان آنان.کسانی که در گوانتانامو یا در بگرام با ما بودند، اکثراً کسانی هستند که افراطی هستند. البته نمیگویم تکفیری هستند اما در عملیاتهای انتحاری و خطرناک سهیم بودند. دولت افغانستان و دولت پاکستان مطیع آمریکا هستند، بنابراین کسانی هم که از این دولتها حمایت میکنند، مطیع آمریکا محسوب میشوند و باید کشته شوند؛ وقتی که ما از لفظ تکفیری استفاده میکنیم، منظورمان همین است. یعنی کسانی که مردم را میکشند و میگویند که آنان معاون و همکار یهود و نصارا هستند که باید کشته شوند.
چنین دیدگاهی در بین تروریستهای سوری هم وجود دارد، آنها همکاری خوبی با رژیم صهیونیستی دارند؟
در هر جایی یک نظر خاصی وجود دارد. شاید آنجا هم نظر افراد این باشد که عربستان و قطر به ما کمک میکنند، شاید بگویند چون منافع آمریکا در تضاد با فلان کشور است، فلان موضوع نیز غلط است و ... در حقیقت توجیههایی برای خودشان دارند. باید بگویم که نیرویی که عملیات انتحاری میکند، به هیچ وجه خودش را سرباز آمریکایی نمیداند. او خودش را مسلمانانی پاک که وارد بهشت میشود، میداند چرا که میخواهد یهود و نصارا را بکشد.
چگونه با تفکر انقلاب اسلامی و تفکر امام آشنا شدید؟
ماجرای حضور داوطلبانه در جهاد سازندگی ایران
ما چند ویژگی داشتیم که ماندیم. خاطرم هست وقتی ما میخواستیم آزاد شویم یک آمریکایی از من پرسید: «با این همه فشار که دیدهاید برای چه هنوز شاد هستید؟ آیا آن فشارها بر روی شما اثر نگذاشته است؟» در پاسخ به او، دو چیز را بیان کردم. یکی از آن دو این بود که ما از جوانی با نهضت اسلامی آشنا شدیم. مبارزه ما در زمان جوانی در دورانی بود که وارد دانشگاه شدیم. ما بچه مسلمان و نمازخوان هستیم. وقتی که وارد دانشگاه شدیم با یکسری عقاید کمونیستی روبرو شدیم که یا باید آن عقیده سنتی را و اعتقادات را حفظ میکردیم و یا کمونیست میشدیم. خدا را شکر که بر من منت گذاشت و من مکتب تشیع را انتخاب کردم. این حرف را در گوانتانامو به سرباز طالبان گفتم و به او توضیح دادم که اگر راه دیگری وجود داشته باشد که من به خدا نزدیکتر شوم آن راه را انتخاب میکنم و هیچ مشکلی ندارم.
همزمانی انتخاب مذهب و نهضت امام خمینی(ره) باعث شد تا ما در افغانستان با تفکر انقلاب اسلامی که در آن زمان معلمین آن شریعتی و مطهری بودند و معمار آن امام خمینی(ره) بود، آشنا شویم. ما با کتابهای آنان آشنا شدیم. علت آمدن ما به ایران در آن سالها دو موضوع بود. یکی فرار از کمونیستها بود، چرا که در آنجا همه را میکشتند، یعنی حتی کسی که یک تهریش داشت نباید زنده میماند. هر کمونیست بدون محاکمه حق داشت هر کسی را بکشد. دلیل دوم و سوم نیز این بود که ما به ایران آمدیم تا برای جهاد علیه آنان آماده شویم. ما میخواستیم که با این کار به نظام اسلامی کمک کنیم.
کمونیستهای افغانستان اعتقاد داشتند که باید مرزهای شوروی را تقویت کنند تا این کشور قدرتمند شود و در جهان حکومتی جهان بسازد. در حالی که ما اعتقاد داشتیم که باید امالقری جهانی تقویت شود و به همین دلیل ما ایران را انتخاب کردیم. خاطرم هست که در زمان فراغت، همراه با جمعی از دانشجویان، وارد جهاد سازندگی شدیم و فعالیت خود را از روستاهای قزوین و طالقان و مناطق محروم آغاز کردیم. وقتی هم که به جبهه رفتیم، از همین طریق آموزش نظامی دیدیم. باید بگویم که ما آموزههایی داشتیم که ما را تقویت کرد تا در این مسیر ثابتقدم باشیم و علیه مواضع افراطی، موضع داشته باشیم.
منبع: تسنیم