مادر شهید محمود شوشتری در گفت‌وگو با دفاع پرس:

پسرم در آخرین ملاقات، از شهادتش خبر داد

مادر شهید «محمود شوشتری» گفت: فرزندم دفعه آخری که از جبهه آمده بود، به پدرش گفته بود من این‌بار که به جبهه بروم، شهید می‌شوم؛ می‌دانم می‌توانید تحمل کنید، ولی نگران مادرم هستم.
کد خبر: ۳۰۸۷۱۱
تاریخ انتشار: ۲۵ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۳:۱۳ - 16September 2018

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در دوران دفاع مقدس، نوجوانان و جوانان کم‌سن و سال عاشق و شیدای دفاع از کشور و شهادت بودند و عاشقانه و با هر ترفند و شرایطی که می‌توانستند به جبهه ها رهسپار می‌شدند تا شرف و عزت این آب و خاک برای همیشه باقی بماند. در این خصوص خبرنگار دفاع پرس با «لیلا گوهرشاهی» مادر شهید «محمود شوشتری» گفت‌وگویی انجام داده است که در ادامه می‌خوانید:

دوران کودکی 

محمود فرزندی آرام و ساکت بود، معمولا شیر که می‌خورد تا ساعت 2 بعداز ظهر می‌خوابید، یادم نمی‌آید که بی‌خوابی و شب زنده‌داری در کودکی برایش کشیده باشم.

بسیار باهوش، توانا و مهربان بود. با خواهر و برادر و همسن و سالان خود دعوا نمی‌کرد. اهل بازی بود.

لحظه ای  دوست نداشت بیکار باشد

همیشه در فکر کمک به دیگران بود، دوست نداشت حتی  یک لحظه بیکار باشد با این که سن زیادی نداشت ولی اهل کار و تلاش بود و در کارگاهی با یک نفر دیگر شریک شده و مهتابی درست می‌کردند.

شهیدی که دفعه آخری که از جبهه آمده بود خبر شهادت خودرا به پدر داده بود/////در حال ویرایش

 جبهه رفتن

زمانی که می‌خواست به جبهه برود به وی گفتم: «کار را چه می‌کنی؟ گفت: مادر گفته‌ام که دیگر برای کار نمی‌آیم». با استادش خداحافظی کرد، اهل حساب و کتاب بود. پدرش در جبهه بود که محمود بعد از 2 بار جبهه رفتن خود را به عنوان سرباز معرفی کرد و رفت، چون می‌‎خواست بدون مانع به جبهه برود زیرا برای جبهه رفتن باید رضایت پدر و مادر را می‌گرفت لذا در صدد برآمد که خود را به عنوان سرباز معرفی کند تا بتواند راحت تر خدمت کند.

خاطره مادر از دوران مجروحیت فرزند

یک بار که قبل از سربازی که به عنوان بسیجی به منطقه کردستان رفته بود، از ناحیه آرنج زخمی شده و مچ دستش آسیب دیده بود، زمانی که به خانه آمد، متوجه شدم استخوان مچ دست وی در رفته وی را به دکتر بردم و مچ دستش را جا انداختند، چند روزی بیشتر نگذشته بود که دیدم یک بسته بزرگ دست وی است و به خانه آمد. وقتی پرسیدم چیست؟ گفت میوه قیمت مناسب بود بیشتر خریدم، گفتم محمود یادت رفته تازه مچ دست تو را جا انداخته‌اند، خندید و گفت: مشکلی پیدا نمی‌کنم.

شهیدی که دفعه آخری که از جبهه آمده بود خبر شهادت خودرا به پدر داده بود/////در حال ویرایش

فرزندم قبل از آخرین اعزام خود، خبر شهادتش را به پدرش داده بود

 محمود قبل از این که دفعه آخر به جبهه برود؛ به پدرش در حالی که از درخت انجیر چیده و می‌خورد گفته بود من این بار که به جبهه بروم شهید می‌شوم، می‌دانم شما تحمل دارید برای مادرم نگران هستم، مراقب مادر باشید.

شنیدن خبر شهادت

هنگام شنیدن خبر شهادت محمود در  منزل همسایه‌مان بودم که از هوش رفتم و بعداز چند لحظه که حالم بهتر شد، به محض این که متوجه شدم بلافاصله به منزل برگشتم و دیدم همه اقوام و دوستان و همسایه ها آمده‌اند. زمانی که فرزندم شهید شد، آبان ماه سال 1365 بود.

لحظات به سختی گذشت و کم کم آرام شدم، اما هرگز تلخی آن لحظات را از یاد نمی‌برم. خدا را شکر می‌کنم که فرزندم را در راه دفاع از کشور از دست داده‌ام. از طرفی مردم و مسئولان جامعه اسلامی باید به ارزش‌ها و حفظ دست آوردهای دفاع مقدس بیشتر اهمیت بدهند و یادشان نرود شهدا چرا رفتند، رفتند تا در جامعه اسلامی‌ عفاف و حیا وحجاب‌ اسلامی حکم‌فرما باشد و اقتدار و امنیت جامعه اسلامی برای همیشه باقی بماند.

انتهای پیام / 191

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار