به گزارش خبرنگار بینالملل دفاع پرس، آنچه که در ابتدا از معنای واژه «دیپلماسی» در ادبیات تشریفات و پروتکل بینالمللی میتوان فهمید، این است که دیپلماسی یا روابط دیپلماتیک به دانش ارتباط میان سیاستمداران و سران کشورهای جهان گفته میشود. به مقامهای رسمی سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی یک کشور نزد کشور یا سازمانهای بینالمللی پذیرنده «دیپلمات» میگویند. در فرهنگ روابط دیپلماتیک، عالیترین مقام سیاسی در نزد کشور میزبان را «سفیر» مینامند؛ البته در عرف بینالملل بالاترین مقام سیاسی یک کشور نزد کشور میزبان که دارای استوارنامه از جانب عالیرتبهترین مقام سیاسی در کشور خود است را سفیر و سایر مقامات فرهنگی، نظامی و اقتصادی که در سفارت خانه مشغول به کار هستند، نیز رایزن خطاب میشوند.
با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم و شکلگیری نظم نوین جهانی بر پایه تقسیمبندی جهان به بلوک غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا و بلوک شرق با محوریت اتحاد جماهیر شوروی شکل دیگری از دیپلماسی در معادلات نظام بینالمللی رایج شد که با گذشت زمان از اهمیت بسزایی در قدرت بخشی به دیپلماسی رسمی و سیاسی کشورهای عضو ناتو یا پیمان ورشو، برخوردار شد؛ واژهای که از آن به عنوان «دیپلماسی نظامی» یاد میشود. بر همین اساس هر 2 ابرقدرت روزگار جنگ سرد سعی در اعزام عالیرتبهترین مقامات نظامی خود به کشورهای عضو سازمان ملل متحد داشتند؛ البته در ظاهر هدف اشاعه صلح و دوستی بود؛ اما در واقع هدف مطلع شدن از عمق قدرت نظامی کشورهای میزبان است.
به همین منظور در پروتکل اعزام وابستگان نظامی آمده است: کشورها برای نشان دادن صلح و دوستی با کشورهای همجوار خود، تعاملات مربوط به اعزام وابستگان نظامی را به مرحله اجرا میگذارند. «پس از آنکه روابط فیمابین 2 کشور به لحاظ اقتصادی و سیاسی به مرحله بالایی میرسد، آن کشورها با یکدیگر وارد تعاملات نظامی هم میشوند.»
با فرا رسیدن دهه 90 میلادی آن هم تقریبا سه سال پس از فروپاشی دیوار برلین که منجر به وحدت 2 آلمان شد، جهانیان شاهد اتفاق عجیب و منحصر به فردی بودند؛ هرچند که فروپاشی نظام کمونیستی در مجارستان و رومانی از وقوع به راه افتادن دومینوی فروپاشی نظامهای سوسیالیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی در تحلیلهای کارشناسان زبده سیاسی آن روزگار خبر میداد؛ ولی تقریبا کسی باور نمیکرد که ارتش آهنین سرخ لنین و استالین در سال 1991 نتواند مانع از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شود.
حالا دیگر ایالات متحده آمریکا تنها ابرقدرت جهان شده بود؛ هرچند رونالد ریگان که از وی به عنوان محبوبترین رئیس جمهور آمریکا پس از جنگ جهانی دوم یاد میشود و شاید بخشی از محبوبیتش به شهرت وی در سینمای هالیوود بازگردد با رئیس جمهور وقت شوروی، میخائیل گورباچف پیمان کاهش زرداخانههای اتمی را امضا کرده بود؛ ولی جورج هربرت واکر بوش معروف به جرج بوش پدر با از بین رفتن قدرتمندترین رقیب نظامی خود در جهان، دیگر به ادامه راه هم حزبی سابق خویش «ریگان» اعتقادی نداشت و حتی به نوعی بنیانگذار راهبرد نوینی، چون «دیپلماسی جنگ» در جهان شد.
اعزام گسترده ناوهای هواپیمابر آمریکا به اقیانوس اطلس به خصوص در خلیج فارس و همچنین گسترش ناتو از سرزمینهای غربی اروپا به سمت سرزمینهای شرقی در نزدیکی مرزهای روسیه که تحت ریاست جمهوری بوریس یلتسین غربگرا فجیعترین اوضاع اقتصادی تاریخ خود را سپری میکرد؛ دورانی که حتی گربه خواری ساکنان مسکو سوژه خبری بسیاری از روزنامهها و شبکههای تلویزیونی غربی و آمریکایی شده بود.
«دیپلماسی جنگ» در میان نئومحافظه کاران جمهوریخواه بر خلاف دموکراتها که قدرت ایالات متحده را در اقتصاد معنی میکنند به مراتب پر رنگتر است. در واقع وال استریت و پنتاگون با تغییر روسای جمهور دموکرات یا جمهوریخواه مسؤولیت اصلی خود را به نحوی چشمگیر بر عهده میگیرند. هر چند که دموکراتها هم در زمان کلینتون در حمله به صربستان و همچنین اوباما در همراهی سعودیها در نبرد ناجوانمردانه یمن و چراغ سبز نشان دادن به انگلستان و فرانسه در ماجرای حمله به لیبی دیپلماسی جنگ را همچنان به عنوان نوعی اهرم فشار حفظ کردهاند و حتی دونالد ترامپ مشهور به تاجر نیویورکی نیز به عنوان چهل و پنجمین رئیس جمهور در آمریکا هم با این که خودش یک فعال اقتصادی بوده، ولی به سیاست دیپلماسی جنگ در حملات گذشته به دولت قانونی سوریه و تهدید جدیدش بر حملات گستردهتر به بهانه استفاده از سلاحهای شیمیایی در ادلب، روی آورده است.
بر خلاف ایالات متحده آمریکا با روی دادن انقلاب در ایران بر ضد رژیم فاسد شاهنشاهی وزارت جنگ تبدیل به وزارت دفاع ملی شد که البته در دوران نخست وزیری دکتر محمد مصدق نیز برای مدت کوتاهی از همین عنوان برخوردار بود.
ایران پس از انقلاب بر خلاف رژیم پهلوی سیاست دفاع را جایگزین سیاست جنگ کرد و تاریخ نیز گواه دفاع مشروع ملت بزرگمان در هشت سال جنگ تحمیلی رژیم صدام بر علیه سرزمین پدری است.
با پایان یافتن جنگ تحمیلی، مسؤولیت وزارت دفاع در بازسازی سلاحهای مورد استفاده دفاع مقدس و همچنین تهیه و تولید ادوات جنگی مورد نظر مقامات نظامی ایران عمدتا خلاصه میشد و حتی سفرهای نظامی وزرای دفاع به کشورهای مختلف نیز با همین هدف صورت میگرفت ولی پس از شروع جنگ دوم خلیج فارس که منجر به سقوط حزب بعث در عراق شد، مسؤولان ارشد کشور متوجه شدند که در قبال سیاست دیپلماسی جنگ ایالات متحده آمریکا که نقش عمده آن در خاورمیانه اجرا میشد باید سیاست مقابله به مثلی چون دیپلماسی دفاعی را در پیش گیرند. پیگیری دیپلماسی دفاعی در ستادکل نیروهای مسلح ایران بهترین پاتک برای سفرهای منطقهای ژنرالهای آمریکایی است.
دو ماه پیش و در بحبوحه جنگ ویرانگر دولت سعودی علیه مردم مظلوم یمن در بندر حدیده، حرف و حدیثهای بسیاری از ورود ارتش پاکستان به کمک نیروهای ائتلاف شنیده میشد. سفر سرلشکر باقری به اسلام آباد در ۲۵ تیرماه نهتنها نقطه عطفی از سوی کارشناسان زبده سیاسی و نظامی در روابط دوجانبه تهران- اسلام آباد ارزیابی شد، بلکه مانعی ارزشمند در عدم ورود دولت پاکستان به نبرد جنایتکارانه ائتلاف سعودی در یمن هم تلقی شد.
سفر سال گذشته سرلشکر باقری به ترکیه و دیدار با رجب طیب اردوغان سوژه اصلی رسانههای خبرگزاریهای جهان به ویژه در ایالات متحده آمریکا شد و نقش تاثیرگذار وی در ترغیب رجی طیب اردوغان برای ایفای سیاستهای مسؤولانه در چارچوب مذاکرات آستانه و به ویژه اتفاقات ناخوشایند در کردستان عراق که ناشی از رفتارهای پرخطر مسعود بارزانی و اقلیم کردستان قلمداد میشد، مورد تحلیل قرار گرفت.
بسیاری از کارشناسان بر این باورند که اگر سرلشکر باقری در آن مقطع خاص به ترکیه سفر نمیکرد پروژه آمریکایی- صهیونیستی جدایی اقلیم کردستان از عراق روندی سریعتر به خود گرفته و درنهایت عملی میشد.
به هر حال دیپلماسی فعلی دفاعی که در حال حاضر در دستورکار ستاد کل نیروهای مسلح قرار گرفته بیشک علاوه بر این که سیاستی هوشمندانه در خنثی سازی اهداف پلید محور سهگانه شرارت در واشنگتن، ریاض و تلآویو به حساب میآید، بلکه میتواند کمک شایانی به پیشبرد سیاست رسمی کشور که بر عهده وزارت امور خارجه است، کند.
انتهای پیام/ 451