سنگرسازان بی‌سنگر 3/

خوابی که نشان از حضور شهید در کنار خانواده‌‌ داد

همسر شهید سید کاظم محمدی گفت: «همسرم پیش از به دنیا آمدن فرزندمان به شهادت رسید. نمی‌دانستم اسم فرزندمان را چه بگذارم تا اینکه در خواب همسرم به من گفت که نام دخترمان حمیده است».
کد خبر: ۳۱۴۵۷۰
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۶ - 21October 2018

خوابی که نشان از حضور شهید در کنار خانواده‌‌ دادگروه حماسه و جهاد دفاع پرس: جهادگران جهاد سازندگی سربازانی بودند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دنبال پیام حضرت امام (ره) مبنی بر «برای مرحله سازندگی، ما دستمان را پیش ملت دراز می‌کنیم و از ملت می‌خواهیم که همه در این نهضت شرکت کنند و همه دست برادری به هم بدهند و این سازندگی و جهاد سازندگی را شروع کنند» احساس تکلیف کردند و با لبیک به فرمان امام و با بردن پیام انقلاب اسلامی به روستاها به کمک مردم محروم روستاها شتافتند تا با توکل بر خداوند، در ساختن خرابی‌ها و جبران کمبودهای آنان را یاری کنند.

جهادگران با ارائه خدمات در زمینه‌های فرهنگی، عمرانی، کشاورزی، دامداری، بذر عشق به انقلاب و امام و نور امید را در روستائیان کاشتند. تلاش‌های خالصانه و شبانه روزی در زمینه‌های برق رسانی، آبرسانی، راه رسانی، ساخت مدرسه، حمام، مراکز بهداشتی، لایروبی و تعمیر قنوات، امور درمانی، کمک به بهبود کشاورزی و دامپروری، آشنا سازی با فرهنگ انقلاب اسلامی و عزت بخشیدن به روستائیان و محرومین، تحولاتی در مناطق روستایی و محروم ایجاد کرد که موجبات رضایت خداوند کریم و امام امت و مردم را فراهم آورد.

با توجه به حضور درخشنده جهادگران در میدان‌های جنگ در نظر داریم به معرفی شهدا، جانبازان و رزمندگان «سنگرسازان بی‌سنگر» بپردازیم. در ادامه برشی از زندگی جهادگر شهید «سید کاظم محمدی» را می‌خوانید:

اول مرداد سال 43 یادآور تولد کودکی است که در یک خانواده متدین و مذهبی از سلسله جلیله سادات محمدی در دارالعباده یزد دیده به جهان گشود. او را سید کاظم نام نهادند. او تحصیلات ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت، اما به دلایلی از جمله به منظور کمک به خانواده از ادامه تحصیل دست کشید.

سید کاظم زندگی ساده، معمولی و بی‌تشریفاتی داشت اما به تمیزی و پوشش متناسب اهمیت می‌داد. از مال دنیا فقط یک دستگاه موتورسیکلت داشت. او زندگی مشترکش را در منزل پدرش شروع کرد. اهل دعا و راز و نیاز با خدا بود. قرآن و زیارت عاشورا زیاد می‌خواند. به اهل بیت و به خصوص حضرت فاطمه الزهرا (س) علاقه بسیار داشت به گونه‌ای که هر گاه نام آن حضرت برده می‌شد اشک از چشمانش جاری می‌شد. او زندگی دنیا را فانی می‌دانست و همواره در فکر مرگ بود و گاه از آن یاد می‌کرد. از دروغ و غیبت بسیار بیزار بود. در کارهایش نظم و دقت داشت. او انسانی خوش چهره و خوش زبان بود. به حجاب تاکید داشت و علیرغم سواد اندک اهل مطالعه بود. او بیشتر کتب دینی را مطالعه می‌کرد.

سید کاظم به نماز اول وقت اهمیت فراوان می‌داد. حتی زمانی هم که در بستر بیماری افتاده بود نماز اول وقتش ترک نشد. تا وقتی می‌توانست از بستر بلند شود، به موقع برمی‌خاست و وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند. هنگامی هم که بیماری‌اش شدید شد و نتوانست بلند شود با تیمم این وظیفه را انجام می‌داد. حتی در روزهای سخت آخر عمرش که زبانش از کار افتاده بود با اشاره نماز می‌خواند.

وی از مبارزان دوران انقلاب اسلامی بود. در دوران انقلاب گر چه سن کمی داشت در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد و پس از پیروزی، مسائل انقلاب را با حساسیت دنبال می‌کرد. ذکر شده وقتی بزرگوارانی چون شهید صدوقی با توطئه دشمنان انقلاب به شهادت می‌رسید بسیار ناراحت شده و گریه کرد. او به امام خمینی (ره) علاقه وافر داشت و آنچه از ایشان می‌شنید عمل می‌کرد. وی رفتن به جبهه‌های جنگ را واجب می‌دانست. به گونه‌ای که وقتی در دوران سربازی، محل خدمتش، مشهد مقدس تعیین شده بود نزد مسوولین رفت و تقاضای رفتن به مناطق جنگی کرد. به همین دلیل به منطقه کردستان اعزام شد.

سیدکاظم پس از پایان دوره خدمت سربازی با ستاد پشتیبانی جنگ جهادسازندگی آشنا شد و در آن نهاد ثبت نام کرد. او از آن طریق به سوی جبهه‌های نبرد شتافت. وی در عملیات آزادسازی فاو شیمیایی شد ولی درمان را رها کرد. مجروحیت او جایی ثبت نشد. این حادثه چون آتش زیر خاکستر باقی ماند تا پس از مدتی شاید حدود 2 ماه بعد از ازدواج، اولین آثار آن روشن شد و سرانجام پس از تحمل دوره سخت بیماری سرطان خون به علت شیمیایی شدن در مورخ 17 آبان ماه 65 جام شهادت را نوشید و به خیل آسمانی‌ها پیوست. بعد از چهار سال، شهادتش با شواهد و دلایل موجود روشن شد. از شهید یک فرزند دختر به یادگار مانده است.

همسر شهید می‌گوید: «شهید خیلی دلش می‌خواست بچه‌اش را ببیند اما به این آرزویش نرسید. شاید می‌دانست که بزودی شهید می‌شود. 2 ماهه حامله بودم که او بیمار شد و بیماریش سریع پیشرفت کرد. وقتی که شهید شد همه اش نگران سلامت فرزندم بودم و اینکه اسمش را چه بگذارم. تا اینکه یک بار در خواب، او را دیدم که سفارش کرد اگر بچه‌ام دختر بود، نامش را حمیده بگذار. من این خواب را به هیچکس نگفتم. جالب این است که وقتی فرزند دخترم به دنیا آمد یک روز پدر شوهرم آمد و گفت شناسنامه دخترت را گرفته‌ام. سوال کردم اسمش را چه گذاشته‌اید؟ گفت: «حمیده سادات» چون شب تولد حضرت امام محمد باقر (ع) به دنیا آمده بود و مادر آن حضرت حمیده نام داشت، این نام را انتخاب کرده بودند. من از اینجا فهمیدم که شهداء زنده و در تمام صحنه‌ها حاضرند.»

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها