به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در راستای تجلیل از مقام والای شهیدان جامعه قرآنی کشور، نماینده شورای توسعه قرآنی و جمعی از قاریان و فعالان حوزه قرآن و عترت کشور با حضور در منزل شهید جامعه قرآنی «عباس دین محمدی» با خانواده این شهید والامقام دیدار کردند.
مجتبی برادر ارشد شهید عباس دین محمدی در جمع جامعه قرآنی اظهار داشت: پدربزرگم آیت الله العظمی حاج شیخ حسین زنجانی و پدرم حجت الاسلام شیخ مرتضی دین محمدی بود. ما پنج برادر بودیم. پدرم دوست داشت یکی از ما روحانی شویم. عباس از میان ما برای تحصیل در حوزه مستعدتر بود. پدرم کتابخانه غنی داشت. او وصیت کرد هر کدام از ما که روحانی شدیم، از این کتابخانه مراقبت کنیم. عباس که فرزند چهارم نیز بود قصد داشت که به قم برود و درس حوزه بخواند اما جنگ که آغاز شد این کار را به تعویق انداخت. در طول دوران جنگ هم، برادرم حضور در جبهه را در اولویت کارهایش قرار داد تا سرانجام به شهادت رسید. پس از شهادت عباس کتابها را به کتابخانه آیت الله مرعشی منتقل کردیم.
وی در خصوص فعالیتهای قرآنی برادرش، گفت: عباس در مسجد موسی ابن جعفر (ع) درس قرآن میداد. اواخر هر فصل هم مسابقه برگزار میکرد و از پول توجیبی خودش برایشان جایزه میخرید.
دین محمدی خاطرنشان کرد:در دوران دفاع مقدس ما پنج برادر از ارگانهای مختلف به جبهه اعزام شدیم. پدرم از عباس میخواست که بماند و درحوزه درس بخواند. عباس درجواب می گفت: «از جبهه که برگشتم به قم میروم.» مادرم هم میگفت: «من غصه کدامتان را بخورم. یکی از شما بمانید.» هر بار هم یکی از ما مجروح میشد و از جبهه برمیگشتیم. عباس هم ازین امر مستثنی نبود.
وی افزود: ماه رمضان سال 62 عباس در کنار ما بود. او بعد از اقامه نماز عید فطر، ساکش را بست و طی تماس تلفنی از دوستش خواست تا به دنبالش بیاید.
برادر شهید دین محمدی یادآور شد: عباس در عملیات والفجر ۲ امدادگر بود. چند نفر مجروح شده بودند، او برای کمک میرود که یک آرپیجی ۶۰ کنارش به زمین اصابت میکند و به شهادت میرسد.
وی ادامه داد: من برای پیدا کردن پیکرش به معراج الشهدا رفتم.تعداد زیادی تابوت آنجا بود.یک به یک تابوتها را گشتم تا تابوت عباس را پیدا کردم. تخته روی تابوت را باز کردم تا پیکرش را ببینم. با دیدن پیکر اشکم سرازیر شد، او دست، پا و سرش نداشت.
دین محمدی تصریح کرد: مادرم در زنجان بود. پس از بازگشتش قرار بود که به او خبر شهادت و بازگشت پیکر عباس را بدهیم. نگران واکنش او بودیم به همین خاطر ابتدا پدرم و برادرم برایش از صبر حضرت زینب (س) گفتند. مادرم گفت: «میدانم که عباس داماد شده است.» برخلاف تصورمان مادرم بسیار خوب با این مساله کنار آمد. در روز تشییع پدرم میپرسید که چرا پیکر برادرم را غسل نمیکنید؟ نمیتوانستیم به او بگوییم که پیکری از عباس نمانده که غسلش دهیم.
وی در خصوص علل نامگذاری اسم عباس برای برادرش، ذکر کرد: زمانی که برادرم میخواست به دنیا بیاید، پدرم در نجف بود. به مادرم گفته بودند که فرزندت بیمار به دنیا آمده و زنده نمیماند. او از حضرت ابوالفضل میخواهد تا فرزندش زنده بماند. وقتی حال برادرم خوب میشود، به پدرم نامه میزند و ماجرا را میگوید. او هم در پاسخ مینویسد: قدم عباس مبارک باشد.
دین محمدی درباره شهادت برادر دیگرش نیز عنوان کرد: مهدی برادر دیگرم است که ترکش در کنار قلبش مانده بود. او در مشهد زندگی می کرد که سال ۹۴ به شهادت رسید.
همچنین عیسی دین محمدی برادر دیگر این شهید بزرگوار به آخرین اعزام برادرش اشاره و اظهار کرد: من زندانی سیاسی دوران رژیم پهلوی بودم. پس از آزادی دیگر نتوانستم به مدرسه برگردم. با پیروزی انقلاب من هم درس خواندن را ادامه دادم. در دوران جنگ هم درست میخواندم و هم به جبهه میرفتم. از عملیات والفجر مقدماتی به خانه آمدم تا امتحاناتم را بدهم. در همان مقطع عباس عازم جبهه بود. با دوستان خداحافظی میکرد. یک نفر به شوخی گفت افقی میروی عمودی برمیگردی. دیگری گفت شکلات پیچ برمیگردی. هر کدام از دوستان یک شوخی درباره شهادت کرد. عباس هم در جواب گفت حجلهاش را کجا بگذارند و بعد از شهادتش چه کارهایی انجام دهند.
وی افزود: من از عباس خواستم بماند و من بروم ولی نپذیرفت. عاقبت هم در همین عملیات به دوست شهیدش سعید قرشی پیوست.
این برادر شهید تصریح کرد: پدرم یک بار هنگام به دنیا آمدن عباس و یک بار هم قبل از شهادتش خوابی دید که از شهادت خبر میداد. او خواب دیده بود که امام راحل از پدرم خواسته تا نانی را که بر سفره است بردارد. پدرم میگفت با دیدن این خواب یقین داشتم یکی از شما شهید میشوید.
وی عنوان کرد: عباس خطاط خوبی بود.نامه، دستنوشته و وصیتاش را هم خطاطی کرده است. او در یکی از دستنوشتههایش آورده است که دوست دارم همچون حضرت عباس (ع) شهید شوم. سرانجام به آرزویش رسید.
دین محمدی خاطرنشان کرد: 2 روز بعد از شهادت عباس پسرم به دنیا آمد، نام او را عباس گذاشتم. دیگر برادرانم نیز نام یک فرزند یا نوه خود را عباس گذاشتند. حالا ما در هر خانهای یک عباس داریم.
انتهای پیام/ ۱۳۱