گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس ـ رسول حسنی؛ نمایش «یوسف، یوزف، جوزپه» با نویسندگی «علی مرتصوی فومنی» و کارگردانی «کیانوش احمدی» از جمله آثاری بود که در جشنواره تئاتر مقاومت روی صحنه رفت و توانست دو جایزه بازیگری را تصاحب کند.
این نمایش با محور قرار دادن شخصیت «یوسف» روایتی از یک جانباز اعصاب و روان ارائه میدهد. پرداختن به شخصیت جانبازان اعصاب و روان در قالب نمایش، به دلیل نوع متفاوت زندگی آنها برای هنرمندان این عرصه همیشه وسوسه انگیز بوده اما کمتر پیش آمده که از عهده آن برآیند. آسیبهای شدید روحی این جانبازان باعث شده که مرز واقعیت و خیال برای آنها چندان روشن نباشد. همین نکته قابلیتی دراماتیک برای یک متن نمایشی دارد و البته میتواند ضعفهای فاحش نمایش را توجیه کند.
«یوسف، یوزف، جوزپه» از این حیث نمیتواند مورد نقد قرار گیرد چرا که کارگردان به راحتی میتواند واقعیت این جانبازان را شاهدی بر اثبات اثرش بیاورد. اما واقعیت جانبازان اعصاب و روان با وجود درگیری ذهنی آنها با منطق درام 2 امر جداگانه است. مشکل اساسی «یوسف، یوزف، جوزپه» در این است که با «یوسف» به عنوان یک جانباز که واقعی برخورد کرده نه کاراکتری نمایشی شده. بازی «علی رجایی» به این دلیل باورپذیر درآمده که مخاطب با تجربه شخصی خود با آن مواجه شده است نه کاراکتری برآمده از متن نمایشنامه. صریحتر اینکه در «یوسف، یوزف، جوزپه» داستان مشخصی وجود ندارد. روند حرکت داستان در این نمایشنامه بیشتر متکی به بازی علی رجایی و ایمان نظیفی است تا یک خط داستانی. شاید این نقص با توجه به اینکه بخش مهمی از نمایش در ذهن یوسف اتفاق میافتد توجیه پذیر باشد اما واقعیتی که در بیرون از ذهن یوسف در جریان است اینگونه نیست.
حضور شهردار مادلن و اختلافات او با همسرش ـ که خواهر یوسف هم هست ـ جز ارجاعات سیاسی چه منطق روایی میتواند داشته باشد. آنقدر که حضور خواهر یوسف به پاساژی برای ارتباط بین خیال و واقعیت کمک کننده است وجود شهردار مادلن غیر ضروری است. وجود زنی این چنینی آنقدر مستقل است که برای شناختنش نیازی به شخصیت دیگری نباشد.
شهردار ویژهخواری که زمانی رزمنده بوده و حالا درگیر پست و مقام است همان ارجاعات سیاسی است که در تضاد با ماجرای عاشقانه یوسف است. یوسف و شهردار، یوسف و خواهرش، یوسف و عاشق شدنش، میتوانست به متنهای مجزایی برای یک اجرای نمایشی تبدیل شود. همچنین اشاره به یوزف و جوزپه با وجود اینکه در ذهنیت یوسف اتفاق میافتد، با کلیت اثر هماهنگ نیست. ضرباهنگ سریع نمایش ـ هر چند در برخی از صحنهها دچار انقطاع میشود ـ سبب میشود در وهله اول این موارد به چشم نیاید. اما مرور چندباره این نمایش سبب ایجاد سوالاتی میشود که پاسخ آن در اثر نیست.
با این حال «یوسف، یوزف، جوزپه» توانسته کاراکتری متفاوت از یک جانباز اعصاب و روان ارائه دهد که مشابه آن را کمتر دیدهایم. خودکشی بدون اراده یوسف در انتهای نمایش در واقع تیر خلاصی است به باورهای ما از جانبازان و ارزشهای دفاع مقدس که از سوی همه ما از مسوولین گرفته تا مردم شلیک میشود. برای همین مخاطب بیشتر دوست دارد در ذهنیت یوسف حضور داشته باشد تا واقعیتی که یوسف در آن زندگی میکند. این واقعیت کریه است که یوسف را اجبارا به سمت خودکشی حرکت میدهد. جالب اینکه یوسف با اسلحه مفقود شده شهردار خود را میکشد. به تعبیری شهر دیگر امثال یوسف را نمیخواهد. شهردار میداند که اسلحهاش را یوسف برداشته اما وانمود میکند که آن را گم کرده است. شهردار امید بسته تا روزی یوسف خود را با همان اسلحه به ظاهر مفقود شدهاش راحت کند.
اگر بخواهیم «یوسف، یوزف، جوزپه» را از نگاه معنایی تفسیر و تاویل کنیم، بحث مفصلی پیش رو خواهیم داشت که اغلب آنها از دل واقعیت جامعه نشات گرفته است اما نمیتوان بدون گذشتن از کالبد اثر به روح آن رسید. با این حال «یوسف، یوزف، جوزپه» اثر قابل تاملی است که میتوان از دیدن آن لذت برد و به آن فکر کرد.
به هر حال در برهوت آثار دفاع مقدسی که نگاهی منصفانه و بیطرفانه داشته باشند، «یوسف، یوزف، جوزپه» یک اتفاق محسوب میشود. همین که کارگردان به دام شعارزدگی نیافتاده نکته کمی نیست. کیانوش احمدی در مقام کارگردان همه سعی خود را کرده تا در آنچه میخواهد بگوید صادق باشد که موفق هم بوده اما اگر این صداقت با تامل بیشتری بر ساختار اثرش همراه بود نتیجه بسیار با ارزشتر از چیزی میشد که شاهدش هستیم. فضای تئاتر دفاع مقدس نیازمند تنوع در ژانر و موضوعات مختلفی است تا آن را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دهد. «یوسف، یوزف، جوزپه» نیز توانسته با زاویه دید تازهای به دفاع مقدس نگاه کند.
انتهای پیام/ 161