به گزارش خبرنگار دفاعپرس از سمنان، دوران پر رمز و راز دفاع مقدس هر روزش برگی از دفتر هزار برگ خاطرات رزمندگان است خاطراتی که حتی تصور برخی از آنها حیرت انگیز است و این گزارش بخشی از خاطرات «سید محمد حسن مرتضوی» در جبهههای حق علیه باطل است.
دفاع پرس: از دوستان و حال و هوای شهدا برایمان بگویید؟
در دفاع مقدس بودند جوانانی که ره صد ساله را یک شبه طی کردند. «شهید دلخواه» جوانی بود که کسی جرات نمی کرد در حضور او غیبت کند. هوای هم را داشتیم. مراقب هم بودیم و اگر کسی اشتباهی می کرد تذکر می دادیم.
از رودخانه دویرج گذشته بودیم و تمام مهماتمان خیس شده بود. تیرباری روی تپه بود که اجازه ی حرکت به ما نمی داد و زمینگیرمان کرده بود. شهید دلخواه آر پی چی زن بود. موشکی زد اما عمل نکرد. فاصله ی ما هم از آن تیربار زیاد بود. زیر باران گلوله و تیر با شجاعت و سختی تمام بلند شد. به سنگر تیر بار نزدیک شد و با دقتی مثال زدنی آن سنگر را منفجر کرد. بسیار در استفاده از بیت المال حساس بود.
گروه ضربت جند الله در سال 1362 مانوری را در جاده پیران شهر – سردشت انجام داد. کومله و دموکرات نیز از توپخانه ای قوی بهره می برد. آن ها با توپ 105 میلی متری جاده ی سردشت – پیران شهر را می کوبیدند. ما در روستای میرآباد مستقر بودیم که دو پاسگاه داشت. یک پاسگاه در اختیار ما بود. در پاسگاه کناری ما نیز برادران عزیز از ارتش حضور داشتند. هر روز صبح می رفتیم و جاده را پاک سازی می کردیم. سپس برادران ارتش در آن مستقر می شدند.
صبح روز عید قربان سال 1362 بود و ما در پاسگاه مشغول نگهبانی بودیم که صدای دوشکا به گوشمان رسید. به سمت محل درگیری حرکت کردیم.
کومله و دموکرات از درون چاله های حفر شده در منطقه بچه ها را می زدند. یکی از خودرو های ما توسط آرپی چی شلیک شده از یکی از همین چاله ها منهدم شد.
دوشکایی سوار بر یک خودرو مورد حمله کومله قرار گرفت. شهید «حسین جند الله» که تنها شهید روستای دولت آباد است راننده خودرو بود که هفت خدمه نيز همراه او بودند. آن ها با حمله موشکی دشمن از خودرو پايين پریدند که سنگر بگیرند. کومله نیز یک یک آن ها را هدف گلوله قرار داد.
شهید جند الله در حال رفتن به سنگر بود که گلوله ای به بدنش اصابت کرد و روی دو شهید دیگر به زمین افتاد. منافقین بغض و کینه ای عجیب از پاسداران، بسیجیان و ارتشیان به دل داشتند و سعی در نابودی رزمندگان اسلام داشتند. آن ها تک تک بچه ها را به شهادت رساندند و بعد از شهادت چندین گلوله به سر و صورتشان زدند.
آن روز ما بیست و سه شهید دادیم که توسط کمین دشمن به شهادت رسیدند. سیزده نفر از شهدا از دوستان عزیزمان در ارتش بودند که در خودرو سوختند. ده نفر دیگر از بسیج بودند. صبح روز عید قربان بیست و سه شهید قربانی راه حق و حقیقت شدند. امروز كردستان به يمن ايثارگری و شهادت عزيزان سربلند و آزاده در زير سايه جمهوری اسلامی قرار دارد كه اين سرافرازی مديون خون های پاك و مطهر شهداست.
دفاع پرس: چه مسئولیت هایی را در زمان جنگ عهده دار بودید؟
به عنوان بسیجی در جبهه ها خدمت می کردم. معاون دسته، فرمانده دسته، پیک گردان و فرماندهی گروهان از مسئولیت هایم در جبهه های حق علیه باطل بوده است.
دفاع پرس: چند بار در جبهه مجروح شدید؟
در عملیات محرم از ناحیه ی پا مورد اصابت تیر مستقیم قرار گرفتم. در عملیات بدر با برخورد ترکش به کتفم مجروح شدم و در عملیات والفجر 8 ترکش مهمان صورتم شد.
عملیات مرصاد بود که در انبار نفت نزدیک گردنه چهارزبر بمباران خوشه ای شدیم و من ترکش خورم و آسیب سختی دیدم.
دفاع پرس: از بین مناطق عملیاتی کدام منطقه را بیشتر دوست داشتید؟
فرق نمی کرد. تمام مناطق برای ما مقدس بودند. زیبایی جبهه را نمی توان به تصویر کشید. هر منطقه ای زیبایی خودش را داشت. خدای مجنون با دشت عباس و شلمچه یکی بود.
دفاع پرس: از بین عملیات ها چطور ؟
آن چه ما حس کردیم « وَ ما رَاَیتُ اِلّا جَمیلا » بود. سختی های کربلای 5 زیبا بود. آن چه مهم بود به تکلیف عمل کردن بود.
دفاع پرس: چه پيشانی بندی می بستيد؟
پيشانی بند زياد نمی بستم چون سيد بودم شال سبزی بر كمر می بستم كه به من روحيه می داد.
دفاع پرس: اگر به شما بگویند می توانید با یک شهید صحبت کنید و پاسخ هم می گیرید، آن شهید کدام است؟
برادرم شهید سید «محمد مرتضوی» اواخر سال 1364 به شهادت رسید. قصد رفتن به جبهه را داشت. پدرم راضی به رفتنش نبود. می گفتم مادر جان این کوچک است. باید بزرگ شود بعد برود. اما او به خرجش نمی رفت. با دستکاری کپی شناسنامه اش راهی جبهه شد و به لشکر 21 امام رضا (ع) اعزام شد. به او گفتم: برو با بابا خداحافظی کن. گفت: نه. نمی آیم. اگر بروم نمی گذارند به جبهه بروم.
قبل از عملیات والفجر هشت بود و ما در خط پدافندی خندق بودیم. هر چه با او صحبت کردم که برگردد زیر بار نرفت. عملیات والفجر هشت تمام شد که او را دیدم. گفتم: ماموریت تمام شده است. به دامغان برگرد. ولی او ماند و به فاو رفت. من هم به مرخصی رفتم. بعد از پایان مرخصی به فاو برگشتم تا او را ببینم که گفتند برادرت شهید شده است. از نحوه ی شهادتش پرسیدم. گفتند عراق پاتک کرده بود. در سنگری با تیربار مشغول شلیک بود که گلوله تانک به سنگر کناری اش اصابت کرد و ترکش گردن و شانه اش را برد.
او در هنگام شهادت 14 سال و 11 ماه و 17 روزش بود. سيد محمد یکی از سه شهید دامغان است که زیر 15 سال سن داشت.
دفاع پرس: ضمن تشكر از فرصتی كه در اختيارمان قرار داديد سخن پایانی خود را بفرماييد.
مادرم انتظار داشت من شهید شوم. موقع اعزام به من گفت سلام مرا به امام حسین (ع) برسان. پدرم بسیار آرام و دل رحم بود و جسارت انجام کارهای مهيج را نداشت. برعکس ایشان، ما بسیار پرجنب و جوش و خطرپذیر بودیم. پدرمان گریه می کرد و راضی به رفتنمان نبود. ولی ما به خواسته ی ایشان توجهی نمی کردیم و راهی جبهه شدیم. شاید به خاطر همین برخورد و نارضایتی ایشان بود که خداوند توفیق شهادت را از ما گرفت.
سخن من این است که پشتیبان ولایت فقیه باشید. آسیب های ما به این علت است که ولایت را درک نکردیم. انشاالله خداوند متعال کمک کند تا امام زمان را تنها نگذاریم.
انتهای پیام/