به گزارش خبرنگار دفاعپرس از سمنان، کتاب «عبور از رمل» خاطرات «ابوالفضل حسن بیگی» است که به قلم «محمد مهدی عبدالله زاده» به رشته تحریر در آمده و توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سمنان منتشر شده است.
این کتاب در بردارندۀ خاطرات حاج «ابوالفضل حسن بیگی» فرماندۀ قرارگاه حمزه سیدالشهداء (ع) جهاد سازندگی است. وی به جهت حضور مستمر در خط مقدم و شرکت در جلسات فرماندهان جنگ، خاطراتی شنیدنی از نقش مهندسی رزمی در دفاع مقدس بیان کرده است.
خاطرات زیر برگرفته از عملیات کربلای چهار است که از این مجموعه انتخاب شده است.
عبور از رودخانه با احداث جاده
قبل از بصره، رودخانه فرات و دجله با هم یکی میشود و شطالعرب به وجود میآید؛ در مرز ایران و عراق هم، یعنی جایی که آب کرخه و کارون به آن اضافه میشود، اروند تشکیل میگردد. باید قایقهای ما از کارون و بهمنشیر وارد اروند شده و از اروند به شطالعرب و بعد به نوک دجله و فرات میرسیدند.
در مقابل ما، عراق، منطقه وسیعی را آب انداخته بود. بین مرز ما و مرز عراق دو دژ بزرگ، با فاصله یک کیلومتر و خورهای پر از آب بود. باید از داخل آب میرفتیم. ارتش صدام طی چند سال جنگ، مینهای بسیاری هم گذاشته بود که بعضی از آنها آب خورده بود و خنثی شدنی نبود و منفجر میشد. سیم خاردارهای مختلفی هم گذاشته بود.
وسطِ دژِ پهنِ اصلی عراق هم یک کانال عمیق که عمق آن در بعضی جاها تا 2 متر میرسید، وجود داشت. منطقه هم پر از نیروهای عراق بود. مهمات و تیربارهای چهار لول هم داشت. عبور رزمندهها سخت بود. وقتی عبور رزمندهها سخت بود ما هم باید فعالیت مضاعفی داشتیم که به سرعت جاده را وصل کنیم تا همراه رزمنده، تانک، توپ، نفربر، تدارکات، سوخت و آمبولانس برود. نیروی پشتیبانی هم باید میتوانست برود. خط که میشکست، نیروی بعدی باید میرفت و خط دوم را میشکست. نیروی بعدی هم باید خط سوم را میشکست و همه اینها جاده میخواست. در سمت راست ما، منطقه ای بود که باید خاکریز میزدیم؛ منطقه وسیعی بود که عراقی ها میتوانستند پاتک بزنند. ما باید به سرعت خاکریزها و سنگرها را میزدیم.
نقطه ای که از آن میخواستیم رد شویم و به داخل عراق و شهر بصره برویم، حالت هلالی داشت. آخرِ هلال، ما بودیم و دورِ هلال، ارتش عراق قرار داشت. یعنی در قسمت شمالیِ پشت اروند و دجله و منطقه طلائیه در مقابل بصره، عراقیها بودند؛ پشت شط العرب هم عراقی ها مستقر بودند. ما در منطقه وسطِ یک تنور بودیم که از هر طرف به داخل آن آتش میریخت! ما فقط یک جناح را داشتیم.
به لحاظ شرایط منطقه، باید توان جابهجایی پیوسته قرارگاه مهندسی را میداشتیم. یعنی احتمال داشت که مثلاً نوع و محدوده عملیات قرارگاههای قدس، فتح، نجف و نوح تغییر کند.
ما به لشکرهای 21 امام رضا(ع)، 8 نجف اشرف و نصر مأمور شدیم. مهمترین مأموریتی که به ما داده شد این بود که وقتی رزمندهها در شلمچه به پیروزی رسیدند، جاده شلمچه را در اسرع وقت خاک بریزیم و خشک کنیم و جاده احداث کنیم.
از قدیم یک جاده وجود داشت که از عراق به ایران میآمد. پیشنهاد کردند که همان نقطه را به سرعت خاک بریزیم و خشک کنیم و جاده بسازیم. اینجا، جایِ سختِ کار بود.
به دلیل اینکه هنوز جزیره بوارین سقوط نکرده بود، تانکهای عراق میتوانستند مستقیم اینجا را بزنند. در حین عملیات، منطقه، آتشین شده بود. در چند نقطه، مهندسی رزمی سپاه سریع از پلهای خیبری استفاده کرد و تویوتاها نفرات پیاده را عبور دادند تا اینکه جاده اصلی احداث شد. مجموعه این جاده حدود 800 متر بود که باید به خشکی وصل میشد و ما باید برای آن برنامهریزی میکردیم.
شب عملیات کربلای چهار و نگرانی شهید شوشتری
شب عملیات تقریباً اکثر قریب به اتفاق فرماندهان، به دلیل ویژگی و شرایط این عملیات، نگران بودند. خدا رحمت کند، احمد کاظمی میگفت: «به نظر من عملیات لو رفته و نباید عمل کنیم». حسین خرازی میگفت: «نه عملیات لو نرفته؛ نیروهای ما الان تا کنار بصره رفتهاند. عشایر عرب همکاری کردهاند. عشایر اعلام کردند که ما افرادمان را از منطقه خارج میکنیم».
شب عملیات نورعلی شوشتری، دو سه دفعه لاالهالاالله گفت و استغفار کرد و از خدا کمک خواست. از کردستان با او آشنا بودیم. میگفت: «در این عملیات فقط باید خدا، خودش پیروزمان کند؛ اینجا از دست کسی کاری برنمیآید». فرمانده لشکرها و قرارگاهها سعی میکردند نگرانی را در خودشان نگه دارند.
من هم به دلیل شرایط منطقه، با دلهره عجیبی مواجه بودم. باید تمام واحدهایمان را از یک محدوده عبور میدادیم. بولدوزر، لودر و گریدر چیزی نیست که بتواند از هر جایی عبور کند. فقط باید از جاده عبور کند. پس باید جاده را آماده میکردیم تا بتوان تمام دستگاههای سنگین را از آن عبور داد. دقیقاً میفهمیدم که حتی اگر یکی از جزایر عراق هم سقوط نکند، تانکهایش روی جاده مسلط خواهند بود. میفهمیدم که میتوانند از سه طرف جاده را زیر آتش بگیرند. در عملیاتهای گذشته، تجربه داشتیم که هواپیماها و هلیکوپترهای ارتش عراق، روی دستگاههای مهندسی رزمی متمرکز میشوند.
سه چهار روز قبل از عملیات، استرس داشتم و دائم به بچه ها میگفتم که نیروهای کمتری روی یک بولدوزر ببرید. میگفتم: «روی هر لودر، یک نفر بیشتر نباشد تا اگر دستگاهی خورد، فقط یک نفر شهید بدهید؛ کمپرسی کمکی نمیخواهد. کمکی کمپرسی عقب باشد و استراحت کند تا اگر راننده خسته شد تعویض کنیم. همراهش کسی نباشد». باید سبک عملیات خیبر عمل میکردیم؛ کمپرسی از جای دیگر خاک میآورد و میریخت و باید بولدوزر هل میداد توی آب؛ بعد هم تسطیح میکرد. نظر ما این بود که دست چپ جاده یک خاکریز بزنیم تا تیر مستقیم به بچهها نخورد. ارتفاع و عرض جاده، بسته به تجربه هر فرمانده گردان بود. این کارها انجام نشد؛ به دلیل اینکه همان شب اول یا دوم عملیات، تقریباً به منطقه قبلی برگشتیم. دشمن هم روی اینجا مسلط بود. عملیات با موفقیت همراه نبود. باید برمیگشتیم و میآمدیم عقب. رزمندهها باید در خطوط قبلیشان قرار میگرفتند.
تنها جایی که جهاد به آن وارد شد، همان جاده بود. همزمان با عملیات، جهاد هم کارش را شروع کرد. در بعضی مناطق هم که رزمندهها جلو میرفتند باید خودشان کارهای کوچک را انجام میدادند تا وقتی تانکها پشت دژ خودمان میآمدند، بتوانند روی دژ بیایند و شلیک کنند.
انتهای پیام/