به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، شهید «علی عبدالهی» فرزند محمدرضا در تاریخ سوم فروردین 1332 در روستای طزره از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود.
او در خانواده ای مذهبی پرورش یافت و در چنین محیطی با آداب و مسایل شرعی آشنایی بیشتری پیدا کرد. او فقط تا سال چهارم دبستان درس خواند و ترک تحصیل کرد و چون وضعیت اقتصادی مطلوبی بعد از فوت ناگوار پدر بزرگوارش برایشان به وجود آمده بود، او تصمیم گرفت کار کند و در چرخاندن چرخه ی زندگی کمک کند.
بعد از مدتی کارگری در شرکت زغال سنگ البرز شرقی کار پیدا کرد و در آنجا مشغول به کار شد. سپس ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد و حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای زینب و محمدرضا می باشد.
در زمان جنگ تحمیلی شهید نیز جزء افرادی بود که داوطلبانه و جان بر کف از طریق بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی،به سوی جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت تا در بیرون راندن دشمنان کفر ستیز و بی شرم، از کشور اسلامی مان نقش داشته باشد و در کنار دیگر رزمندگان سپاه حق در سنگرهای مقاومت و ایثار به همهی دنیا نشان دهند که خیالات خامی که در سر دارند در ایران به جایی نمی رسد و آن ها به این مقاصد شوم دست پیدا نمی کنند.
شهید در منطقه ی عملیاتی کربلای 4 (شلمچه) مشغول به خدمت بود و دلاورانه از کشورش در برابر متجاوزان از خدا بی خبر دفاع می کرد تا بار دیگر امنیت و آرامش را به کشورش بازگرداند و سرانجام در تاریخ سوم دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به لقای یار رسید.
اما پیکر پاکش پس از چند سال انتظار در سال 1368 به آغوش خانواده بازگشت.
وصیت نامه شهید «علی عیداللهی»
بسم رب الشهدا والصدیقین
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان. با درود و سلام فراوان بر منجی عالم بشریت آقا امام زمان(ع) و نایب بر حقش خمینی بتشکن و با درود و سلام فراوان بر ارواح مطهر پاک شهیدان گلگون کفن از صدر اسلام تا به حال و با درود و سلام فراوان بر رزمندگان دلیر و شجاع ایران با درود و سلام بر روحانیت بیدار و همیشه در سنگر محراب و جنگ و با درود و سلام به بازماندگان شهداء که با صبر و استقامت خود اسلام را یاری میکنند.
(و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون) (و گمان نکنید که کسانی که در راه خدا کشته میشوند مردهاند بلکه زندهاند و در نزد پروردگارشان روزی میخورند)
هدف از آمدن به جبهۀ من: هدفی را که من به جبهه آمدم آن عشق شوقی را که جبهه داشت و در قلبم زبانه میکشد به جبهه حضور یافتم و اگر چه در روز عاشورای امام حسین حضور نداشتیم حالا به ندای هل من ناصر حسینی امام را لبیک گفته و وظیفه خود دانستم که به جبهه بیایم.
شهدا حقی را در گردن ما نهادند و ما باید این بار سنگین را به منزل برسانیم و رفتن به جبهه واجب کفایی است و من چون توان رزمی داشتم واجب بر خود دانستم که به جبهه بروم.
من کوچکتر از آن هستم که در برابر این قدر ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی شما مردم شهیدپرور ایران لب به سخن گشایم ولی بر حسب وظیفه چند کلمهای به عنوان پیام به شما ارائه میکنم که اولاً جبهه را پر کنید و پیامرسان خون شهدا باشید و امام را هرگز تنها نگذارید و شما مردم مقاوم وحدت و همبستگی خود را حفظ کنید که منافقین سدی در مقابل شما نشوند که کسانی در پشت سر از انقلاب دو دستگی میکنند خوار و ذلیل شوند.
و پیام من به خانوادهام این است که حجاب اسلامی را رعایت کنند و زینبوار صبر و استقامت کنند و هرگز برایم گریه نکنید و اگر هم گریه میکنید به خاطر آقا امام حسین گریه کنید و از فرزندم میخواهم که درسش را بخواند و مقاوم و استوار باشد و از همسرم میخواهم که به بچههایم سرپرستی و روحیۀ انقلابی دهد و در خط سیر اسلام و امام پرورش دهد و دخترم را همچون سکینۀ امام حسین(ع) پرورش دهد و از مادرم میخواهم که صبر بیش را از حد نماید. مرا در امامزاده اسماعیل کنار برادرم در صورت امکان دفن نماید و درباره نماز و روزه و چیزهای دیگر در وصیتنامۀ دیگری ثبت کردم.
انتهای پیام/