به گزارش خبرنگار دفاع پرس از کرمان، «سکینه پاکزاد» مادر شهید «علی شفیعی» در دومین شب خاطره عملیات «کربلا ۴» که در بیتالزهراء (س) کرمان برگزار شد، اظهار داشت: مسئولین باید با فراهم کردن زمینه اشتغال برای جوانان، از بروز بسیاری از ناهنجاریها جلوگیری کنند و جوانان هم در نظر داشته باشند که همیشه در کارهای خود از شهدا یاری و مدد بگیرند.
وی با ابراز نارضایتی از وضع حجاب در جامعه، اظهار داشت: شهدا برای حفظ ایمان، وطن و ناموس مردم به شهادت رسیدند و نباید حجاب در جامعه اینگونه باشد و اگر شهدا الان بودند، با دیدن وضع فرهنگی جامعه هزاربار شهید میشدند.
مادر شهید «علی شفیعی» بیان داشت: از جامعه و بهخصوص جوانان تقاضا دارم که به شهدا احترام بگذارند و باید همه از خود بپرسند شهدا برای چه رفتند؟ آنها برای حفظ ناموس از جان خود گذشتند و اکنون چه کسی باید جلوی بدحجابیها را بگیرد؟
وی به وضعیت زندگی خود در دوران دفاع مقدس پرداخت و تصریح کرد: در دنیا کسی را ندارم و «علی» را بهسختی و با کار کردن در کورههای حاشیه شهر کرمان بزرگ کردم و فرزندم در فعالیتهای انقلابی علیه رژیم شاه در مسجد جامع شرکت میکرد.
«سکینه پاکزاد» افزود: «علی» پس از پیروزی انقلاب به فعالیت در بسیج پرداخت و وارد سپاه شد و علاوه بر حضور در عرصه جنگ، در فعالیتهای سیاسی - مذهبی شهر کرمان هم شرکت داشت.
وی با بیان اینکه در برف و سرما در کورههای اطراف شهر کار میکردم و علیرغم اینکه ساعات زیادی را در کورهپز خانه سپری میکردم، اما وضعیت بسیار بد مالی داشتیم، افزود: آن شرایط سخت و طاقتفرسا را تحمل میکردم به این دلیل که «علی» به راه بد کشیده نشود و بچهای سالم تربیت کنم.
وی به خاطرات حضورش در جبهه اشاره کرد و بیان داشت: در اوایل جنگ قبل از اینکه خود به جبهه بروم، در پشتیبانی جنگ مستقر شدم و به همراه تعدادی از خواهران دیگر فعالیت میکردیم و مدتی بعد به جبهه اعزام شدم و کارهایی از قبیل شستن لباسهای رزمندگان را انجام میدادم و در مناطقی از جمله اهواز، ایلام، آبادان و خرمشهر حضور داشتم.
مادر شهید «علی شفیعی» در ادامه به بیان خاطرهای از آخرین خداحافظی فرزند شهیدش پرداخت و گفت: یک روز «علی» نزد من آمد و گفت: «مادرجان، باید برای عملیات به شلمچه اعزام شوم و برای خداحافظی آمدهام»، او را بوسیدم و با او خداحافظی کردم. پس از چند روز حاج «قاسم سلیمانی» نزد من آمد و گفت: «فرزندت مجروح شده است»، اما من همان ساعت متوجه شهادت «علی» شدم و گفتم: «میدانم که «علی» شهید شده و شما او را به کرمان منتقل کردهاید».
انتهای پیام/